مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

لایک کردم

۲۵
فروردين
دیشب دلو زدم به دریا و پست هاشو لایک کردم و مثل همیشه یه کامنت.
به کامنتم ری اکشن نشون نداد. و واقعا نمیدونم برداشتش چیه.
حتی خودمم نمیدونم قصدم چیه. فقط میدونم کرمی درونم میلولید که کاری کنم.
دیشب داشتم فکر میکردم اگه هنوز ازدواج نکرده باشه و بر فرض محال دوباره برگرده و من به اون پررویی سابق برگردم، جوابم چیه؟
و یه آن دیدم همه ی این احساسا رو خودم تو این جنون دوری ساختم.
اصلا اون آشنایی و جلسات معمولی بود.
من فقط با بودنش حالم خوب بود. خوبِ خوب.
نگاهشو دوست داشتم. این حس نزدیکیشو.
من بی دلیل خواب کسی رو نمیبینم. همیشه یه سیگنالی رد و بدل میشه.
وقتی خوابشو دیدم، وقتی بهش فکر میکنم، یا این لحظه ها که اینا رو مینویسم و این پالس به اون میرسه ، چطور به من فکر میکنه؟چی به ذهنش میاد؟
اصلا شاید اون به من فکر کرده و یادش تو ذهنم تقویت شده. نه فکر خوب.حتی فکر منفی.
میبینی قرنطینه با من چه کرده...؟
کاش هیچ وقت اینا رو نخونه. هیچ وقت
  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۰۴
  • ۱۲۸ نمایش

دیشب خوابشو دیدم.

با اینکه پیش خودم قدغن کرده بودم باهاش حرف نزنم و پیام و لایکی درکار نباشه ولی تو خواب اینکارو کردم.

عجیب تر اینکه جوابمو داد...مث همون وقتی که از سر کار برگشت و جوابمو به سبک طنزش نوشت.

شیرین مث همون وقتی که با مادرش اومدن و توی اتاق اول از همه درباره اینستاگرامش حرف زدیم...

مثل وقتی که نگام میکرد و شده بودم مخاطبش و اون دو ساعت، متفاوت ترین تجربه ی پارسالم بود

انگار خواب دیشب ادامه ی همین واقعیت بود. اینبار بیشتر...

وقتی جوابمو میداد مشتاق تر میشدم به نوشتن. به خندیدن.ذوق کردن.

کاش میدونست بعد یکسال هنوز نتونستم بهش فکر نکنم.

که هرهفته خاموش پیجشو چک میکنم و تک تک کامنتاشو میخونم. فالوراشو نگاه میکنم و تعداد لایکاشو میشمرم.

که هنوز زندگیشونو مرور میکنم و مادرشو بخاطر سبک زندگی و تربیت بچه هاش از ته دل تحسین میکنم.

چقد مادرشو دوست داشتم. دلم میخواست تو بغلش جا بگیرم. پای حرفای شیرینش بشینم و شیرین لبخند بزنم...

کاش میدونست نگاه و هوش و طنزش چقد برام خواستنیه.که چطور مجذوب مردانگی اش شدم.

لعنتی...چرا تنهایی رو انتخاب کرد..؟ از چی ترسید؟

چرا منو قبول نکرد؟ چرا نخواست ادامه بدیم؟ چرا اون بهانه های مسخره رو آورد؟

کاش میفهمیدم حکمت خدا چیه...این اومدن و رفتنشون برای چیه...

لعنت به قرنطینه که خونه نشینی رو انداخت وبالمون و حفر گذشته دوباره شروع شد.

بیشتر زندگی من به همین گذشت؛  جنونِ فاصله ی خواستن و نرسیدن

  • ۰ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۳
  • ۱۵۳ نمایش

اوج گیری حماقت

۱۸
فروردين

نمیگذرم از مسئولین احمق که با جون ما اینطور بازی میکنن.

این همه روز قرنطینه کشیدیم و خودمونو تو خونه حبس کردیم که با حماقت اینا دوباره اوج بگیره؟

لعنتی...اون نون آور خونه اگه کرونا بگیره که همه میگیرن. برای چی اداره ها رو باز کردین...؟


  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۳۰
  • ۱۸۱ نمایش

دوری کنید

۱۶
فروردين

به مرحله پاچه گیری رسیدم.

