مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۳۷ مطلب با موضوع «ازدواج» ثبت شده است

معمّم حقوقی

۱۹
ارديبهشت

من از حقوق بیزارم. از شکایت و طرح دعوا و حفظ کردن ماده ها و متنفرم. ترم آخر 8 واحد عمومی مونده بود. مجبور بودم برا اینکه ساعتام پر بشه، حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام بردارم. از اسمش عوق میزدم دیگه چه برسه به نشستن سر کلاسش.

با جبهه گیری وارد کلاس شدم.

وقتی دیدم استادش معمم هست و روحانیه،نزدیک بود سکته کنم که 16 جلسه رو چطوری باید بگذرونم...

خیلی آروم بود. دخترا رو سعی میکرد نگاه نکنه. همین اعصابمو بیشتر خرد میکرد.

درسو شروع کرد...نه کتاب داشت نه جزوه.قرار شد از چیزایی که حرف میزنیم سوال بیاد.

اون جلسه مباحثی مطرح کرد که جالب بود. اما گفتم جلسه اوله و بعدا همون کلاسای مزخرف میشه.

جلسه دوم،میخکوب شدم. سوالاش،منطقش،حرفاش،از جنس دیکتاتوری نبود.نوع برخوردش تو کلاس با جوابا،با سوالای جهت دار حتی،حساب شده و منطقی بود.

جلسه سوم فهمیدم موقع درس به چهره ها نگاه میکنه و موقع سوال پرسیدن بچه ها خوب گوش میده و ارتباط درست برقرار میکنه. تنها زمانی سرش پایین بود که نیازی نبود به ما نگاه کنه.

دیگه ازش بدم نمیومد. تو خونه و اتوبوس به درسا فکر میکردم و دیدم "حقوق" چه شاخه ی جالبیه و حقوق در اسلام اونقدرام که فکر میکردم بسته نیست.

همه ی کلاسا رو شرکت کردم و با اینکه خیلی سرم نمیشد تا حرفی بزنم،اما با عمق جون گوش میدادم.

سه بار بچه ها دست به یکی کردن و کلاسشو پیچوندن و بار آخر کارم به دعوا کشید. که آدم باشید. کلاسش چه ضرری داره که جلساتشو کم میکنید.

ساعتش 3 تا 5 بود 

استاد هم "فقط" برای این کلاس تا دانشگاه میومد و دفعه آخر برای همه غیبت گذاشت و گفت تو امتحان تاثیر میده و بهش حق دادم و اصلا ناراحت نشدم.

بعد هرجلسه تو خونه جزوه رو مرور میکردم و قشنگ به جونم مینشست.

دیگه احساس کردم از درس فراتر رفتم و دارم شخصیتشو تحلیل میکنم و تو موقعیتای مختلف تصور میکنم چه واکنش و عکس العملی داره. عقایدش درباب زندگی چیه. با خانومش چطور برخورد میکنه و دائم صحنه های طلا و مس تو ذهنم پِلِی میشد.

همیشه مرتب،شونه کرده و تمیز بود. بجز کفش روحانیون که بنظرم چیپه،مابقی لباساش واقعا خوشتیپ بود. یه روحانی تیریپ محمد خاتمی.

از یه جایی به بعد دیدم اوضاع داره خطری میشه. دیگه حالا من بودم که باید چشمامو پایین می انداختم و نگاش نمیکردم. اگه ازدواج نکرده بود،میرفتم جلو ولی متعهد بود و دوست نداشتم حتی نگاهم حقی از اون زن رو ضایع کنه.

شب امتحان فقط مرور کردم و تو کل چهار سال،اولین امتحانی بود که برگه دوم پاسخنامه گرفتم.

امتحان تو آزمایشگاه دانشکده شیمی یا زیست بود. خیلی پراکنده بودیم و فضا تاریک بود.ولی برای استراحت هر از گاهی سرمو میاوردم بالا و برای آخرین دفه ها نگاش میکردم. لباس جدید بادمجونی خریده بود و خوشپوش تر از همیشه شده بود.میدونستم دیگه قرار نیست ببینمش.برای همین ته برگه ام براش نوشتم حالم از این درس بهم میخورد و با تدریس متفاوت،سوالای بحث برانگیز و جوابای منطقی اش به حقوق علاقه مند شدم و از اخلاق خوبش که باعث شد تصورم از روحانی تغییر کنه،تشکر کردم

مو به موی جوابا رو نوشتم. اولین عمومی بود که 20 میشدم.

