مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۱۸ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

دلداری

۲۶
دی

امروز با پاسگاه و پزشکی قانونی و مرخصی ساعتی شروع شد.

وقتی رسیدم، قیافه مو که دیدن، بجای فحش دادن، شروع کردن به دلداری ام گرچه نمیدونستن چیه.

گفتن بعد هر سختی ، قراره یه آسونی بیاد...مطمئن باشین برکت و خوشی زیادی قراره بهتون برسه که به خاک میشینین....

بغض کرده بودم و حرف نمیزدم.

یکی منو کشید کنار و از دردای خودش گفت و بهم گفت محکم باشم. وظیفه مه ادامه بدم به زندگی. همه درد دارن.

یکی پای صندوق که مشتری نبود، اومد بالاسرم و گفت : وقتی به ته دردت رسیدی، اینو با خودت تکرار کن: انالله و انا الیه راجعون. این واسه مرگ نیست. این واسه زنده هاست. برای اینکه قوت بگیری. اینو با یه اطمینان خاطری گفت و بهش اعتقاد داشت که گریه ام گرفت همونجا....

بعدشم تمام امروز برای اینکه خنده به لبم برگرده، از هیچ کاری دریغ نکردن....از مسخره بازی گرفته تا جوک....

والله که اینا پیش خدا مقرب ترن چون "انسان" ترن. خاکستری اند...

اینا، همون کسایین که زن بازن. شراب خورن و تتو دارن. سیگار، نقل و نبات شونه و گاهی مواد میکشن که ساعت کاری زیاد اینجا رو دووم بیارن و سرحال بشن.

ولی درونا، همچین آدمای محکمی اند....اینا تفسیر آیه های قرآن اند....

زن و بچه دارن و بنظرم بخاطر داشتن خانواده و این غیرت شون ، خدا بهشون برکتی داده که زندگی شون جریان داره

چیزی که تو خونه ما نیست. ما راکدیم. با هر دردی، متوقف میشیم و تنها و فردگراییم...

کاش منم خانواده داشتم....کاش منم مث آدم زندگی میکردم....

  • ۱ نظر
  • ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۶
  • ۳۳ نمایش

کم فروشی

۱۳
دی

فروشنده جماعت، چیزی تو ذهنشه به اسم منفعت شخصی که مث پرده میفته رو چشمش و براش فرقی نمیکنه کی جلو روشه. انگار یه عینک داره که دنیا رو فیلتر میکنه و با همه با همون منطق رفتار میکنن.
منطق شون چیه؟ وقتی داری غذا تقسیم میکنی تا با کسی بخوری، عدالت اینه نصف نصف باشه.
نصف مال من، نصف مال تو
ولی اینا همچین منطقی تو کت شون نمیره. قطعا سهم خودشون باید بیشتر باشه. نفع باید سمت اونا باشه. اینو علنی هم نشون نمیدن. با یه کرمی ، یه زیرابی رفتنی، قطعا انجامش میدن. مثلا جلو چشم تو نصف نصف میکنن اما یه تیکه گوشت از طرف تو زیر پلوی خودشون قایم میکنن. هم ظاهرو داشته باشن هم نفع خودشونو.
ما باید یه سری چیزا وزن کنیم و بفروشیم.
به من گفتن رو به بالا اضافه کن. چرا؟ چون نکنه بعدا کم بیاد و کسری بخوریم از شرکت. پس ریز ریز از مشتری میگیریم که به ضرر ما نشه.
۲۰ گرم به چشم مشتری نمیاد ولی واسه ما، همون میشه مایه نجات.
یکی حتی گفت ما اول باید به فکر خودمون باشیم نه مشتری. گور بابای مشتری که میاد و میره‌. ما ثابتیم‌.
من ولی یاد آیه "وای بر کم فروشان" افتادم....خیلی ترسیدم. وزن رو تغییر ندادم. جهنم. از جیب شخص من بره بهتره تا از حق الناسی که نشه بعدا جمع اش کرد. و اگه اینو بفهمن شاید برام شر بشه.
یه جای دیگه هم صندوقه. اونجا چون موقع گرفتن پول نقد با مشتری اکثرا صحبت میکنم، میگم راضی باشن رو به بالا گرد میکنم.
اگه مبلع زیر هزارتومن باشه، نمیگم. چون واقعا دیگه پول خرد هیچ جا نیست. اما بالای هزار تومن اگر نداشتیم و رند کردم، طلب رضایت میکنم ازشون...
همین نکات ریز باعث میشه من فروشنده خوبی نشم. چون منطق این کسب و کار رو رعایت نمیکنم....
اما مگه خدا برکت نمیده به مال؟ مگه خدا صاحب همه چیز نیست....؟
قبلنا زندگی خیلی سوسولی تر و بچگونه تر بود. اصلا این مسائل توش نبود. الان انگار دارم آیه آیه خدا رو تو زندگی پیدا میکنم....الان انگار دارم بالغ میشم....
راستش من اومده بودم فروشگاه، با همین چیزا آشنا بشم‌. اصل فروشندگی رو یاد بگیرم‌. نواقص خودمو دربیارم و به اصول جفتش شناخت پیدا کنم.
وقتی کفِ کف باشی، خیلی چیزا رو میبینی
بالا و دور بشینی، چشمات خیلی چیزا رو نمیبینه...

