مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

تعلق به اموال

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۱۵ ب.ظ

عصر روز دوم بود

که زنها یواشکی جمع شدن دور هم و گفتن باید همه لباسا و وسایلو بذاریم تو کارتن,همین امشب بذاریم سرکوچه.

خشکم زد. همینطوری از خبر فوت,شوکه شده بودیم. اصلا باور اینکه تا همین دیروز با ما بوده و امروز نیست,به تنهایی غیرقابل باور بود.حالا میخواستند هر اثری از این آدم رو در کوتاه ترین فاصله ممکن , نابود کنن. برای اعتراض اومدم وسط. گفتم این نامردیه.پس وقتی مادرش دلتنگ شد,کجا بره؟ چی رو نگاه کنه؟

گفتن اینطور که بدتره...هرلحظه میبینه و یادش میفته...

گفتم شاید لباسی یا وسیله ای باشه که بیشترین خاطره رو داشته باشه و نخواد از دستش بده. شما که خبر ندارید.خودش باید اینکارو انجام بده

دوباره گارد گرفتند که توان نداره و حالش بد میشه و غیره.

بد شرایطی بود. همه توی شوک بودن.کسی فکر این روزها رو نمیکرد.و از همه بدتر,تصمیم گیری برای همین چیزهای جزئی اما مهم...

برگشتیم خونه. در کمدم رو باز کردم.دونه دونه وسایلم رو نگاه کردم. همه شون رو دوست داشتم. از اینکه خودم جای اون میمردم,هیچ ابایی نداشتم و حتی آرزو هم کردم. اما دوست نداشتم بعد مرگم اینطور رفتار کنن.

مثلا فکر کن اتاق استاد رو فردای فوتش به کس دیگه ای میدادن...توهین نبود؟ معنیش این نمیشد که چقد خوشحالیم تو مردی و جامون باز شد؟

باید قبل از مردنم,کار رو تمام کنم تا هیچ وابستگی یا حتی دلهره برای همین کمد وسایل نداشته باشم...که هرچی به سرش آوردن,اثری روی من نکنه...

  • ۹۷/۰۶/۱۱
  • ۲۰۶ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی