مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

منِ وحشی

۳۰
آذر

فکر میکنم بعد از شیش ماه اومدم بیرون از خونه,از خودم,از تنهایی هام که تا کهکشان دوسشون دارم :-) 

مثل یک وحشیِ اهلی نشده,رام نبودم. اول ,آشنا که میدیدم,از دور خودمو قایم میکردم. بعد دلیلی برای این کار ندیدم. خودمو نشون دادم و با همه سلام دادم. اصلا خودم رفتم سراغ مهربوناشون.

وحشی ام هنوز.یعنی خو نگرفتم به پیچیدگی رفتارهای انسانی. به چم و خم و انعطاف فکری و تدبیری و گاه حیله گری. شیش ماه دوری از دانشگاه,حسابی منو به خودم نزدیک کرد.به منِ تربیت نشده ی ساده لوح.به منِ خشنِ تندمزاج...

راستش هنوز از آدما میترسم. از ضربه های دوباره.از مخفی کاری ها

ترجیح میدم منِ وحشی ام فعال تر باشه تا منِ انسانی متمدن پیچیده با این خصوصیات

  • ۳ نظر
  • ۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۲۶
  • ۱۲۹ نمایش

سنگدلی

۲۹
آذر

دلم میخواد زار بزنم.

همه نگرانی,دلتنگی,سنگدلی,گاها بدخواهی شده سهم من و اونا به یه ورشون نیست که باهام چی کار کردن و رفتن پی زندگی خودشون

آخخخخخخخخخخخخخ خدا

نه دلم میاد نفرینشون کنم که تو زندگیشون تلخی و عذاب ببینن نه به این وضع خودم رضایت بدم و گذشته رو نادیده بگیرم.

الحق از مدتها قبل خیییییلی حالم بهتره.ولی ...

دلم گرفته

ازینکه عوض شدم و دیگه اون آدم قبلی نیستم

ازین غباری که نشسته رو دلم قبض سینه , بسته شدن راههای نفوذ قلبم

خدایا,خودت راه چاره بذار جلو پام

بهم بگو هنوزم آدمای خوب و قابل اعتماد تو دنیا وجود دارن...

  • ۲ نظر
  • ۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۸
  • ۹۹ نمایش

از وقتی رو پای خودم وایسادم و حالیم شد چی دوست دارم و انتخابشون کردم و رفتم دنبالشون،راهم جدا شد

ادبیاتو که انتخاب کردم، ورزشی که رفتم، سینما و فیلمسازی که دنبال کردم،کلا هر نوع سبکی که تو زندگیم انتخاب کردم، باهام مخالف بودن.

مخالف بودن و گاها تحقیر کردن. عوض اینکه از بچگی پایه های وجودیمو قوی بچینن و بالا بیارن، زدن پی مو قطع کردن

حالا که ایستادم، بازم مقاومت و مخالفت و سختی

  • ۰ نظر
  • ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۰
  • ۱۸۰ نمایش

هر کس تو زندگیش میتونه یه نقطه ضعف داشته باشه که دیگران ازون طریق به راحتی به وجودش نفوذ کنن و فتح اش کنن!

مثلا یکی رو با پول و مسائل اقتصادی میشه خرید!

یکی رو با مسائل دینی استحمار کرد

یکی رو با درس و علم ساکت کرد

یکی رو با مهر درونی و مادرانه و همسرانه خر کرد!

اما من چی؟ پاشنه آشیل من کجاست؟ مسلما هیچ کدوم از مسائل بالا نیست. من ضعف در یک نیاز دارم! اتحاد و همکاری! یکی شدن و قیام! قیام برای عدالتخواهی.شورش و عصیان. و اون, اینو خوووب فهمیده بود و تیر نهایی شو با همین هدف زد! پیشنهاد جدیدشو مطرح کرد; بی شک وسوسه انگیز بود و اعتراف میکنم که هوایی ام کرد. ولی ته دلم,گواهی میداد آدم این حرفا نیست.نمیشه بهش تکیه کرد و با اعتماد پیش رفت.از روی هوا و غضب حرف میزنه و زود جا میزنه. گفت هیچی براش مهم نیست. تا تهش وایمیسه.قید همه چی رو میزنه تا این قیام به فرجام برسه. گفتم همینجوری نیست. مهم فقط قیام نیست.تاثیر بعدشه. آدم باید یار همراه داشته باشه و برنامه و ایستادگی. از من شکایت کرد که همراه نیستم. گفتم خسته ام. بعدم این قیام بی تاثیره. 

وقتی مطمئن شد همراه نمیشم,وقتی همه زورشو زد و گفتم ادامه نمیدم...,رفت.

رفت و یه مسیر دیگه ای رو انتخاب کرد.چون از اول,آدم این حرفا نبود!

چون از اول برای جلب توجه این حرفها رو زده بود، نه از روی اعتقاد

اگه عقیده درونی خودش بود، میرفت یه همسفر انتخاب میکرد که خسته نباشه و تا ته همراهیش کنه.