الان 3 سال گذشته و حتی اسمشم یادم نیست اما رفتارش،اخلاقش،منش و پوشش اش خیلی چیزا رو تو ذهن من تغییر داد.حتی درسهایی که درباب حقوق خودکشی،سقط جنین،رابطه نامشروع گفت،هنوز تو ذهنم میچرخه و این رشته تفکر ادامه داره.

یه روزایی با یاسمن حرف میزدیم که اگر یه روحانی بیاد خواستگاری جوابمون چیه؟

اونموقع بی برو برگرد میگفتم نمیتونم،نمیخوام و اصلا روبروشون نمیشینم که حرف بزنیم.

اما حالا که بهش فکر میکنم،وقتی میبینم ممکنه یک در میلیون،همچین آدمی میونشون باشه و من با ناآگاهی ام خوشبختی رو پس بزنم، ترس وجودمو برمیداره.

منطق و انصافش ،از خیل عظیم همقطارانش جداش میکرد.

الان اگه بگن آخوند، میگم بذار یه جلسه حرف بزنیم و بعدا درباره رد کردنش حرف میزنم...

ببین چه قشنگ آدما میتونن مرز مفاهیمو تو ذهن جابجا کنن...


+ پارسال بعد ماه رمضون یه فیلم دیدم تو سینما به اسم ناخواسته.شیرینه. از دیدنش صرف نظر نکنید :)

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۱۶
  • ۱۷۲ نمایش

پسره خودش چن سال بود تهران زندگی میکرد اما همه خانواده اش شهرستان بودن.

معرفی شدن و پدرش زنگ زد خونه برای آشنایی بیشتر خانواده ها.

بعد از اینکه مامان شماره پسره رو از پدره گرفت، درجا سیو کردیم تو تلگرام تا عکسشو ببینیم....

اولش غش غش خندیدم و گفتم به به! اینم از اون موردی که پدرش این همه از نجابت و پاکدامنی اش تعریف میکرد!

بچه از پدرمادر دور باشه همین میشه ها!

مامان صدبار شماره رو چک کرد. خودش بود

تا آخر شب انقد با خودش کلنجار رفته بود که سرخ شد. بابا گفت زنگ بزن به اون معرف بگو نمیخواد بیاد.

تو همین حرفا بودیم که پدره اس مس داد یه رقم رو جابجا عرض فرمودن!

عوض کردم و چهره ای اومد که تا دیدم گفتم کاش همون قبلیه بود!! این یکی رو چطوری تحمل کنم من؟!

یک بخش بسیار نچسب خواستگاری سنتی همین قیافه دیدناس...

پ.ن: البته بعد از دیدار حضوری فهمیدیم با عکسش فرق داره و به اون افتضاحی نیست. 

  • ۴ نظر
  • ۲۸ دی ۹۷ ، ۰۱:۳۳
  • ۴۰۰ نمایش


اگر میدونستن آوردن گل ، چقد دل منو لطیف میکنه و چند مرحله جلوتر میفتن و چه راحت میتونن افسار عقل و دل منو بدست بگیرن ، هیچ وقت از خرج کردن این مبلغ کم ، دریغ نمیکردن...

اینو پارسال برای دیدن دوستم بردم که تازه عقد کرده بود. اون زمان خیلی خالی بودم.ولی دلم نیومد دست خالی برم. 10 تومن شد همه اش...

یه خواستگاری 10 تومنم ارزش خرج کردن نداره؟

دست خالی نیایید هیچ وقت؛ خِسّت و تنگ نظری تونو نشون میده


+ برگشتم به وبلاگم. با یه بغل پر از حرف...

با لیست جدید از وبلاگایی که دنبالشون کردم و سیراب شدم از نوا و تصویر و نوشته های خوش عطرشون...

  • ۶ نظر
  • ۰۹ دی ۹۷ ، ۰۰:۰۰
  • ۲۶۳ نمایش

ازم پرسید اهدافت برای زندگی پیش رو چیه؟

گفتم ازدواج کنم، بچه دار بشم و بعد دوباره برگردم سر کار.


اولش خیلی عادی رد شدم اما بعد جوابمو مزه مزه کردم...

همین؟!

این چیزی بود که از زندگی میخواستم؟

من شدم یه زن عامی که آرزوش تولید مثله؟

بعد با خودم کلنجار رفتم که این خیلی هم خوبه. آدم یه بچه داشته باشه و درست تربیتش کنه. زن بشه کانون گرمای خونه. مگه همینو از زندگی نمیخواستی؟ مگه یه زندگی آروم آرزوت نبود؟ مگه نمیخواستی دنیا رو بذاری کنار و بچه داری کنی؟ پس از چی ناراحتی؟ چرا بهت برخورد؟ چی کم بود؟ تو که از دانشگاه دل بریدی. خودتو به در و دیوار کوبیدی و فهمیدی اونجا مسیر تو نیست. حالا هم که میخوای از کار کم کم جدا بشی.دردت چیه دختر؟ از چی مینالی؟آروم بگیر. اینم مث توعه. یه زندگی آروم و بی دردسر میخواد.

دنبال چی هستی؟ ساختن؟ مفید بودن؟ مگه کم ضربه خوردی تو این مسیر؟ مگه کم ریدن به هیکلت؟ بازم از رو نمیری؟ چرا دائم دنبال یه همراه و همپا میگردی برای ساختن دنیا؟ یه رفیق پیدا کن برای لذت! یه همسر برای کامجویی. همینکه تو هدفت همین باشه کلی درد میکشی تا بهش برسی، دیگه نمیخواد خودت به استقبال درد بری. اینا رو میفهمی؟ حالیت میشه داشتن زندگی آروم برای خیلیا آرزوعه؟ چرا دنبال دردسری؟

زندگیمو مرور کردم. اینروزا مشغول چی ام؟ ذخیره پول برای وقت گشنگی. کسب لذت از بودن با بچه ها. تربیت وهله دومه. واقعا دنبال لذت و درد کمترم.

ولی یه روزایی اینطوری نبود...بر حسب وظیفه اومده بودم. برای ادای دین به دنیا. برای مفید بودن. برای ساختن.برای آسوده مردن

یه روزایی پشت در مهد که میرسیدم، بسم الله میگفتم ...

حالا چی؟ من حتی تو کار هم عوض شدم؛ چه برسه به زندگی.

من خسته ام. خیلی خیلی خسته

بازم برای مرگ آماده ام.اصلا انگار سرما که میاد، میل مردن رو تو وجود من زنده میکنه.

هیچ چیز حتی آرزوی مادر شدن هم نمیتونه این میل رو از من جدا کنه.

میخوام بخوابم تا مجبور نباشم فکر کنم و تصمیم بگیرم. من حتی نمیدونم چی میخوام تا انتخابش کنم.

فقط میدونم خسته ام و دوست دارم دنیا رو تموم کنم.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۰
  • ۲۶۰ نمایش

تردید

۲۲
آذر

شماره مو از خانم x گرفت و زنگ زد

یه چیز بیخود گفت که میتونست فردا حضوری بگه یا حداقل پیامک بزنه.

یعنی گام اول رو برداشت....

گام بعدی مال منه.

حالا که ازم درخواست کرده گزارش بنویسم و بفرستم , میتونم سر صحبتو باز کنم و بیشتر ازش بپرسم و از خودم بگم.

بکنم یا نکنم....؟

ینی اونقد پوس کلفت شدم که اگه مثل قبلی تا یه جایی پیش برم و یه دفه بفهمم طرف ازدواج کرده و بدون گفتن کوچکترین حرفی دیگه منو نخواسته,تو خودم نَشکنَم؟

ممکنه اینم مث اون، اونقد وقیح باشه که بعد ازدواجش بیاد بگه دوست معمولی باشیم؟

اونوقت من ازش روبرگردونم و بگه چرا با من حرف نمیزنی؟ من رو رفاقت تو حساب باز کردم...؟

نه نه...کاش هیچ وقت دیگه مث اون پیدا نشه...نه برای من نه هیچ دختر دیگه...

