مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۳۱ مطلب با موضوع «فروشگاه» ثبت شده است

سیلی کار

۱۱
اسفند

یعنی خدا منتظر بود این حرف از دهن ما خارج بشه تا عن مون بکنه!

این حجم از سرما تو اسفند کم نظیر بوده یا حداقل من یادم نیست!!

4 روز بارش پیاپی برف حتی!؟

تک تک لحظه هایی که برف باریدو شمردیم و دیدیم .

برای یه عده برف، نعمت بزرگیه ولی برای یه عده بدبخت دیگه، مایه عذاب....

چون از سرما باید بلرزن اما کارهای عادی رو انجام بدن. چون رفت و آمدشون با مشکل جدی روبرو میشه. چون  ماشین ندارن....

بچه ها زیر برف بار خالی کردن و آهنای سرد بار رو با دست خالی هل دادن.

ماها تو سرمای سگی استخون سوز، 8 ساعت و بیشتر پای صندوق نشستیم و پاهامون لمس شد...

تک تک روزا و ساعتای این 4 - 5 روز رو تو هواشناسی های مختلف چک کردم...

3 لایه جوراب، 3لایه دستکش، 3 لایه شلوار و 4 لایه لباس و مانتو و کاپشن چیزی نیست که فراموش کنم..

امروز برای دووم آوردن بیشتر، 5 دقیقه استراحت رفتم انبار فروشگاه دوییدم تا خون تو بدنم به گردش بیفته و از لمسی بیرون بیاد

سرم گیج میرفت و توان همکلامی با مردمو نداشتم.

دیگه نزدیک بود بزنم زیر گریه...

چون با وجهه بی رحم کار روبرو شدم. با دنیای واقعی بزرگسال....

واقعا تمام این سالا لای پر قو بزرگ شده بودم و معنی "کار" رو نمیفهمیدم....

خدا میدونه چن میلیون آدم روی کره زمین با چه بدبختیایی مجبور به کار های اجباری سختن که به دور از شان انسانی و توانایی انسانی شونه ولی مجبورن....مجبور!

بدبختی بعدی که ذهنمو درگیر کرده چی باشه خوبه؟

ماه رمضون چجوری بگذرونم؟؟ :)

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۳۹
  • ۹ نمایش

حقشو با منّت بده!
این سیاست اصلی آدمای اینجاست. در مواجهه با هرکس.
میدونی چرا؟ چون همیشه حقشونو با منت دادن. و این سیاست مدیرا در مواجهه با کارگرا بوده که یهو سرکشی نکنن تا همیشه مطیع و متشکر باشن....
و این، این سیاست حاکمان کشور عزیزم در برخورد با مردم بوده و هست...!
ملت مث بچه میمونن. هرجوری باهاشون برخورد کنی، مث همون بار میان و زندگی میکنن و بچه شونو تربیت میکنن و این چرخه ادامه داره
ما دو روز و نیم درماه، حق مرخصی با حقوق داریم. حق مونه. ولی همه یه جوری برخورد میکنن انگار داری درخواست اضافه میکنی تا دیگه حقتو نخوای....
بعد ۳ ماه، اولین مرخصی مو درخواست کردم اونم وقتی خود مدیر اومد بهم گفت وقتی مشکل داری بگو.
اول گفت باید از بالادستی اجازه بگیرم. انگار من بچه ام خرم نمیفهمم، الکی زنگ زد بهش! درحالیکه لحنش اصلا لحن صحبت با طرف نبود. گفت این مرخصی میخواد . بعد طرف مثلا گفته نه. نمیدیم. روز مهمیه برامون. باید فروش زیاد باشه.
الکی تلفنو قطع کرد و گفت اون نذاشت.ولی من برات درستش میکنم(منت دروغ) همه فروشگاهو صدا کرده. این مرخصی میخواد. همه تون مرام بذارید این یه روزشو بره‌.
همه گفتن باشه. ما مرام میذاریم این یه روزشو بره!!
این حجم از منت و دروغ که تف میکردن تو صورتم، خیلی بهم برخورد....خییلی برخورد...منم جلوشون فیلم بازی کردم که خیلی ازتون ممنونم بابت لطفی که در حقم کردین و چقد شماها بزرگوارین! ولی تو دلم گفتم براتون سنگین تموم میشه این کارِتون....صبر کنین...!

