پریدن ها
چ.و.گ.ی که عروس شد، اومدم به مامان خبر دادم؛ زودی گفت تو ناراحت نشیا ، تو هم شوهر میکنی...وقت ازدواج تو هم میرسه...
دهنم وا موند. مامان یجوری گفت انگار شوکولاته. به منم میرسه. نگران نباشم! اصن موندم.مامان که هیچ وقت به این چیزا توجه نمیکرد و گیرم اگه سر مساله ای ناراحت میشدم، میگفت این لوس بازیا چیه، خودتو جم کن ، حالا خودش پیش دستی کرده بود و منو از ناراحت شدن برحذر میداشت!
اون موقع ها اصن حالیم نبود! تازه به آزادی اول دانشگاه رسیده بودم.اصن فکر ازدواج نبود تو سرم. اصن لحظه ای به این فکر نکردم که چ.و.گ.ی از من جلو زده و من تنها موندم....خیلیم خوشحال شدم. واسه من که فرقی نداشت. گفته بود بعد ازدواج رفاقتمو کم نمیکنم...
اما حالا ....قضیه فرق میکنه...دونه دونه که پر میکشن از اطرافم ، یه چیزی ته دلم جابجا میشه...
مامانا خیلی چیزا رو ندیده ، بو میکشن!
- ۹۵/۰۱/۱۱
- ۱۷۰ نمایش