مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳۷ مطلب با موضوع «ازدواج» ثبت شده است

دختر سبزی فروش

۰۳
ارديبهشت

امروز یه مورد زنگ زده بود خونه

پرسیده دخترتون چی کاره س؟

مامان گفته استعفا داده از شعلش رفته سبزی بکاره🫥

میگم مادر من. چرا اینجوری میگی؟؟ میگه مگه دروغ گفتم؟

میگم دروغ نگفتی ولی مث اینکه یکی مادر شده، بگی طرف شغلشو ول کرده رفته کون بچه بشوره.  چرا اینجوری به قضیه نگاه میکنی؟

 چرا نگفتی تجربه کشاورزی سبک؟ اصن چرا باید بگی؟ مگه من مادام العمر اینجام؟ چرا آبروی معرف بیچاره رو میبری؟ الان مادرش میره میگه سبزی فروش به من معزفی کردی؟ سرخ نمیشه از خجالت؟

چرا این کارا رو میکنی؟ چرا همیشه خار داری همیشه آزار میرسونی؟ چرا همیشه یه گندی تو موارد ازدواج میزنی؟ چرا درست و بالغانه رفتار نمیکنی؟


دیگه رها کردم

دیگه با خودم طی کردم تو قرار نیست از طریق اینا ازدواج کنی و یا اصلا ازدواج کنی!

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۵
  • ۱۱ نمایش

پسره همیشه از وضع اقتصادی نالان بود.

بعدا فهمیدم زر میزنه

خودش بی عرضه بود‌.

درسته اقتصاد بد و ناجوره، ولی امکان نداره کسی ۱۰ سال دستش تو کار باشه و الان حقوق مکفی نداشته باشه. این آدم بی عرضه است! 

چون خودش جنم نداره گلیم خودشو از آب بیرون بکشه‌ پس ترجیح میده همیشه غر بزنه.همیشه همه حقشو خوردن!

به این آدم نمیشه تکیه کرد! بشه مرد زندگی!

  • ۱ نظر
  • ۳۱ تیر ۰۲ ، ۲۳:۲۱
  • ۵۷ نمایش

طبق صحبتای روانکاوی که دارم پیشش میرم، فهمیدیم مادرم یه دوره هایی افسردگی های عمیقی تو زندگیش تجربه کرده که درمان نشده. یه جاهایی بخاطر شغل و ویژگی های روحی پدرم، مجبور شده با یه چیزایی بسازه که از اونا آسیب دیده. یه بخشایی از نیازاش تامین نشده و هنوز توشون گیر کرده ولی نمیخواد بپذیره. و تا وقتی خودش نخواد ، تو این چرخه معیوب همیشه گیر میکنه. این دقیقا همون نقطه هاییه که ما هم ازش آسیب دیدیم چون حال مادرم تو خونه خوب بود.

چون حالش خوب نبود، با ما حرف نمیزد

چون حالش خوب نبود،غذا درست نمیکرد

چون حالش خوب نبود، سگ ترین آدم دنیا میشد

آدما همیشه فکر میکنن کسایی که از هم جدا نشدن، خیلی زندگی خوبی داشتن که به پای هم پیر شدن. نه! پیر شدن به پای هم ، هزینه داره. هزینه هایی که هیچ کس نمیبینه و نمیفهمه. مادرم تو اون شرایط ادامه داد شاید چون حس میکرد یه زنه و باید بسازه. چون پناهی نداره. چون طلاق خوب نیست. چون بچه داره و طلاق برای بچه خوب نیست. ولی حواسش نبود با بودن و ادامه دادنش، با تغییر ندادن شرایطی که توش گیر کرده بود، هم به خودش آسیب زد هم ما.

روانکاو گفت احتمالا مادرم کسی رو دوست داشته در جوانی که باهاش ازدواج نکرده و هنوز تو دلش گیر کرده...!
در حالیکه همه فکر میکنن ازدواج ننه بابای من خیلی مدرن و عاشقانه تو دانشگاه شکل گرفته.

آدم کرک و پر اش میریزه از حقایقی که کتمان بوده و میزنه بالا و کشف میشه.

چقققققد مقوله پیچیده و عجیبیه ازدواج.

هرچی بیشتر میگذره، بیشتر ازش میترسم و کناره میگیرم.