  • ۱ نظر
  • ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۴۴
  • ۲۶ نمایش

یکی از قوانین فروشگاه اینه که یه پایه حقوق برای پرسنل در نظر گرفته که تحت هرشرایطی ثابته. به اون دست نمیزنه
و سیاست های تنبیه و تشویق رو با پورسانت اعمال میکنه.چطوری؟
هر فروشگاه متناسب با اندازه و موقعیت و درامدش، یه هدف تعیین شده در روز و ماه و سال داره. که بنا به میزان فروش ماهانه و سالانه، پورسانت میگیره.
مثلا فلان فروشگاه، هدف روزانه اش، ۵۰ میلیونه.
به تعداد روزهایی که بالای ۵۰ تومن زده باشه، x میلیون بین تمام کارکنان فروشگاه تقسیم میشه.

حالا، اگه شما کارمند خوبی نباشی، رضایت مشتری نداشته باشی، خطای کمیته انضباطی داشته باشی، از پورسانتت کم میکنن نه حقوق

و اگه موقع انبارگردانی، کسری بیاری، قسط بندی میشه و ماهانه از پورسانتت کم میشه
اگه سرک بیاری، باز به پورسانتت اضافه میشه.

چه فایده ای داره؟
۱. کارگری که داره اینجا کار میکنه، وقتی حداقل حقوق رو میگیره، سر ماه، دغدغه نون زن و بچه شو نداره.میدونه به هرحال شکم شون سیر میشه. پس از نظر روانی، تامین میشه و آرامش حداقلی داره

۲. هرجا که آدم از حقوقش مطمئن باشه، دنبال بیشترش نمیره...! مثلا کارمندای دولتی، هرچی هم بشه، دنبال ارتقای کارشون نیستن. میگن به درک. من که همین حقوقو میگیرم و چیزی رم نمیخوام تغییر بدم. پس با یه سیر خطی مزخرف سر کار میاد.
اما وقتی سیستم جزا و پاداش بیاری وسط، وقتی برای کارمندات مسیر جذاب طراحی کنی که مثل بازی، باید از موانع بپرن و به هدف برسن و جایزه رو میگیرن، اون وقته که بازدهی شون چند برابر میشه.
اینه فرق شغل دولتی و خصوصی....

این فروشگاه، ترکیب این دو سیاست رو استفاده کرده‌. نه آرامش روانی رو میگیره، نه راکد میشن پرسنل.

و واقعا مدیران هوشمندی این روش ها رو چیدن و طراحی کردن...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۰۱
  • ۱۶ نمایش

دیزوز یه پیرزن نحیف اومد یه پفک نمکی و یه بتی پور گرفت
که جمع خریدش میشد ۲۲ تومن
۵ تومن دراورد داد
گفتم میشه ۲۲ تومن
همونو داد
گفتم کمه
گفت ندارم‌ اما انقد آروم گفت، نشنیدم.
گفتم چی؟
زنی که تو صف بود، گفت: نداره
گفتم چی کار کنم خانم؟
گفت ندارم
گفتم این کمه. تو ندی، من باید از جیب خودم بدم.
حالتش، از روی تضرع نبود.برای همین دلم اون لحظه به رحم نیومد. از این حرفم ناراحت شد. پلاستیک رو گذاشت و رفت
این دفه اولی نبود که به عنوان صدقه، هزینه چندین نفر رو حساب کردم
این یکی که ۲۲ تومن بیشتر نبود‌...چرا تو اون موقعیت این کارو کردم؟ چرا ردش کردم؟ چرا گذاشتم بلند بگه و خجالت بکشه از نداشتنش؟ چرا گذاشتم دست خالی و ناراحت بره؟ چرا اون لحظه قلبم مث صخره نفوذناپذیر شد؟

حتی تا امروز پلاستیکشو دست نخورده نگه داشتم بلکه برگرده و عذرخواهی کنم....ولی نیمد و دیگه هم نمیاد و خدا میدونه تو دلش چی گذشته....

از دیشب نشستم به غصه میون همه دردای حل نشدنی وجودم....

خدایا منو ببخش....خدایا، من کی باشم و این پول ناچیز دست من، چی باشه که جلوی خلق تو منیت به خرج بدم...؟
خدایا غلط کردم....خدایا منو ببخش....

  • ۲ نظر
  • ۲۸ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۳
  • ۲۴ نمایش

از ب بسم الله که وارد فروشگاه میشم، تا وقتی انگشت خروج رو میزنم، امکانش هست هزار اتفاق بیفته که رنگ بلا داشته باشه و دامنمو بسوزونه.

