مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۱۶ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

دیزوز یه پیرزن نحیف اومد یه پفک نمکی و یه بتی پور گرفت
که جمع خریدش میشد ۲۲ تومن
۵ تومن دراورد داد
گفتم میشه ۲۲ تومن
همونو داد
گفتم کمه
گفت ندارم‌ اما انقد آروم گفت، نشنیدم.
گفتم چی؟
زنی که تو صف بود، گفت: نداره
گفتم چی کار کنم خانم؟
گفت ندارم
گفتم این کمه. تو ندی، من باید از جیب خودم بدم.
حالتش، از روی تضرع نبود.برای همین دلم اون لحظه به رحم نیومد. از این حرفم ناراحت شد. پلاستیک رو گذاشت و رفت
این دفه اولی نبود که به عنوان صدقه، هزینه چندین نفر رو حساب کردم
این یکی که ۲۲ تومن بیشتر نبود‌...چرا تو اون موقعیت این کارو کردم؟ چرا ردش کردم؟ چرا گذاشتم بلند بگه و خجالت بکشه از نداشتنش؟ چرا گذاشتم دست خالی و ناراحت بره؟ چرا اون لحظه قلبم مث صخره نفوذناپذیر شد؟

حتی تا امروز پلاستیکشو دست نخورده نگه داشتم بلکه برگرده و عذرخواهی کنم....ولی نیمد و دیگه هم نمیاد و خدا میدونه تو دلش چی گذشته....

از دیشب نشستم به غصه میون همه دردای حل نشدنی وجودم....

خدایا منو ببخش....خدایا، من کی باشم و این پول ناچیز دست من، چی باشه که جلوی خلق تو منیت به خرج بدم...؟
خدایا غلط کردم....خدایا منو ببخش....

  • ۲ نظر
  • ۲۸ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۳
  • ۲۴ نمایش

دلداری

۲۶
دی

امروز با پاسگاه و پزشکی قانونی و مرخصی ساعتی شروع شد.

وقتی رسیدم، قیافه مو که دیدن، بجای فحش دادن، شروع کردن به دلداری ام گرچه نمیدونستن چیه.

گفتن بعد هر سختی ، قراره یه آسونی بیاد...مطمئن باشین برکت و خوشی زیادی قراره بهتون برسه که به خاک میشینین....

بغض کرده بودم و حرف نمیزدم.

یکی منو کشید کنار و از دردای خودش گفت و بهم گفت محکم باشم. وظیفه مه ادامه بدم به زندگی. همه درد دارن.

یکی پای صندوق که مشتری نبود، اومد بالاسرم و گفت : وقتی به ته دردت رسیدی، اینو با خودت تکرار کن: انالله و انا الیه راجعون. این واسه مرگ نیست. این واسه زنده هاست. برای اینکه قوت بگیری. اینو با یه اطمینان خاطری گفت و بهش اعتقاد داشت که گریه ام گرفت همونجا....

بعدشم تمام امروز برای اینکه خنده به لبم برگرده، از هیچ کاری دریغ نکردن....از مسخره بازی گرفته تا جوک....

والله که اینا پیش خدا مقرب ترن چون "انسان" ترن. خاکستری اند...

اینا، همون کسایین که زن بازن. شراب خورن و تتو دارن. سیگار، نقل و نبات شونه و گاهی مواد میکشن که ساعت کاری زیاد اینجا رو دووم بیارن و سرحال بشن.

ولی درونا، همچین آدمای محکمی اند....اینا تفسیر آیه های قرآن اند....

زن و بچه دارن و بنظرم بخاطر داشتن خانواده و این غیرت شون ، خدا بهشون برکتی داده که زندگی شون جریان داره

چیزی که تو خونه ما نیست. ما راکدیم. با هر دردی، متوقف میشیم و تنها و فردگراییم...

کاش منم خانواده داشتم....کاش منم مث آدم زندگی میکردم....

  • ۱ نظر
  • ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۶
  • ۳۳ نمایش

فکر میکردم همکارام خیلی مقرب درگاه الهی اند و نون بازو میخورن میبرن سر سفره زن و بچه شون.