  • ۳ نظر
  • ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۰:۵۲
  • ۲۵ نمایش

فرهنگ

۰۵
فروردين

فرهنگ ، خیلی عنصر قوی تو زندگی آدماست.
خیلی سخت میشه تغییرش داد.
مثلا اینکه تمام عمر تو گوش یک زن یزدی میخونن مطیع شوهرش باید باشه تحت هر شرایطی
یا حتی موارد ساده ای مث ارزش بودن انداختن النگو
چییزهایی اند که نمیشه به سادگی ازش گذشت
و تو زندگی کاری یا زناشویی با این افراد ،  اهمیت خودشو نشون میده
پس چه بهتر که هرکس نزدیک با فرهنگ خودش زندگی کنه.
که اذیت ها کمتر بشه...

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۶
  • ۱۰۱ نمایش

اوج گیری حماقت

۱۸
فروردين

نمیگذرم از مسئولین احمق که با جون ما اینطور بازی میکنن.

این همه روز قرنطینه کشیدیم و خودمونو تو خونه حبس کردیم که با حماقت اینا دوباره اوج بگیره؟

لعنتی...اون نون آور خونه اگه کرونا بگیره که همه میگیرن. برای چی اداره ها رو باز کردین...؟


  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۳۰
  • ۱۸۱ نمایش

تسلیم راضی

۱۴
اسفند

زنگ زدم امسالم کارگر بیاد برا تمیز کردن خونه.

وقتی رسید گفت وسایل به من میدین؟ منم رفتم دستکش نو و دستمالا و مواد شوینده رو آوردم.

نیم ساعتی که گذشت دیدم بنده خدا رو سرامیک آشپزخونه و سنگ ، پاش هیچی نیست

گفتم دمپایی نمیخوایین؟

گفت: چرا. اولش گفتم وسایل بدین. ندادین گفتم حتما ندارین.

دمپایی پامو دراوردم دادم بهش و خودم رفتم دمپایی قدیمی مامانو پوشیدم .

موقع غذا گفت شهرشون کار فصلی هست.مثلا برداشت قارچ. یه روز 300 کیلو!!!! برداشت میکنه، 90 تومن بهش میدن.

اگه همیشه بود، حرفی نداشت!ولی میگفت فقط دو ماه از ساله.

یا فصل برداشت زردالو، 12 ساعت کار میکنن روزی 40 تومن....که هیچ وقت درست نمیده.میگه الان ندارم.بعد فروش بیا.

بعدشم یک سوم مبلغو میده میگه ندارم. به همین راحتی

گفتم چرا کار میکنی تو این شرایط؟

گفت اگه اعتصاب کنیم میره سراغ نفر بعدی. مجبوریم برا همون 40 تومن.

غرض اینکه این قشر، عجیب اند. تحت هر شرایطی، خودشونو منطبق میکنن تا زنده بمونن و چیزی نگن.

همینا که دولت و حکومت به بودنشون عادت کرده و میدونه تحت هر شرایطی هستن.هرچقدر زور بگه ، به نقاط ضعف ملت مث اعتقادات و نیازهای اولیه فشار وارد میکنه و اینجوری کنترل شون میکنه.

اگه اینم مث ما یاغی بود و افسار پاره میکرد تو ای شرایط، وضعش این نبود که خونه مردم کارگری کنه.

