چشم انداز پیشِ رو
ازم پرسید اهدافت برای زندگی پیش رو چیه؟
گفتم ازدواج کنم، بچه دار بشم و بعد دوباره برگردم سر کار.
اولش خیلی عادی رد شدم اما بعد جوابمو مزه مزه کردم...
همین؟!
این چیزی بود که از زندگی میخواستم؟
من شدم یه زن عامی که آرزوش تولید مثله؟
بعد با خودم کلنجار رفتم که این خیلی هم خوبه. آدم یه بچه داشته باشه و درست تربیتش کنه. زن بشه کانون گرمای خونه. مگه همینو از زندگی نمیخواستی؟ مگه یه زندگی آروم آرزوت نبود؟ مگه نمیخواستی دنیا رو بذاری کنار و بچه داری کنی؟ پس از چی ناراحتی؟ چرا بهت برخورد؟ چی کم بود؟ تو که از دانشگاه دل بریدی. خودتو به در و دیوار کوبیدی و فهمیدی اونجا مسیر تو نیست. حالا هم که میخوای از کار کم کم جدا بشی.دردت چیه دختر؟ از چی مینالی؟آروم بگیر. اینم مث توعه. یه زندگی آروم و بی دردسر میخواد.
دنبال چی هستی؟ ساختن؟ مفید بودن؟ مگه کم ضربه خوردی تو این مسیر؟ مگه کم ریدن به هیکلت؟ بازم از رو نمیری؟ چرا دائم دنبال یه همراه و همپا میگردی برای ساختن دنیا؟ یه رفیق پیدا کن برای لذت! یه همسر برای کامجویی. همینکه تو هدفت همین باشه کلی درد میکشی تا بهش برسی، دیگه نمیخواد خودت به استقبال درد بری. اینا رو میفهمی؟ حالیت میشه داشتن زندگی آروم برای خیلیا آرزوعه؟ چرا دنبال دردسری؟
زندگیمو مرور کردم. اینروزا مشغول چی ام؟ ذخیره پول برای وقت گشنگی. کسب لذت از بودن با بچه ها. تربیت وهله دومه. واقعا دنبال لذت و درد کمترم.
ولی یه روزایی اینطوری نبود...بر حسب وظیفه اومده بودم. برای ادای دین به دنیا. برای مفید بودن. برای ساختن.برای آسوده مردن
یه روزایی پشت در مهد که میرسیدم، بسم الله میگفتم ...
حالا چی؟ من حتی تو کار هم عوض شدم؛ چه برسه به زندگی.
من خسته ام. خیلی خیلی خسته
بازم برای مرگ آماده ام.اصلا انگار سرما که میاد، میل مردن رو تو وجود من زنده میکنه.
هیچ چیز حتی آرزوی مادر شدن هم نمیتونه این میل رو از من جدا کنه.
میخوام بخوابم تا مجبور نباشم فکر کنم و تصمیم بگیرم. من حتی نمیدونم چی میخوام تا انتخابش کنم.
فقط میدونم خسته ام و دوست دارم دنیا رو تموم کنم.
- ۹۷/۱۰/۰۷
- ۲۵۹ نمایش