  • ۱ نظر
  • ۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۴:۳۶
  • ۵۴ نمایش

دوستم تو دوره طلاق عاطفیه.
منتظر یه اتفاقه که بزنه بیرون و تموم کنه. مثلا مچ پسره رو تو خیانت بگیره.

تازه فهمیدم چرا انقد عصبی بود این همه سال و چیزی نمیگفت

دختر سرزنده و شادی که باهم به ترک دیوار میخندیدیم یه لحظه بیکار پیداش نمیکردی، شده بود یه افسرده بی انگیزه که تنها مسافرتا و تفریحاتش بعد ازدواج، با خودم چن سال پیش بود.
پسره یکی از خفن ترین مدیرای یه موسسه خصوصی بود که الان شده چس کارمند. از وضعیت مالی و تغییر ماشینش نگم...

برگ و پرام ریخت وقتی شنیدم.

بهش گفتم انقد سریع به طلاق فک نکن. مشاوره برو.

گفت رفتیم و چیزی نشد. گفتم تعریف کن.

فهمیدم مشاوره های بدی انتخاب میکرده که خودشون پایبند نمیشدن بهش.

مشاوره خوب معرفی کردم و انداختمش تو مسیر
مشاوره آخری که رفتن، گفته 8 مورد جدی دارن که اگه اصلاحش نکنن، بزودی باید طلاق بگیرن.

یعنی کار خیلی بیخ داره...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۶
  • ۴۰ نمایش

یه بنده خدایی! بود چارچوب منو میدونست.
چن ماه آشنایی رو بدون هیچ تاچ و تماسی، با حدود کامل پشت سر گذاشتیم.
دم دمای خواستگاری اصلی گفت من حقوق و احکام در اسلامو مطالعه کردم.
یه چیزی داریم تو اسلام که مرد میتونه دخترو لخت ببینه بعد بگه میخواد یا نمیخواد.

واقعا نمیدونم این پسرا درباره دختر جماعت چی فک میکنن.

شایدم شانس بزرگ من بود که این "حدیث" رو تو کتاب حقوق زن در اسلام خونده بودم.
تو اعراب جاهلیت که زنها فقط نقش تولید مثل دارن و برای لذت جنسی مرد انتخاب میشن، بله! این امر خیلی مهمه. اونی که پول داره، املاک و زمین داره. قدرت! داره و مدیریت زندگی میفهمه، اوج لذت روحش در حد رابطه جنسیه، چرا که نه؛ ۴ تا بهترینشو بگیره!

ولی وقتی توی عنتر که گنده گوزی روشنفکری میکنی و میگی همدم روحی و فکری میخوای، وقتی تو زندگی هیچی نداری، همین یه دونه رو هم با منت قراره بهت بدن و معلوم نیست از پسش بربیایی و لطف میکنه کنار توی اسکل میمونه،غلط میکنی شرط ورود هم بذاری. مردک به گفته خودش بخاطر یه ضربه از ناحیه بیضه دچار مصدومیت بود، اونقد که داشت از سربازی معاف میشد و من واقعا میترسیدم بچه دار میتونه بشه یا نه‌.
یه پاش لنگ بود و مصدومیت جدی داشت.بعد واسه من گه خوری اضافه میکرد لخت شو ببینم میپسندمت یا نه!
سگ کی باشی؟

این حجم از خشم واسه اینه که چرا همونجا نتوپیدم بهش. چون گفتم تحقیر میشه و با خنده ردش کردم. ولی هر وقت بهش فکر میکنم، عصبانیتم میزنه بالا.

اوج پفیوزی همینجاست که این چیزا رو بزنن به حساب اسلام. وقتی درک درستی از شرایط و احکام نباشه، یه عده پفیوز به همین راحتی میتونن سواستفاده کنن‌.
طرف دیده بود نمیتونه مستقیم از من بخواد، بسته بود به اسلام

همین بزرگوار!! جلسه اول که رفتیم بیرون گفت: برای خواهرم که یه بار خواستگار زنگ زد، از مامانم پرسیدن قد و وزن دخترتون چنده، من تلفنو از برق کشیدم. این سوالشون توهینه.

گفتم سوال بجایی بود. طرف میخواد جسم همسرش رو هرروز ببینه. باید حدودش مورد پسندش باشه. اگه خیلی چاق یا لاغر یا کوتاه و بلند باشه، حق داره تعیین کنه میخواد یا نه‌ که وقتشو برای خواستگاری هدر نده.

