مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

باب مدارا

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۰۳ ب.ظ

یه موقعایی فک میکردم مامان و بابا از قصد و از روی لج، حرفا رو نمیشنون یا نمیخوان بشنون.

تا بیشتر فرصت چالش و دعوا و کل کل داشته باشن چون کار دیگه ای ندارن. چون براشون لذت بخشه اینطوری با کرم ، زمان بگذرونن.

شایدم واقعا اون زمان اینطوری بود ولی الان مطمئنم از روی نااگاهی و عادت دارن انجام میدن. یعنی متوجه اش نیستن. و چون اگاهانه نیست، لذتی از این کرم ریختن نمیبرن. 

وقتی با برخورد من روبرو میشن، متوجه نیستن چرا عصبانی میشم.چرا داد میزنم. چون برای اونا رفتار عادیه.داد من غیر طبیعی.

امروز تو تلفن به مامان گفتم چطور اومدم و تو راه چه اتفاقاتی افتاد.

میدونه از سوال تکراری یا بیجا بدم میاد ولی وسطش دقیقا عین مطلبی که کامل توضیح داده بودم رو پرسید. که قیافه خاله چپ شد که وات د فاز؟

اون لحظه حس کردم از روی کرم این کارو نکرد. انقد این رفتار براش عادی شده که انجام میده. چون شاید واقعا تمرکز نداره. چون دقت نمیکنه. چون زمان آدما براش مهم نیست. چون خودش محوره. همه باید بر اساس حالات اون منطبق بشن.

مامان و بابا دارن پیر میشن. پیری فقط توی جسم نیست. پیری رفتار هم هست. دیگه رفتاراشونم دست خودشون نیست.

انگار از بعد 50 و خردی، دیگه درِ اختیار و آگاهی روی رفتارا بسته میشه. هرچی بستی و به هرچی خودتو عادت دادی، دیگه با همون تا اخر عمر ادامه میدی.

من باید رفتار با سالمند رو یاد بگیرم. باید بپذیرم اینا همینن و مث یه بیمار که یه سری چیزا دست خودشون نیست، دیگه تا اخر عمر همینطوری برخورد میکنن.

باید کمتر عصبانی بشم و بیشتر بپذیرم. حالا که فهمیدم در آگاهی بسته شده و باید مث یه مریض باهاشون مدارا کنم

  • ۰۳/۰۱/۲۸
  • ۶ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی