مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

زیر اشعه ایکس

۳۱
شهریور

بنظرم برای انتخاب همسر

نه میشه به پول طرف تکیه کرد,

نه وجهه اجتماعی,

نه اعتقاد,

نه سلامتی,

نه علایق و سلیقه,

نه کار

همّه چیز,همه چیز تحت شرایط میتونه تغییر کنه.

آدمها یا تحت تاثیر اتفاقات بیرونی و حتی درونی که ما خبر نداریم,دستخوش تغییر میشن.

تو باید اون آدم رو از اشعه نگاه خودت عبور بدی و زمانی رو تصور کنی که اگه هیچ کدوم از اینها رو نداشت,بازم دوسش خواهی داشت؟ بازم حاضری زندگی رو کنار این آدم ادامه بدی؟ حاضری پای اشتباهاش,پای تغییراتش,پای بیماری اش وایسی و برای سعادتتون تلاش کنی و خیرشو بخوای؟

خودشو, خودِ خودشو , منهای تمام شرایط , دوست داری که پشت کوه قاف هم بتونی باهاش زندگی کنی و احساس خوشبختی کنی؟

زندگی به یک جریان مشخص نمیگذره,هرلحظه,ممکنه اتفاقی بیفته که اصلا تصورشو نمیکردی...

باید جوری انتخاب کرد که جوهره ی وجودی آدمها مهم باشه نه عرضیات و حواشی...

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۱
  • ۲۹۲ نمایش

من نمیپسندم

۲۶
شهریور

ساعت از نیمه شب گذشته و همه جا ساکته.

صدای لباس شویی تو خونه پیچیده.

بابا سرشو از گوشی بیرون میاره , رو میکنه به مامان و میپرسه: کار لباسشویی تموم شد لباسا رو ببرم پهن کنم؟

دارم از پذیرایی رد میشم اما با تندی نگاه میکنم و میگم : صدای ماشین داره میاد. پرسیدن داره؟!

هیچ کدوم به روی خودشون نمیارن. 

برای کسی اصلا مهم نیست حرفی زدم!

بعد از یه مدت یادم میفته منِ احمق تو رابطه این دونفر هیچ وقت نباید دخالت کنم.

بابا با این حرفش داشت میگفت: "عزیزم! من حاضرم هرلحظه که بگی,برای خونه هر کاری انجام بدم. تو اشاره بده تا من بلند شم.ماچ ماچ"

و همه این عبارات, ترجمه جمله "کار لباسشویی تموم شد ببرم پهن کنم" بود که منِ نفر سوم , هیچ وقت نمیفهمم.

عاشقانه هاشون خیلی زمخت و دوره.ولی خودشون میفهمن و باهم حال میکنن.

  • ۳ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۷
  • ۱۹۹ نمایش

پررو

۱۲
شهریور

مرتیکه جلسه اول,به عنوان آپشن مثبتش با تبختر میگه بدغذا نیستم.ایراد نمیگیرم.

نیستی که نیستی. کارد بخوره شکمت. مگه اومدی کلفت بگیری که قبل از پرسیدن اخلاقیات طرف,اینجوری خودتو معرفی میکنی؟!؟

  • ۲ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۸
  • ۲۵۱ نمایش

تعلق به اموال

۱۱
شهریور

عصر روز دوم بود

که زنها یواشکی جمع شدن دور هم و گفتن باید همه لباسا و وسایلو بذاریم تو کارتن,همین امشب بذاریم سرکوچه.

خشکم زد. همینطوری از خبر فوت,شوکه شده بودیم. اصلا باور اینکه تا همین دیروز با ما بوده و امروز نیست,به تنهایی غیرقابل باور بود.حالا میخواستند هر اثری از این آدم رو در کوتاه ترین فاصله ممکن , نابود کنن. برای اعتراض اومدم وسط. گفتم این نامردیه.پس وقتی مادرش دلتنگ شد,کجا بره؟ چی رو نگاه کنه؟

گفتن اینطور که بدتره...هرلحظه میبینه و یادش میفته...

گفتم شاید لباسی یا وسیله ای باشه که بیشترین خاطره رو داشته باشه و نخواد از دستش بده. شما که خبر ندارید.خودش باید اینکارو انجام بده

دوباره گارد گرفتند که توان نداره و حالش بد میشه و غیره.

بد شرایطی بود. همه توی شوک بودن.کسی فکر این روزها رو نمیکرد.و از همه بدتر,تصمیم گیری برای همین چیزهای جزئی اما مهم...

برگشتیم خونه. در کمدم رو باز کردم.دونه دونه وسایلم رو نگاه کردم. همه شون رو دوست داشتم. از اینکه خودم جای اون میمردم,هیچ ابایی نداشتم و حتی آرزو هم کردم. اما دوست نداشتم بعد مرگم اینطور رفتار کنن.

مثلا فکر کن اتاق استاد رو فردای فوتش به کس دیگه ای میدادن...توهین نبود؟ معنیش این نمیشد که چقد خوشحالیم تو مردی و جامون باز شد؟

باید قبل از مردنم,کار رو تمام کنم تا هیچ وابستگی یا حتی دلهره برای همین کمد وسایل نداشته باشم...که هرچی به سرش آوردن,اثری روی من نکنه...

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۱۵
  • ۲۰۷ نمایش

تیپ همراه

۰۸
شهریور

اولا فک میکردم باید دنبال آدمی بگردم که هنرمند باشه. فعالیت هنری انجام داده باشه.

اما از وقتی تو دانشکده با چن نفر برخورد کردم و دیدم چقد تعطیل اند,فهمیدم این جماعت بدرد من نمیخورن.

گاها رفتار بچه های خودمون هم رو مخم میرفت. لوس بازیا,بی منطقیا,بی فکر عمل کردنا اصن داغم میکرد.این شد که فهمیدم شاید من از درون به سمت هنر و خلاقیت و این چیزا سوق پیدا کرده باشم,ولی چارچوب فکری ام کاملا مهندس گونه است. شاید چون تو خونه,تحت تربیت دیگه ای بزرگ شدم.

این تعارض درونی و پذیرشش,اوایل خیلی اذیتم کرد.ولی به خودم فهموندم من همچین آدمی ام. 

و مشاور هم تایید کرد. گفت تیپ شخصیتی من متفکر و قضاوتگره؛ یعنی برای هرکاری دنبال دلیل عقلانی میگردم و دوست دارم خودم انتخابگر باشم.

در حالیکه اون افراد اکثرا احساسی و دریافتگرند. باری به هر جهت و انتخاب بر اساس محرک های آنی و حسی😐

این آدمها بدرد من نمیخورن. تکیه گاه زندگی نیستن. نمیتونم روشون حساب کنم. آدم زندگی من , همین که "نگاه زیبایی شناسانه" داشته باشه,کافیه.

  • ۱ نظر
  • ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۲
  • ۳۶۳ نمایش