  • ۱ نظر
  • ۲۲ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
  • ۱۶۴ نمایش

وقتی میایید خواستگاری و ذهن دختر و خانواده شو درگیر میکنید و درخواست میکنید جلسات ادامه پیدا کنه اما بعد به هرررررررر دلیلی منصرف میشید,کمترین نشانه شعور اینه که زنگ بزنید و این مساله رو اطلاع بدین.

یعنی وصلت که هیچی, حتی ارتباط اولیه با بعضی ها میزان شعور خانوادگیشونو نشون میده.

به خاطر محرم و صفر ، سه ماه ما رو معطل کردن...

  • ۰ نظر
  • ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۶
  • ۱۷۸ نمایش

چرا هرکی در این خونه رو میزنه, مهندسه؟!

یعنی یه علوم انسانی خونده ی خوشفکر وجود نداره سراغ منو بگیره؟

  • ۸ نظر
  • ۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴
  • ۴۸۸ نمایش

زیر اشعه ایکس

۳۱
شهریور

بنظرم برای انتخاب همسر

نه میشه به پول طرف تکیه کرد,

نه وجهه اجتماعی,

نه اعتقاد,

نه سلامتی,

نه علایق و سلیقه,

نه کار

همّه چیز,همه چیز تحت شرایط میتونه تغییر کنه.

آدمها یا تحت تاثیر اتفاقات بیرونی و حتی درونی که ما خبر نداریم,دستخوش تغییر میشن.

تو باید اون آدم رو از اشعه نگاه خودت عبور بدی و زمانی رو تصور کنی که اگه هیچ کدوم از اینها رو نداشت,بازم دوسش خواهی داشت؟ بازم حاضری زندگی رو کنار این آدم ادامه بدی؟ حاضری پای اشتباهاش,پای تغییراتش,پای بیماری اش وایسی و برای سعادتتون تلاش کنی و خیرشو بخوای؟

خودشو, خودِ خودشو , منهای تمام شرایط , دوست داری که پشت کوه قاف هم بتونی باهاش زندگی کنی و احساس خوشبختی کنی؟

زندگی به یک جریان مشخص نمیگذره,هرلحظه,ممکنه اتفاقی بیفته که اصلا تصورشو نمیکردی...

باید جوری انتخاب کرد که جوهره ی وجودی آدمها مهم باشه نه عرضیات و حواشی...

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۱
  • ۲۹۳ نمایش

تیپ همراه

۰۸
شهریور

اولا فک میکردم باید دنبال آدمی بگردم که هنرمند باشه. فعالیت هنری انجام داده باشه.

اما از وقتی تو دانشکده با چن نفر برخورد کردم و دیدم چقد تعطیل اند,فهمیدم این جماعت بدرد من نمیخورن.

گاها رفتار بچه های خودمون هم رو مخم میرفت. لوس بازیا,بی منطقیا,بی فکر عمل کردنا اصن داغم میکرد.این شد که فهمیدم شاید من از درون به سمت هنر و خلاقیت و این چیزا سوق پیدا کرده باشم,ولی چارچوب فکری ام کاملا مهندس گونه است. شاید چون تو خونه,تحت تربیت دیگه ای بزرگ شدم.

این تعارض درونی و پذیرشش,اوایل خیلی اذیتم کرد.ولی به خودم فهموندم من همچین آدمی ام. 

و مشاور هم تایید کرد. گفت تیپ شخصیتی من متفکر و قضاوتگره؛ یعنی برای هرکاری دنبال دلیل عقلانی میگردم و دوست دارم خودم انتخابگر باشم.

در حالیکه اون افراد اکثرا احساسی و دریافتگرند. باری به هر جهت و انتخاب بر اساس محرک های آنی و حسی😐

این آدمها بدرد من نمیخورن. تکیه گاه زندگی نیستن. نمیتونم روشون حساب کنم. آدم زندگی من , همین که "نگاه زیبایی شناسانه" داشته باشه,کافیه.