اما دور زد؛ چون تا اینجا اومدنش هم درونی نبود...

درسته من ضعف خودمو میشناسم و از همونجا ضربه میخورم اما نه اونقدر که حساب همه چی از دستم در رفته باشه و نتونم آدمای دور و برمو بشناسم

  • ۰ نظر
  • ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۴
  • ۱۴۷ نمایش

اگنس گری

۰۸
آذر
باورم نمیشد عقاید و نگرشم به دنیا، تا این حد بتونه به دختری از تبار انگلیس نیمه نخست قرن 19 شبیه باشه!!
حرفهایی که شاید تا به حال به زبون نیاورده باشم! اما همین سبک زندگی رو داشتم.
  • ۰ نظر
  • ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۶
  • ۴۷ نمایش
آذر یعنی آغاز آشوب و دیوونگی و عصیان...

یه حس خماری و ژولیدگی،یه نفرت ناشناخته و خاص میاد کل وجودمو احاطه میکنه.

یک سردی از درون...

زمان هم جوریه انگار ساعتها رو میجون

انگار 24 ساعت نیمه دوم سال، با نیمه اول برابری نداره.

فاصله بین نمازها کوتاه شده. تا سر میچرخونی باید برگردی خونه ، البته اگه سردی و آلودگی هوا اجازه ی بیشتر موندن بده.

یعنی ارتباط با دنیای بیرون قطع. 

یعنی چایی گرم و کتاب ، تنها دلخوشی دنج ترین جاهای خونه...

  • ۲ نظر
  • ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۰
  • ۱۳۶ نمایش

سلام رسان

۰۸
آذر

تو مهمونیا که میگن به فرد غایب خانواده ام سلام برسونم و با خوشرویی تماااااام میگم بزرگی تونو میرسونم....؛ در حقیقت دارم مث سگ دروغ میگم!!امکان تحقق اش شاید 20% بشه!  آدمو تو معذوریت قرار میدن با این جملات تشریفاتی...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۴
  • ۲۴۶ نمایش

به نظرم گناه نابخشودنی مهمان سرزده رو نمیشه جبران کرد 😲😐

چرا کسی بیخود, برمبنای حال خودش که میخواد خراب شه رو خونه دیگری, به خودش اجازه میده بی اجازه بیاد و مدتی طولانی هم بمونه؟! اصن بگو یه وعده😐

به نظرم میزبان از هررررلحاظ باید آمادگی داشته باشه;مالی و حالی و ذوقی.

اگه حتی یکدوم بلنگه,زجر میشه..

چرا بعضیا انقد سطح شعورشون پایینه و فک میکنن برکت هم میارن؟!

+ این هفته سه مهمونی دعوتیم!!!! حالا روزا و ماههای دیگه,انگاااار نه انگار😯 چه خبره؟! پخش کنین تو کل سال دیگه.والا.از دلتنگی دق میکنیم روزای دیگه و کسی نیس پاسخگو باشه 😒

  • ۵ نظر
  • ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۷
  • ۲۶۸ نمایش

همدلی

۰۵
آذر

بعد یک ساعت کلاس مبارزه,استاد گفت همه گرد شین,دستاتونو بیارین جلو بذاریم کنار هم

کلاس مبارزه حدود چهل تا بچه قد و نیم قده. منم هستم! وقتی استادم میاد کنار بچه ها و خودشو هم شان میکنه,ارزشش کم نمیشه,نزدیک میشه. یه جور احترام به شاگرداست.

وقتی همه به زور خودشونو دور هم جمع کردن و شلوغ پلوغ شد و احساس کردم دستامون به هم نزدیک شده و حمایت استادم قوی ترمون میکنه,حس خوبی کردم,مث اتحاد, همزبونی.حتی با بچه های قد و نیم قدی که خیلی کوچیکترن.

بعد یه ساعت تمرینای نفسگیر,حالا کنار هم بودیم :)

بعد سه شماره,همه,دستا رو بردیم بالا و داد زدیم یا زهرا...

لبخندمون,فریادمون,قدرت و همدلی مون رفت بالای بالا....

  • ۰ نظر
  • ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۴
  • ۱۳۲ نمایش

فکر میکردم چون گذشته ی سختی رو گذروندی، حسابی پخته شدی؛

مرد زندگی شدی و میشه بهت تکیه کرد

اما گذشته ی سختت تو رو نساخت،عقده ای ات کرد

آره، تو هر چی رویا ساخته بودمو خراب کردی، اما عوضش یه حقیقتی رو برام روشن کردی

که هیچ رابطه و جدایی ارزش خودکشی نداره،ارزش انتقامم نداره.حتی ارزش فکر کردن نداره.

فقط یه "تجربه است"

همین


من امشب سختت ترین کار دنیا رو انجام دادم

بخشیدمت

نه به خاطر اینکه تو لایقشی

به خاطر اینکه میخوام "آروم" باشم

وقتیم که آروم باشم دوباره رویا میسازم، می مونم کنار خونواده ام

  • ۳ نظر
  • ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۰
  • ۱۰۹۵ نمایش