مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

دقت کردین تو درد و سختی,ذهن و زبون آدم چققققد فعاله؟

اما تو خوشی و آسودگی,حرفی برای گفتن نیست.

اصن زبون به حرف نمیاد.

انگار فقط میخوای بچشی شیرینی لحظه هاتو حرفی نزنی. فقط حس کنی.

ایده آل زندگی,بهترین نوع زندگی, اونه که ذهن، فعال باشه در جستجوی شرایط بهتر.... یا....نطق بسته و لذت بَرَنده ؟

اصن خدا بهشتو چطور توصیف میکنه...؟

حرفی از تفکر زده؟

مثلا داریم که اونجا همه دور هم میشینن فک میکنن؟؟یا حتی فرد فرد و جدا؟

یا تفکر , والاترین ارزش انسانی که آدمو آدم میکنه, مال دنیاست...؟

این حسه,این خلا ذهنی,این بسته شدن نطق, چشمه ای از خوشی بهشته یا داره آدمو از آدمیتش دور میکنه...؟

  • ۲ نظر
  • ۲۶ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۰
  • ۲۲۳ نمایش

وحشی بازی

۱۵
آبان

زمان کاردستی ,دونه دونه با بچه ها میشینم و باهاشون کار رو انجام میدم و بقیه بچه ها,اونسر کلاس,خودشون بازی میکنن

یعنی بدون اینکه من دخالتی داشته باشم,خودشون طراحی و اجرا و مشارکت میکنن و من از دور میشنوم.

امروز میز و صندلیا رو دو دسته کردن مثلا دوتا خونه شده و یکی از پسرا میخوند:

دخترا با دخترا. پسرا با پسرا

خب اگه من بودم,این تقسیم جنسیتی رو به هیچ وجه اعمال نمیکردم ولی اینجور مواقع وارد نمیشم و میذارم خودشون بازی کنن ببینم اونا چه عقیده ای دارن.

بعد یه مدت دخترا از بازی خسته شدن اومدن کنار من برای کاردستی نشستن . شنیدم پسرا بین حمله های وحشیانه و زد و خورد شون داد میزدن: خراب کردیم! خونه دخترا رو خراب کردیم!

و از این حمله خرسند و راضی,مشغول پایکوبی بودن...!

واقعا پسرا رو درک نمیکنم. نمیتونم بفهمم چرا خرابی و فتح,انقد میتونه خوشحالی بیاره.

چرا بازی مث آدم راضی شون نمیکنه

چرا همیشه زد و خورد دارن و احساس میکنن اینجوری رفاقتشونو بیشتر اثبات میکنن...

این مشکلو با برادر خودمم داشتم. هیچ وقت نفهمیدم چرا دوست داره بیاد خونه الکی مونو مث وحشیا خراب کنه و همه چی رو بهم بریزه و خوشحال بشه😐

چرا؟

  • ۴ نظر
  • ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۰
  • ۲۵۸ نمایش

شهسوار ظلم

۱۲
آبان

اینا که برای زن شرط میذارن بعد ازدواج نه تحصیل و نه شغل، فازشون چیه؟!؟

فک میکنن شهسوار آرزوها اند و دختره له له میزده برا از راه رسیدنشون و تاحالا واسه رفع بیکاری مشغول ب تحصیل بوده؟!

.

.

اینا که شخصیت مستقلی برا زن قائل نیستن,آخه چرا هنوزم زنده ان ؟!؟


  • ۴ نظر
  • ۱۲ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۳
  • ۲۵۵ نمایش