گوه تو قبر این زندگی.اه.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۳
  • ۱۶۱ نمایش

یه بابایی نوشته بود فک کردی برا حکومت کاری داره مشکلات ازدواجو از سر راه امثال تو برداره؟

اون از قصد تو رو درگیر مایحتاج اولیه ات نگه میداره تا فکرت تو همون سطح باقی بمونه ، نکنه ذهنت باز بشه و به مشکلات بزرگتر و بالاتر فک کنی که اوضاع خطری میشه.

قبلا بهش فکر کرده بودم ولی از اینکه این فکرا به ذهن یکی دیگه هم رسیده و این قضیه محتمل تر میشه، قلبم به درد میاد.

از اینکه تو این لجنزار سیاست گیر کردیم و هیچ جای دنیا نمیتونیم ازش خلاص شیم.

 

  • ۳ نظر
  • ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۳۹
  • ۱۹۷ نمایش

امروز جایی کامنتی میخوندم که از خاطرات به جا مونده ذهنش از سال 88 نوشته بود؛ اون موقع که 6 سالش بوده و همه چیزو خوب نمیفهمیده اما تصویر اون سالها تو ذهنش خط انداخته و با اینکه ربطی به قضایا نداشته ، چطور درگیر خیلی چیزا شده.

چهره اش نمیخورد بچه باشه. یه پسر جوون بود.

بعد نشستم توی مغز پیزوری خودم حساب کردم الان 16 سالش شده و دیگه بچه نیست.

اما عجیب بود؛ اینکه اینبار دور نبود، مثل انقلاب، مثل جنگ و هزاران چیز دیگه. خودم همه ی اون اتفاقاتو با چشم دیده بودم و ده سال بزرگتر از اون بودم.

دیدم اونقد پا به سن گذاشتم که حالا خودم میتونم خاطره گو باشم؛ ولی یه آن دردم اومد؛ من چی دارم برای گفتن؟

چه عصری رو پشت سر گذاشتیم؟

ما دوره گذار بودیم...

گذار از هیچ.

نه تغییر شگرف اجتماعی داشتیم و نه حتی زندگی ساده و معمولی و زاد و ولد.

ما هیچی نداریم و هیچ کجای تاریخ جا نمیگیریم.

ما مرحله ی عبور بی تاثیریم.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ مهر ۹۸ ، ۰۱:۳۵
  • ۱۸۱ نمایش



وقتی بچه ای رو به خاطر کار اشتباهی دعوا میکنی،میتونه واکنشای مختلفی داشته باشه؛

یکی وقیحانه دروغ میگه و همه چیزو انکار میکنه یا در درجه بالاتر ،گردن کس دیگه ای می اندازه.

یکی معصومانه تو چشات نگاه میکنه و حرفی نمیزنه اما پشیمونی و شرمندگی رو از نگاهش میتونی بخونی.


- اینکه کدوم در آینده کارشو تکرار میکنه و کدوم درست زندگی میکنه،معلوم نیست. شاید اونی که وقیحانه دروغ میگفت،به عنوان "بازیِ دروغ گفتن" ، این عمل رو تو این سن انجام داده و تو بزرگسالی نسبت به زشتی کارش واقف شده اما اون یکی بر مبنای فطرت کودکانه عمل میکرده و تو زندگی واقعی و روابط بزرگتر میخواد به دروغگویی میرسه.

قضاوت درباره درستی و پاکی وجود اونا، نه کار منه نه هیچ کس دیگه.من فقط به عنوان مربی اجازه دارم تو محدوده زمانی خودم مسیر درست اخلاقی رو که بر مبنای ارزشهای دینی و اجتماعی مون وجود داره،یاد بدم و تو وجودشون تثبیت کنم - 


اما غرض از گفتن، نوع واکنش افراد دربرابر مچگیری بود. یکی تو چشات نگا میکنه و بدتر از کار زشت قبلی،ماله میکشه.

یکی میگه میدونم کارم اشتباه بود.ببخشید.امیدوارم دیگه تکرار نکنم

آدما فرق این دوتا رو خوب میفهمن و از هم تشخیص میدن.

  • ۳ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۲۸
  • ۲۱۲ نمایش

چند ماهی میشه که موهامو رنگ کردم.