گفت مگه میخواد گوسفند بخره!!؟ ازدواج به این چیزا نیست

یه بارم یه پادکست فرستاده بود چرا و چطور به زنها ظلم میشه حتی تو طراحی صندلی ماشین راننده که متناسب با فیزیولوژیک شون نیست و تو رانندگی تاثیر داره

گه خوری و فاز روشنفکری پسرا رو خر نشین قبول کنین. تهش لاشی ان و یه چیز بیشتر براشون مهم نیست!

  • ۱ نظر
  • ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۳
  • ۴۵ نمایش
از یه سالی به بعد تصمیم گرفتم وقتی موردی معرفی میکنن، اول با پسره خودم ارتباط بگیرم نه خانواده
پیامی درباره چیزای اصلی صحبت کنیم بعد بیرون قرار بذاریم.
مثلا پیامی چیزای اولیه اکی بود ولی وقتی میرفتیم سر قرار میدیدم یارو خییییییلی بلنده در حد تیم ملی والیبال. یا خیییییییلی کوتاهه، از منم کوتاهتر.
دیگه تصمیم گرفتم وقت خودمو نگیرم :)))
یه راست همون اول بیرون همو ببینیم. اگه در لحظه از قیافه اش خوشم اومد، بحثو ادامه میدم.
یعنی هر مرحله از این تجربه، خودش یه عمره!!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۸:۱۷
  • ۳۶ نمایش

اونقدر دلم وسیع شده که میتونم مدتهااااا صبوری پیشه کنم.

اونقدر چشمم باز شده که میفهمم از زندگی چی میخوام

اونقدر دقیق شدم که میبینم چی کم و کسر داره و کجاها باید آسفالت بشم تا باهم رد بشیم

ولی

هنوز یقین ندارم

که من مرد این رااه هستم یا نه....


روی تل ایستادم و قتلگاهمو میبینم.

قتلگاهی که میتونم باهاش اوج بگیرم و عروج کنم

ولی

به خودم شک دارم....

  • ۰ نظر
  • ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۱:۲۸
  • ۵۲ نمایش

اساسا برام سواله چرا تو golden time دوران جوانیم که میتونم از نظر جنسی بهترین عملکردو داشته باشم، هر روز و هرروز خودمو نگه دارم و نادیده بگیرمش؟

تا کی میتونم فکر و ذهنمو جمع کنم و عفت پیشگی کنم؟

چرا نباید با اون پسرداف محل کار که سروگوشش برای من میجنبه، لاس نزنم و ازش روبرگردونم؟

وقتی این همه صبر کردم و تمام توقعاتمو پایین آوردمو هیچ اتفاقی نیفتاد ، وقتی سنم داره میره بالا و هرروز فشار و فشار، وقتی هیچ راهکاری جز خشکوندن ریشه ی این اتفاق تو بدنم و دست به دعا شدن به دامن خدا به ذهنم نمیرسه، چرا نباید راههای جدیدترو انتخاب کنم؟

آدمی که گشنشه، غذا میخواد و من دیگه طاقت روزه ندارم...


پ.ن: روز دختر امسال خاله پیام داد: روزت مبارک محجوبترین دختر دنیا....

هنوز که اتفاقی نیفتاده ولی وقتی یادش میفتم که این افکار به ذهنم داره خطور میکنه و دیگران همچین تصوری درباره ام دارن، خجالت میکشم.

پ.ن 2: بماند که از شنیدن تبریک تو روز دختر دیگه احساس ننگ میکنم. دیگه دیر شد.26 خیلی زیاده. برای من که از 19 سالگی دارم تحمل میکنم، خیلی زیاده.

پ.ن: اینجا تنها جاییه که درباره این چیزا مینویسم و احدی از احساسات من خبر نداره. برا همین وبلاگو زخمی کردم.

  • ۸ نظر
  • ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۸:۵۱
  • ۴۳۱ نمایش
از نظر من و خیلی های دیگه، بکارت به جسم نیست. شامل روح هم میشه.
میگفت برای مردها جسم زن مهمه و برای زن ها روح مرد.
اگه زنی با کسی بخوابه، برای شوهرش هزاربرابر دردناکتر از اینه که کس دیگه ای رو تو ذهنش داشته باشه.
چون جسم زن رو منحصرا برای خودش میخواد
و برای زن ، بالعکس!
اگه شوهرش شبی با کسی بخوابه، بخشودنی تره تا اینکه کس دیگه ای رو دوست داشته باشه.
چون ذهن مرد رو منحصرا برای خودش میخواد.
وه که چه تعبیر درست و بی شائبه ای!
این اصل، ذهن منو عمیقا یکپارچه کرد و خیلی سوالاتمو جواب داد.