شغل شریف

۰۷
آبان
من به بادمجون حساسیت دارم. یعنی سریع بالا میارم.
وقتی بوی استفراغ هم به مشامم برسه, بالا میارم.
حالا فک کنین هشت صبح دیروز,یکی از بچه تو کلاس بالا آورد که شب قبلش کشک بادمجون خورده بود
حال منو تصور کنین...
.
.
و من تو این فکر که چه فرقی بین من و خدمه مهد هست که من باید بهشون درس بدم و اون بچه ها رو بشوره...
.
.
ما هر دو از بوی استفراغ حالمون بد میشد
ولی اون باید جمع میکرد چون جزو وظایفش میشد و من از دور نگاه میکردم
میدونی چرا این کارو قبول کرده؟
چون به پولش احتیاج داره
میدونی چرا؟
چون طلاق گرفته و یه بچه سه ساله داره...
به گمونم هربار که کسی رو میشوره یا استفراغی رو جمع میکنه,به سرنوشت خودش و اون شوهر وامونده اش لعن میفرسته...
زنی جوون مهربون خوش چهره...
خدا تن و روحشو حفظ کنه و دستگیرش باشه و ازین وضعیت نجاتش بده...
من با شستن بچه ها خیلی مشکل ندارم,ولی استفراغو نمیتونم جمع کنم.
اگه یه روزی تو همچین شرایطی بودم,گشنگی و آوارگی رو ترجیح میدم تا جمع کردن استفراغ دیگران.
با اینکه ناراحت بود,ولی حتی یه اخم هم به بچه نکرد...
آدمیت تا کجا...؟!
پ.ن:
اقای برادر داره کشک بادمجون میخوره و کسی جرات نداره بگه نخور من حالم بد میشه. بس که دموکراسی تو خونه دیکتاتوری ما برقراره😐
  • ۳ نظر
  • ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۴:۵۰
  • ۲۳۵ نمایش

پیام تسلیت

۰۴
آبان

داشتم فکر میکردم اگه بابا یا فرد نزدیکی از خانواده ما فوت کرد,چقد تحمل پیام تسلیت دیگران برام سخته.

برای اونا که فقط یکی دو جمله است: خدا بهتون صبر بده,روحشون شاد...

ولی برای من یه دنیا درده. روحش شاد؟!؟!

کی؟ بابا؟ همون که تا دیروز باهاش زندگی میکردم؟

همون که تکیه گاهم بود؟

همون که باهاش غذا میخوردم؟

حالا دارین میگین شما از اون به من نزدیک ترین که رفتنشو تسلیت بگین و برام صبوری بخوایین؟؟

نه...نمیتونم تحمل کنم

شماها کی هستین که دردشو بفهمین؟

واقعا فک میکنین این حرفا تسلی میده؟ یا پدر رو برمیگردونه؟ یا جاشو پر میکنه؟

حالم بهم میخوره از پیامای مناسبتی.از حرفای تکراری رسومی. از اینکه شماها برای انجام وظیفه و ادای احترام همون جمله تکراری و مرسوم خدابیامرزه و بهتون صبر بده ی بی حس و مسخره رو ادا کنین و برید دنبال زندگی خودتون. حالم بهم میخوره.

ترجیح میدم تو تنهایی , این مساله رو کشف کنم و نبود بابا رو بپذیرم و باهاش کنار بیام تا جلو پیامای مسخره شما سرتکون بدم و برای ادای احترام بگم ممنون.

نه. نمیفهمین و با این پیامای تکراری مسخره فقط دردو بیشتر میکنین...

.

.

اینروزا که عزرائیل حمله کرده و دونه دونه داره برمیچینه آدمای دور و برمو, برام سخته پیام تسلیتا.

واقعا حس همدردی ندارم و از گفتن پیامای تسلیتی آزار میبینم.

هر لحظه خودمو میذارم جای اونا و میبینم با این پیامای مزخرف,چقد حالم بدتر میشه و دوست دارم لال مونی بگیرم و چیزی نگم تا خودشون به درد خودشون عادت کنن.

.

این اتفاق اگه برای من افتاد,دور میشم از همه

از همه ی آدما

مثل همیشه,تنهایی بهترین مرهم و همراه خواهد بود.

شاید کمی بعدتر هم,نزدیکانی که راه دلو بلدن و میفهمم که منو میفهمن.

ولاغیر.

بقیه کشک و دوغه.رسم و رسومه

  • ۴ نظر
  • ۰۴ آبان ۹۶ ، ۲۰:۲۶
  • ۲۶۷ نمایش