و زنهای اطرافم با نگاه خاصی دنبالم میکنن.

پشت نگاهشون میگن: چطور به خودت اجازه میدی قبل از ازدواج دست به همچین کاری بزنی؟

ما زمان تو ابروهامونو برنمیداشتیم...چقد وقیح و دریده شدی...

ولی واقعیت اینه من نمیتونم تا ابد منتظر کسی بمونم تا زیبایی های خودم رو کشف کنم!! چه دلیلی وجود داره دخترها برای هر عملی،منتظر نفر دومی باشن که از موقعیت فعلی نجاتشون بده؟

با رنگ کردن مو چه اتفاقی برای من افتاد که نجابتمو لکه دار کنه؟

پ.ن: دو سالی میشه که از کوتاه کردن موهام میگذره. هربار که میخواستم مجدد کوتاشون کنم،مامان میگفت بسه! اگه عروسی ات بشه چی؟  با ورود هر خواستگار دلم میلرزید.ولی در آخر میگفتم من همینم! میخواد بخواد،نمیخواد نخواد!

خدا میدونه تو این دوسال چقدر موهام نفس کشید و برای حموم و استخر چقدر راحت بودم...چه مدلای زیبایی رو امتحان کردم و چقدر برای خودم دلبر شدم!

و حالا چقد خوشحالم که برای خودم زندگی کردم.

  • ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۹:۳۶
  • ۲۸۳ نمایش

هف هشت سال پیش , کنار خیابون انقلاب , بازار ابزار سفره آرایی داغ بود! جلو هر دستفروش یه سفره پهن بود با یه عالمه هویج و خیار و سیب زمینی که به شکلهای مختلف درمیاوردن و عابران رو برای چند لحظه متحیر نگه میداشتن...

منم که اولِ چشم بازکردنم به دنیا بود و شوق تزئین غذا و سالاد تو وجودم وول میزد,اختیار از کف دادم و خریدم. چهار هزار تومن!

(عکس تزیینی است به دلیل اینکه پک مورد نظر در گوگل یافت نشد)

چندباری مشغولشون شدم اما نمیشد. شبیه درنمیومد. همه اش نصف و نیمه و خراب.

گفتم کار نیکو کردن از پر کردن است! چه انتظاری! طرف بارها و بارها انجام داده و من با دو سه بار چرخوندن میخوام حرفه ای بشم؟!

دوسال گذشت اما شبیه نشد که نشد...حتی یکیشون شکست...سرخورده شدم و تقریبا گذاشتم کنار.

تا اینکه تو یه تبلیغ تلویزیونی متوجه اِشکال کار شدم...اون ابزاری که مرد دستفروش اَشکال رو باهاش درمیاورد, تیغه فلزی داشت و اونی که به ما میفروخت پلاستیکی! برای همین برش های من کج و ماوَج میشد چون پلاستیک توان برش هویج و خیار رو نداشت...

بهم برخورد. من مشکل رو از خودم میدیدم درصورتی که نبود.از بیشرفی تولیدکننده بود که با فریب جنسشو به من انداخت تا پول رو از چنگ من دربیاره...

این خاطره رو ذهنم خط انداخت. چیزی بزرگتر از پول از من دزدیده شده بود به نام اعتماد...

چرا مردی که خودش با فقر دست و پنجه نرم میکنه و بیشرفی روزگار رو چشیده, باید از پشت به ما خنجر بزنه؟

غرض,ابزار ساده ی سفره آرایی یا یک دستفروش نیست. پشت این حرفها دزدیده شدن اعتماده. نه به مسئول,نه یک فردِ بلند پایه حکومتی که هرروز دهنمون به انتقاد بازه. اعتماد من به همشهری, دروهمسایه و دوستان و افرادیه که هرروز میبینم و همطراز خودم هستن.

والله اون فرد مسئول از مریخ به زمین نیامده. از بین ما بوده و با همین فرهنگ بزرگ شده.

انگار با دغل خو گرفتیم! همین خودِ ما,تو صفحه های اینستاگراممون چقدر از واقعیت زندگی مونو بازتاب میدیم؟ این نمونه بارز دغل کاری نیست؟

تا وقتی خودِ ما خرابیم,چه انتظاری از غیر داریم؟

  • ۰ نظر
  • ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۴۶
  • ۴۲۰ نمایش