به همه گیر میدم و کلافه شدم.

اینجور وقتا سریع هماهنگ میکردم خونه یکی و با سلامت روانی کامل خونه برمیگشتم.

الان میگن از آدما دوری کنید.

از شهر دوری کنید.

دوری کنید

دوری

دور

دو...

د


  • ۰ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۳۷
  • ۱۲۸ نمایش

مث شامه سگ

۱۲
فروردين

بویایی من مث سگ قویه.

از 8 فرسخی میتونم تشخیص بدم دارن چی میپزن و و چی میخورن.

بوی غذا گاها بیشتر از مزه منو به وجد میاره.

بوی تریاک و عرقو نمیفهمم چون تو مغزم ضبط نشده و تابحال مواجه ای باهاش نداشتم.وگرنه یه پا پلیس میشدم.

امروز فهمیدم یک زمانهایی مث ویار زنای حامله حس بویایی ام چندین برابر زمان عادی میشه که حالم از خیلی چیزا بهم میخوره و حالت تهوع و سردرد میگیرم.

مث امروز که بوی ماهی رفته رو مخم و جز به جز آشپزخونه بوشو گرفتن.

مث وسواس کرونا تماااام اجزا رو با دقت میشورم. باز بوی یه چیزی مث اطراف نمکدون (که دستی با بوی ماهی اونو سر سفره برداشته) سیخ میشه تو مغز و دماغم😖😖. نمیدونین چه حس بدیه.

سرچی کردم ببینم چی باعث قوی شدن حس بویایی زن حامله میشه: استروژن!

امروز فهمیدم دوره ی خاصم داره شروع میشه و یادم اومد همیشه روز اول که از کمردرد به خودم میپیچم و چشمم سیاهی میره، این سردرد و حس بویایی قوی ،چقد بیشتر حالمو بد میکنه و اون زمان تشدید میشه.

سرچ کردم ببینم این دوره چه هرمونی باعث آزاد شدن تخمک میشه؟ استروژن!

و یه جای دیگه هم حس بویایی من همینطور قوی میشه حتی اگه دوره معمولی ماه باشه: وقتی با جنس مخالف ارتباط میگیرم!! وقتی خواستگار میاد و تنها میشیم.یعنی تو پذیرایی و کنار خانواده ها این حسو ندارم.وقتی روبه روی هم میشینیم.بوی تن اش سیخ میشه میره تو دماغم!

وقتی اون یارو که عاشقش بودم و از کنارم رد میشد و با عطرش دیوونه عالم میشدم...

سرچی کردم ببینم موقع عاشقی چه هومونی اول از همه آزاد میشه: استروژن!

یه جا نوشته بود:

حس بویایی به ما اطلاعاتی در مورد محیط اطراف می‌دهد، از خطرهای شیمیایی و غذای فاسدشده آگاهمان می‌کند و حتی گاهی باعث به‌وجود آمدن ارتباط عاطفی با جنس مخالف یا بین مادر و فرزند می‌شود...

راه نفوذ به من نه شنواییه نه دیداری!

بویایی پیشتاز همه است و طرف جوری تو وجودم ریشه میدوونه که هیچی جایگزینش نمیشه.

من فرق بوی تن آدما رو میفهمم.همونطور که بچه بوی مادرشو...

میتونم چشمامو ببندم و فقط از بو تشخیص بدم کی جلوم ایستاده یا حداقل از کدوم خونواده س.

بوی شهرهای مختلف با هم فرق میکنه. فرق شمال و تهران که کاملا مشخصه.اما شهر شمالی کوهستانی با ساحلی هم.حتی یه شهر ساحلی با یه شهر ساحلی دیگه. بخاطر تنوع گیاهی اش کاملا متفاوته.

من فقط نفس میکشم و فرقشونو میفهمم.

این خیلی برام عجیبه! چون تو اطرافیانم کسی اینطوری نبوده و اگر این سرچ ها رو نمیکردم فکر میکردم مریضم. دیوونه ام.

باز خدا رو شکر تو دوره های عادی تر زندگی بیشتر میتونم مث آدمیزاد زندگی کنم....

  • ۲ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۳
  • ۱۸۲ نمایش