مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

رنج دیگرگون

۱۲
فروردين
جنس این رنج فرق میکنه! میدونی ؛ خدا میخواد بنده هاشو غافلگیر کنه,همش ک نمیشه یه نوع درد؛ میشه؟!
میگفتم اینم مث قبلیا,یه دوره رنج زیاد داره,بعدش عسر میاد...
اما نیمد...میگفتم صبر زیاد...خدا صبر میخواد....صبر کردم و نیمد....بیخیال شدم و نیمد....التماس کردم آرامش بیاد و نیمد...دیوونه شدم.
جنس این رنج فرق داشت.خدا گفت خودت، بمون تو این رنج و ازش آسایش بساز...
تو فراموش کن...تو شرایطو درست کن...
هنوز وسطشم.هنوزم ک گاهی بهش فک میکنم ناتوان میشم.
هنوز این رنجو فراموش نکردم؛ یا ازش پله نساختم تا بیرون بیام.باید تصمیم بگیرم
تصمیم بزرگ و سختیه.
  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۸
  • ۱۱۹ نمایش

بی درد اعظم

۱۲
فروردين

اصلا کی گفته حال ناخوش برا کسیه ک درد داره؟

درد اصلی رو اونایی دارن ک تو زندگیشون دردی ندارن. 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۴
  • ۱۱۲ نمایش

شبانه گو

۱۲
فروردين

نگو که بی تفاوت برم یه گوشه بشینم و به روی خودم نیارم هیچ اتفاقی نیفتاده...

مث سه سال گذشته سرمو بندازم پایین و بیخیال از دنیا، تدوینمو ادامه بدم...

هیچ بهونه ای هم برای گیر دادن ندارم تا گریه کنم

سالمم. هر کسی که میخواستم دور و برمه و هرچیزی که میخواستم بدست آوردم.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۸
  • ۱۰۹ نمایش

شهرزاد 7

۱۱
فروردين



از 29 اسفند که این تیکه از کلیپ بهم رسید .... تا خود امروز....هر روز ورد زبونمه و مثل خارخاری به دیواره ی دلم چنگ زده...
نگاه شهرزاد و دستی که روی سینه مرغ آمینو چنگ میزنه و اشکی که میریزه....
نگو خدا از آزار ما لذت نمیبره...
  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۰
  • ۲۰۷ نمایش

پریدن ها

۱۱
فروردين

چ.و.گ.ی که عروس شد، اومدم به مامان خبر دادم؛ زودی گفت تو ناراحت نشیا ، تو هم شوهر میکنی...وقت ازدواج تو هم میرسه...

دهنم وا موند. مامان یجوری گفت انگار شوکولاته. به منم میرسه. نگران نباشم! اصن موندم.مامان که هیچ وقت به این چیزا توجه نمیکرد و گیرم اگه سر مساله ای ناراحت میشدم، میگفت این لوس بازیا چیه، خودتو جم کن ، حالا خودش پیش دستی کرده بود و منو از ناراحت شدن برحذر میداشت!

اون موقع ها اصن حالیم نبود! تازه به آزادی اول دانشگاه رسیده بودم.اصن فکر ازدواج نبود تو سرم. اصن لحظه ای به این فکر نکردم که چ.و.گ.ی از من جلو زده و من تنها موندم....خیلیم خوشحال شدم. واسه من که فرقی نداشت. گفته بود بعد ازدواج رفاقتمو کم نمیکنم...

اما حالا ....قضیه فرق میکنه...دونه دونه که پر میکشن از اطرافم ، یه چیزی ته دلم جابجا میشه...

مامانا خیلی چیزا رو ندیده ، بو میکشن!

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۷
  • ۱۷۰ نمایش

تبریک مادر

۱۱
فروردين


بهترین هدیه روز مادر امسال برای من بود....نه مامان!

 مکه که بود و زنگ میزد,چن دیقه صبر میکردم

به صفحه موبایل خیره میشدم...

اجازه میدادم صدای موبایل بپیچه تو خونه و من محو نوشته گوشی ... تماس از مامان...

میخواستم با این تاخیر ,باور کنم حضور مامانو...اینکه هنوز هست و به گوشی من زنگ میزنه...

چه هدیه ای بهتر از این میتونست باشه که امسالم مامانو داشته باشم...؟!


  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۳۵
  • ۲۲۱ نمایش

بنده آزاری

۱۰
فروردين

نگو که خدا از آزار بنده هاش لذت نمیبره


  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۷
  • ۱۳۱ نمایش

زندان

۱۰
فروردين
نمیشه بالای 15 روز خونه رو تحمل کنم. نمیتونم.
میزنه به سرم. روانی میشم. داغ میکنم.کم حوصله میشم.
حتی اگه عید باشه و مهمونی بازار.حتی اگه ماه رمضون باشه .
الان رسیده به اوج دیوونگیم. اونجا که در شیرینی رو باز کنم و همه رو یه جا ببلعم.
مث اون روزا که افطارو با بستنی شیری باز میکردم.
به همون دیوونگی که کنترل نداشته باشم.
زده بالای تحملم
لطفا تموم شه
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۴۵
  • ۱۱۰ نمایش

جای خود

۱۰
فروردين
میتونم اینجوری فکر کنم همینجایی که هستم میتونست اینجوری نباشه.
میتونستم جای اون کسی باشم که روز 10 عید خم شده تا کمر توی آشغالی تا ظرفای یه بار مصرفو جمع کنه
واقعا من با اون چه فرقی دارم؟ میتونست جای ما با هم عوض باشه...
که به جای غصه ی روزمرگی و حوصله نداشتن، ناراحت باشم گونی روی پشتم هنوز خالیه...
زندگی میتونست جور دیگه ای باشه عزیز...
خوشبختی تو هنوز...با همه ی دلتنگی ها و روزمرگی ها...
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۲
  • ۱۰۵ نمایش

گذرا

۰۹
فروردين

یاد بچگیام افتادم. نه که نفهمم دور و برم چه خبره;اما خیالم نبود چ اتفاقاتی داره میفته.

راحتتر میگذشت همه چی.همه میگذشت و این خوب بود!

نوجونی گه بود چون انگار زمان متوقف بود چون سر هر چیزی گیر بودم 

باید گذشت.از خوب و بد هر چیزی گذشت و بیخیالش بود!

مث شخصیت میم تو درخت گلابی!

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۹
  • ۱۰۶ نمایش