ممکنه صندوق رو اشتباه بزنم و خسارت به خودم و بچه ها وارد کنم که میشه حق الناس

ممکنه صندوق کسر بیاره که از جیب بدم

ممکنه دستم بخوره، یکی از این شیشه ها یا پک شون بریزه و علاوه بر خسارت، انگ دست و پاچلفتی بگیرم.

ممکنه با مشتری سر چیز ساده دعوام بشه و بره شکایت، فروشگاهو پلمپ کنن و کلی آدمو از نون خوردن بندازم.

ممکنه حالم بد بشه از فشار کار و بیفتم

ممکنه کسی حریممو حفظ نکنه، باهام شوخی کنن یا در حد تجاوز آزار ببینم.

ممکنه اسنپی تو راه، برنه به سرش و بریم ناکجا آباد

هزارتا ممکن وجود داره که من از ایجاد و سلبشون واقعا ناتوانم و از دست من خارجه.

اینو با پوست و گوشت و استخونم حس میکنم

فقط خداست که مواظبمه و هزار تا بلا رو ازم دور میکنه و سلامت به خونه میرسم و هرماه، خوشحالی و درامد نصیبم میشه نه خسارت و قرض و بلا و بیماری.

خیلی غر میزنم ولی واقع بین که باشم، همین موقعیت ، کلی نعمت توشه که خدا برام فراهم کرده و خودش ، مستقیما نظارت میکنه روش.

خدا خواست و خدا انجام داد و خدا توان داد و خدا توفیق سهیم شدن تو این توانستن رو داد.

مخلص اوس کریم

خیلی دوست دارم که صدامو میشنوی و اجابتم میکنی و مواظبمی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ دی ۰۲ ، ۱۲:۳۱
  • ۱۸ نمایش

کم فروشی

۱۳
دی

فروشنده جماعت، چیزی تو ذهنشه به اسم منفعت شخصی که مث پرده میفته رو چشمش و براش فرقی نمیکنه کی جلو روشه. انگار یه عینک داره که دنیا رو فیلتر میکنه و با همه با همون منطق رفتار میکنن.
منطق شون چیه؟ وقتی داری غذا تقسیم میکنی تا با کسی بخوری، عدالت اینه نصف نصف باشه.
نصف مال من، نصف مال تو
ولی اینا همچین منطقی تو کت شون نمیره. قطعا سهم خودشون باید بیشتر باشه. نفع باید سمت اونا باشه. اینو علنی هم نشون نمیدن. با یه کرمی ، یه زیرابی رفتنی، قطعا انجامش میدن. مثلا جلو چشم تو نصف نصف میکنن اما یه تیکه گوشت از طرف تو زیر پلوی خودشون قایم میکنن. هم ظاهرو داشته باشن هم نفع خودشونو.
ما باید یه سری چیزا وزن کنیم و بفروشیم.
به من گفتن رو به بالا اضافه کن. چرا؟ چون نکنه بعدا کم بیاد و کسری بخوریم از شرکت. پس ریز ریز از مشتری میگیریم که به ضرر ما نشه.
۲۰ گرم به چشم مشتری نمیاد ولی واسه ما، همون میشه مایه نجات.
یکی حتی گفت ما اول باید به فکر خودمون باشیم نه مشتری. گور بابای مشتری که میاد و میره‌. ما ثابتیم‌.
من ولی یاد آیه "وای بر کم فروشان" افتادم....خیلی ترسیدم. وزن رو تغییر ندادم. جهنم. از جیب شخص من بره بهتره تا از حق الناسی که نشه بعدا جمع اش کرد. و اگه اینو بفهمن شاید برام شر بشه.
یه جای دیگه هم صندوقه. اونجا چون موقع گرفتن پول نقد با مشتری اکثرا صحبت میکنم، میگم راضی باشن رو به بالا گرد میکنم.
اگه مبلع زیر هزارتومن باشه، نمیگم. چون واقعا دیگه پول خرد هیچ جا نیست. اما بالای هزار تومن اگر نداشتیم و رند کردم، طلب رضایت میکنم ازشون...
همین نکات ریز باعث میشه من فروشنده خوبی نشم. چون منطق این کسب و کار رو رعایت نمیکنم....
اما مگه خدا برکت نمیده به مال؟ مگه خدا صاحب همه چیز نیست....؟
قبلنا زندگی خیلی سوسولی تر و بچگونه تر بود. اصلا این مسائل توش نبود. الان انگار دارم آیه آیه خدا رو تو زندگی پیدا میکنم....الان انگار دارم بالغ میشم....
راستش من اومده بودم فروشگاه، با همین چیزا آشنا بشم‌. اصل فروشندگی رو یاد بگیرم‌. نواقص خودمو دربیارم و به اصول جفتش شناخت پیدا کنم.
وقتی کفِ کف باشی، خیلی چیزا رو میبینی
بالا و دور بشینی، چشمات خیلی چیزا رو نمیبینه...

  • ۳ نظر
  • ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۰:۵۲
  • ۲۵ نمایش

فرشگاه ما تو منطقه مسکونی چند برجه که مغازه دیگه ای چندان وجود نداره‌.
با حمل و نقل عمومی فاصله داره و صرفا با ماشین شخصی میشه رفت و آمد کرد.
برای همین وجود همچین فروشگاه بزرگی، میشه مرکز خرید. هرجنسی بیاره، تقریبا فروش میره‌ و ما جنس باد کرده میتونم بگم نداریم.
اما نکته جالبتر این بود که من فکر میکردم مثل خودم، ملت اگه جنسی کمی خاک گرفته باشه و اون تر و تازگی رو نداشته باشه هم نمیخرن که حدس اشتباهی بود!
به دلیل موقعیت خاص فروشگاه، حتی این مدل جورابم اینجا به فروش میرسه....
اینو گفتم که بگم برای شروع هر کسب و کاری، هوشمندی انتخاب موقعیت زمان و مکانی چقد میتونه تو همه چی تاثیرگذار باشه.

  • ۱ نظر
  • ۱۱ دی ۰۲ ، ۲۰:۱۷
  • ۲۹ نمایش

واقعیت اینه بخش اعظمی از فروشگاه بازی بچگیا بخاطر این کشوی هیجان انگیزش بود‌!

میشه ۲۰ تومن. خانم بفرمایید بقیه پولتون!😊😊

یکی از جذابیتای کار تو فروشگاه، تسلط رو این کشو بود!

تا وقتی گفتن هرچقدر کسری بیاد، خودت هر شب از جیب باید بدی....😄

از اون ۲ شبی که کسری اومد، دیگه شد زهر مار! 

دیگه زندگی از بازی بچگی اش درومد و جدی شد...

ولی حالا که دیگه رو روال افتادم و استرس تموم شد، هنوزم میشینم پولا رو خوشگل دسته بندی میکنم و حس پادشاهی دارم که پشت خزینه سرزمینش نشسته😁

  • ۰ نظر
  • ۰۹ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۷
  • ۱۱ نمایش

واقعیت اینه که هنوز از کار قبلی استعفا ندادم و دارم دورکاری اونو انجام میدم.

خونه هم که مریض داریم و اصلا شرایط عادی نداره انگار بیمارستانه. هم برای عیادت میان هم ۴ نوبت دکتر و پرستار و هم در طول روز خودمون شیفتی پرستاریم.

کارای عادی نظافت و شست وشو و پخت پز و خرید خونه هم که روتین هست.

کافیه کار فروشگاه هم یه روزایی دو شیفت بشه که قشنگ جر میخورم از وسط.

یه روزایی واقعا نمیکشم...

با این حال، خیلی برکت داشته این دوماه برام. خیلی کتاب خوندم. خیلی زندگیم رو فرم اومده‌. دغدغه مالی ندارم هم جذابیت داره و چیزای جدید یاد گرفتم.

کاش با همین کیفیت و فشار کمتر میشد نگهش داشت...

  • ۱ نظر
  • ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۳:۰۸
  • ۲۰ نمایش

امروز از ستاد مرکزی اومده بودن بازدید.
با یه چینی.
در حقیقت اومده بودن بازدید میدانی آموزشی واسه اون چینی که حتما از طرف شرکت شون اومده بود ایران یادگیری. ریزترین چیزا رو میپرسید. مث فینگرتاچ که کجاست. و از اون جالبتر! هردو مسئول ستاد مرکزی مسلط به زبان بودن و مستقیم باهاش حرف میزدن.
خلاصه که تجارت اینجوریه. بری تو بحرش، تا تهش میری....
ولی بذارید تعجب کنم چرا یه چینی باید بیاد ایران😄

  • ۰ نظر
  • ۰۴ دی ۰۲ ، ۱۷:۰۲
  • ۱۳ نمایش