  • ۱ نظر
  • ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۲
  • ۳۶۷ نمایش

شرایط ضمن عقد

۳۱
مرداد

تو.خواستگاری قبلی داشتم فکر میکردم برای بله برون چی بزنم که خدا رو خوش بیاد؟

دیدم حق مسکن,طلاق,اشتغال,تحصیل,حضانت رو باید بگیرم.

باز شب نشستم گریه کردم که این چه زندگی تخمیه که زن باید قبل ازدواج هوشیار باشه تا حقوقشو ثبت قانونی کنه وگرنه بعد ازدواج میشه سگ دریوزه شوهر که هرغلطی خواست بکنه...

چرا من باید برای ثبت حقوق انسانی خودم , برای حفظ شان کرامت انسانی خودم,بجنگم؟!که انگار دارم چیزی فراتر از حد خودم میخوام؟!

تازه اگر ثبت کنی,به همینجا ختم نمیشه؛ بهت میگن دنبال زندگی نیستی.اومدی معامله.

کون مادرشوهر و خواهرشوهر تا فیهاخالدون میسوزه که خودشون عمری جوری زندگی کردن که وا بدن و چیزی نخوان حالا عروس کون نشسته از راه رسیده و همه چی میخواد؟! و اینطوری ، سنگ بنای دعوا و تخم کینه اولیه کاشته میشه و با دید اجنبی به عروس نگاه میکنن نه زن صمیمی زندگی و دائم تو گوش پسرشون میخونن تا دعوا و جدالهای اصلی شروع بشه.

مسلما تو هیچ کدوم از این موارد,پدر و مادرم همراه من نیستن و همون نگاه سنتی رو به زن دارن که شوهر کردی دیگه برو همونجا بمیر.

برای این موضوع رفتم مشاوره. گفت ببین.تو ایران هیچ وقت هیچ چیز به نفع زن نیست. حتی وقتی اینا رو هم بگیری ,باز طول میکشه تا بتونی بهش دست پیدا کنی ,اونم با شرایط خاص خودش...

و خواهر خودشو مثال زد که حقوق خونده بود اما شوهرش آلت مردانه نداشت و بنا به قوانین , نمیتونست اینو ثابت کنه و پزشکی قانونی دوبار از زن ,سند بکارت گرفت و بعد سراغ اون عوضی رفت و چقد این پروسه برای طلاق طول کشید و چقد اذیتش کردن...

گفت حق مسکن و طلاق و این چیزا فقط روی کاغذه. شوهر اگه عوضی باشه,بلده چطور برینه به هیکلت که خودت وا بدی...و مثالهای دیگه از مراجعینش برای اثبات حرفش.

ولی میترسم. میترسم هیچی نخوام و وقتی نخواستم با اون زیر یه سقف زندگی کنم,هیچ پشتوانه ای نداشته باشم و کل این چند سال زندگیم وقف اون آدم,هوا بره و هیچی برام نمونه....مگه دور و برم نمونه ندیدم؟

گاهی که این چیزا رو میبینم, میخوام دور همه چی رو خط بکشم و بیخیال رفتن بشم. لااقل تو خونه بابا هرچقدر درجا بزنم,احساس خسران و عقب رفت نمیکنم...

گاهی هم میگم کاش یکی پیدا بشه,بی پدر و مادر,هیچی نداشته باشه,هیچی.فقط دنبال زندگی باشه. با هم بریم شهرستان,تو کوره دهات , دوتایی از صفر شروع کنیم و "زندگی" کنیم.

حتی اگر درصدی,خواستیم جدا بشیم,بدونم که هردوتامون یه اندازه از این زندگی بهره بردیم.به هر دلیلی قراره راهمون از هم جدا بشه, با دل خوش جدا بشیم.

عمیقا دنبال یک متعهدِ بی پولِ بی پدرومادر میگردم.

  • ۵ نظر
  • ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۱۱
  • ۲۰۲ نمایش