همون اندازه که یه دختر باکره از نظر جسمی برای مردها جذابه، یه پسر باکره از نظر ذهنی هم برای من جذابه!
کسی که هیچ کس توی ذهنش نیست. و برای اولین بار ، عاشق میشه و زنی رو وارد دنیای خودش میکنه...!
لطیف ترین لحظه ها و و بی نظیر ترین حس ها رو میتونم با تصوراتش حس کنم!
راستش از من و سن من به گمونم گذشته. مردهایی که امکان داره نصیب من بشن، تقریبا 30 به بالا هستن و حتما تجربه ای عاشقانه داشتن.همین باعث میشه احساس امید نکنم و انگار یه بخشی از لذت عمیق درونیمو به خاک سپردم.
ولی پسرهای نوجوون از این نظر برام قشنگن. نه که من وارد رابطه بشم، همینکه از دور میبینم کسی رو دوست دارن،عمیقا لذت میبرم.لازم نیست من توی رابطه باشم. همینکه این اتفاق توی دنیا میفته و من شاهدشم، برام لذتبخشه!
اینکه زنی تمام اتمسفر ذهنی مردی رو عمیق و واقعی درگیر میکنه که از نظر ذهنی باکره است...
لذت عمیق این ماجرا رو فقط یک زن میتونه بچشه و بس.
  • ۴ نظر
  • ۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۶
  • ۱۶۵ نمایش

مادر-دختری

۲۶
خرداد

دیروز که داشتم موهای مامانو رنگ میذاشتم، باهاش حرف زدم و همه چی رو گفتم.

که هنوز تو فکر پسره ام و  نتونستم فراموشش کنم.

که به چه دلایلی اونو پسندیدم .

گفتم هیج کس مثل اون به خواست من نزدیک نبوده.

گفتم مامان. برام یه کاری بکن. واسطه بفرست. بگو دلایل رد کردنشون واهی بوده.

شاید خیلی از دخترا این حرفا رو به مادر نزنن. خودشون اقدام کنن و رابطه برقرار کنن.فرار کنن و هزارتا راه دیگه. ولی من به مادرم گفتم.

فکر نمیکردم همچین جوابی بده

گفت زنگ میزنه. اصلا حتی لازم باشه به خودشون زنگ میزنه...

میتونست تحقیرم کنه. تو سرم بزنه. دعوام بکنه.منو هرزه بخونه. ولی نکرد

میدونی چرا اینو گفت؟ چون میخواست برام مادری کنه.

هیچ کس به اندازه مادر نمیتونه محرم دختر باشه و دیروز مادرم ، محرم دلم بود

عوض تمااااااااااام سالهایی که رابطه مون مکدر بود و هیچ ارتباطی نداشتیم. حتی سایه همو با تیر میزدیم...

و من چقدر احساس امنیت کردم؛ بزرگتری بالای سرم هست که میتونم بزرگترین رازهای زندگیمو بهش بگم و ازش عزتمندانه کمک بخوام.

و دیشب از صمیم قلب دعاش کردم...به خدا گفتم که این زن، چقدر برام مادری کرد.

از دیشب سبک شدم. انگار باری از دوشم برداشتن.

و امروز همه اینا رو بهش گفتم و رودررو ازش تشکر کردم.

اونقد احساسی شد که اشکش درومد و گفت برام عزت و احترام و آرامش رو تو بهترین شرایط میخواد و برام فراهمش میکنه...

میدونی این حرفا چققققد برام ارزش داشت؟

مادرم ، مادر بود.


پ.ن: از ترکیب رنگ مویی که براش گذاشتم راضی نبودم ولی خودش اونقد خوشش اومد که تو تماس تصویری به همه نشون داد! برخلاف دفه های قبل که همیشه از یه جایی ایراد میگرفت...

مادرم احساس کرد دخترش، دختر بود...!

  • ۱ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۲
  • ۱۷۰ نمایش