بعدا فهمیدم همه شون نمونه بارز یک مرد ایرانی اند. هرزه و خیانتکارن و زنه رو به عنوان ویترین میگیرن و این وسط میرن دنبال عیش و نوش.

روز زن ، دغدغه شون این بود چطوری برای همه شون کادو بگیرن. پولاشون نمیرسه...!

یعنی مهم نیست کدوم طبقه باشی، هرجا باشی، لاشی گری به راهه

  • ۴ نظر
  • ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
  • ۴۱ نمایش
دوساله که نصمیم گرفتم اربعین برای راهپیمایی برم. تا قبلش اجتناب میکردم چون اعتقادی به وارد کردن این حجم سختی و بیماری به زندگی نداشتم. داریم زندگی مونو میکنیم دیگه. چه کرمیه به خودمون آزار برسونیم...؟
دوسال پیش ولی چیزی شبیه به نذری که باید تو کربلا ادا میشد، راه افتادم و برای آماده شدنش، تقریبا یکسال روی خودم کار کردم تا تمام وسواس ها و موانع وجودیمو بردارم.
+یکیش حمام و مسائل بهداشتی بود. بارها تمرین کردم که تو یه ربع و با حداقلی ترین حوله و لباسا بتونم کنار بیام و حس بدی نداشته باشم.
دلیلش ریشه ایه. مربوط به کودکی و نوجوانی میشه که بعدا درباره اش مینویسم. و این ، سختترین جهاد من برای تغییر وسواس بود!!
اینکه هرجایی سرمو بذارم و بخوابم و به بوی رخت خواب و غذا ایراد نگیرم.
+مساله بعدی ، تاب آوری در برابر گرما و حمل بار و مسیر طولانی بود که تو این شرایط سگ اخلاق نشم . با کوه رفتن خودمو آماده کردم و چندان دشوار نبود
+مساله بعد، زندگی جمعیه! اینکه تو هر شرایطی غر نزنی و جون بقیه رو نگیری. همراه خوب باشی و هم اینکه بقیه رو بتونی تحمل کنی. من گرچه برونگرام ولی به تنهاییی آخر شب ، شدیدا احتیاج دارم. باید یاد میگرفتم 10 روز این تنهایی رو نداشته باشم و عصبی نشم.
پکیج اینا و پذیرشش حقیقتا خیلی سخت بود و نیازمند اینکه از نظر روحی خودمو آماده کنم.وگرنه تاب نمیاوردم.
اما نتیجه ، از خودش جالبتر بود...
بازتاب این سفر تو زندگیم باعث شد با خیلی چیزا راحتتر کنار بیام و زندگی رو خیلی سهل بگیرم. انگار تا قبلش، دست و پام بسته بود. انگار بند داشتم. اما الان بندا رو باز کردم و با خوشحالی هم باز شد نه از روی اجبار....
خوشحالم تو این زمینه خانواده فهیمی داشتم از این نظر که تا این سن اجباری تو کار نبود و به وقتش، زمانی که به بلوغ فکری رسیدم، به انتخاب خودم، راهی شدم و رشد کردم...
حقیقتا اگر سفر کربلا نبود، امکان نداشت هیچ وقت بتونم تو فروشگاه دووم بیارم...

  • ۱ نظر
  • ۲۰ دی ۰۲ ، ۰۴:۱۲
  • ۲۵ نمایش

از ب بسم الله که وارد فروشگاه میشم، تا وقتی انگشت خروج رو میزنم، امکانش هست هزار اتفاق بیفته که رنگ بلا داشته باشه و دامنمو بسوزونه.

ممکنه صندوق رو اشتباه بزنم و خسارت به خودم و بچه ها وارد کنم که میشه حق الناس

ممکنه صندوق کسر بیاره که از جیب بدم

ممکنه دستم بخوره، یکی از این شیشه ها یا پک شون بریزه و علاوه بر خسارت، انگ دست و پاچلفتی بگیرم.

ممکنه با مشتری سر چیز ساده دعوام بشه و بره شکایت، فروشگاهو پلمپ کنن و کلی آدمو از نون خوردن بندازم.

ممکنه حالم بد بشه از فشار کار و بیفتم

ممکنه کسی حریممو حفظ نکنه، باهام شوخی کنن یا در حد تجاوز آزار ببینم.

ممکنه اسنپی تو راه، برنه به سرش و بریم ناکجا آباد

هزارتا ممکن وجود داره که من از ایجاد و سلبشون واقعا ناتوانم و از دست من خارجه.

اینو با پوست و گوشت و استخونم حس میکنم

فقط خداست که مواظبمه و هزار تا بلا رو ازم دور میکنه و سلامت به خونه میرسم و هرماه، خوشحالی و درامد نصیبم میشه نه خسارت و قرض و بلا و بیماری.

خیلی غر میزنم ولی واقع بین که باشم، همین موقعیت ، کلی نعمت توشه که خدا برام فراهم کرده و خودش ، مستقیما نظارت میکنه روش.

خدا خواست و خدا انجام داد و خدا توان داد و خدا توفیق سهیم شدن تو این توانستن رو داد.

مخلص اوس کریم

خیلی دوست دارم که صدامو میشنوی و اجابتم میکنی و مواظبمی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ دی ۰۲ ، ۱۲:۳۱
  • ۱۸ نمایش

کم فروشی

۱۳
دی

فروشنده جماعت، چیزی تو ذهنشه به اسم منفعت شخصی که مث پرده میفته رو چشمش و براش فرقی نمیکنه کی جلو روشه. انگار یه عینک داره که دنیا رو فیلتر میکنه و با همه با همون منطق رفتار میکنن.
منطق شون چیه؟ وقتی داری غذا تقسیم میکنی تا با کسی بخوری، عدالت اینه نصف نصف باشه.
نصف مال من، نصف مال تو
ولی اینا همچین منطقی تو کت شون نمیره. قطعا سهم خودشون باید بیشتر باشه. نفع باید سمت اونا باشه. اینو علنی هم نشون نمیدن. با یه کرمی ، یه زیرابی رفتنی، قطعا انجامش میدن. مثلا جلو چشم تو نصف نصف میکنن اما یه تیکه گوشت از طرف تو زیر پلوی خودشون قایم میکنن. هم ظاهرو داشته باشن هم نفع خودشونو.
ما باید یه سری چیزا وزن کنیم و بفروشیم.
به من گفتن رو به بالا اضافه کن. چرا؟ چون نکنه بعدا کم بیاد و کسری بخوریم از شرکت. پس ریز ریز از مشتری میگیریم که به ضرر ما نشه.
۲۰ گرم به چشم مشتری نمیاد ولی واسه ما، همون میشه مایه نجات.
یکی حتی گفت ما اول باید به فکر خودمون باشیم نه مشتری. گور بابای مشتری که میاد و میره‌. ما ثابتیم‌.
من ولی یاد آیه "وای بر کم فروشان" افتادم....خیلی ترسیدم. وزن رو تغییر ندادم. جهنم. از جیب شخص من بره بهتره تا از حق الناسی که نشه بعدا جمع اش کرد. و اگه اینو بفهمن شاید برام شر بشه.
یه جای دیگه هم صندوقه. اونجا چون موقع گرفتن پول نقد با مشتری اکثرا صحبت میکنم، میگم راضی باشن رو به بالا گرد میکنم.
اگه مبلع زیر هزارتومن باشه، نمیگم. چون واقعا دیگه پول خرد هیچ جا نیست. اما بالای هزار تومن اگر نداشتیم و رند کردم، طلب رضایت میکنم ازشون...
همین نکات ریز باعث میشه من فروشنده خوبی نشم. چون منطق این کسب و کار رو رعایت نمیکنم....
اما مگه خدا برکت نمیده به مال؟ مگه خدا صاحب همه چیز نیست....؟
قبلنا زندگی خیلی سوسولی تر و بچگونه تر بود. اصلا این مسائل توش نبود. الان انگار دارم آیه آیه خدا رو تو زندگی پیدا میکنم....الان انگار دارم بالغ میشم....
راستش من اومده بودم فروشگاه، با همین چیزا آشنا بشم‌. اصل فروشندگی رو یاد بگیرم‌. نواقص خودمو دربیارم و به اصول جفتش شناخت پیدا کنم.
وقتی کفِ کف باشی، خیلی چیزا رو میبینی
بالا و دور بشینی، چشمات خیلی چیزا رو نمیبینه...

  • ۳ نظر
  • ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۰:۵۲
  • ۲۵ نمایش

طی 3 سفری که به عراق داشتم فهمیدم عراقی ها خیلی بیشتر از ما از خامه استفاده میکنن.

انواع مختلف خامه سر سفره شون هست با قیمت مناسبتر.

اما تو ایران، پنیر خیلی مقبولیت بیشتری داره و تنوعش خیلی گسترده تره

یکی از دلایلش هم تولید به صرفه تر و هم ذایقه ایرانی ها متناسب با پنیره.

پنیر خامه ای

پنیر گچی

پنیر بی نمک

پنیر لاکتیکی

هرچقدر رطوبت پنیر کمتر گرفته بشه، شل تر و خوشمزه تره :))

هرچقدر رطوبتش کمتر باشه، گچی و سفت تر میشه و البته ارزونتر.

+پنیر گچی ارزون جزو یارانه حساب میشه

  • ۰ نظر
  • ۱۲ دی ۰۲ ، ۰۱:۳۲
  • ۲۰ نمایش

فرشگاه ما تو منطقه مسکونی چند برجه که مغازه دیگه ای چندان وجود نداره‌.
با حمل و نقل عمومی فاصله داره و صرفا با ماشین شخصی میشه رفت و آمد کرد.
برای همین وجود همچین فروشگاه بزرگی، میشه مرکز خرید. هرجنسی بیاره، تقریبا فروش میره‌ و ما جنس باد کرده میتونم بگم نداریم.
اما نکته جالبتر این بود که من فکر میکردم مثل خودم، ملت اگه جنسی کمی خاک گرفته باشه و اون تر و تازگی رو نداشته باشه هم نمیخرن که حدس اشتباهی بود!
به دلیل موقعیت خاص فروشگاه، حتی این مدل جورابم اینجا به فروش میرسه....
اینو گفتم که بگم برای شروع هر کسب و کاری، هوشمندی انتخاب موقعیت زمان و مکانی چقد میتونه تو همه چی تاثیرگذار باشه.

  • ۱ نظر
  • ۱۱ دی ۰۲ ، ۲۰:۱۷
  • ۲۹ نمایش

مسخره نیست؟

وقتی میری برا ماساژ یا لیزر، یارو میره پشت پرده میشینه تا تو لخت بشی. یه جوری انگار خیلی نامحرمه و نباید این فرایندو ببینه.

بعد که لخت شدی، صداش میزنی آماده ام. حالا میتونی ببینی :)))))))

  • ۱ نظر
  • ۰۹ دی ۰۲ ، ۱۹:۱۳
  • ۱۰ نمایش

واقعیت اینه بخش اعظمی از فروشگاه بازی بچگیا بخاطر این کشوی هیجان انگیزش بود‌!

میشه ۲۰ تومن. خانم بفرمایید بقیه پولتون!😊😊

یکی از جذابیتای کار تو فروشگاه، تسلط رو این کشو بود!

تا وقتی گفتن هرچقدر کسری بیاد، خودت هر شب از جیب باید بدی....😄

از اون ۲ شبی که کسری اومد، دیگه شد زهر مار! 

دیگه زندگی از بازی بچگی اش درومد و جدی شد...

ولی حالا که دیگه رو روال افتادم و استرس تموم شد، هنوزم میشینم پولا رو خوشگل دسته بندی میکنم و حس پادشاهی دارم که پشت خزینه سرزمینش نشسته😁

  • ۰ نظر
  • ۰۹ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۷
  • ۱۱ نمایش