مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

دانش افزایی

۱۶
مرداد

-  اگه این دانشجوهای خارجی ، بلد نبودن فارسی حرف بزنن یا منظورتو متوجه نشدن،شده با ایما و اشاره بگی، تحت هیچ شرایطی، انگلیسی حرف نمیزنی

- ok

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۲
  • ۲۳۳ نمایش

کناره

۱۶
مرداد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد



  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۲
  • ۲۳۸ نمایش

سوال بزرگ

۱۶
مرداد

میدونی چرا

وقتی خانواده امیر فهمیدن که شیرین رو دوست داره و بهش میگفتن بیا برات بریم خاستگاری، انکارش میکرد و خودشو به نشنیدن میزد؛*1

درصورتی که تو خیالش ، وقتی همین سوالو  میپرسیدن، ازش اجتناب "نمیکرد"؟؟  *2

چون

خودآگاهش میدونست تو واقعیت، امکان موفق شدن این درخواستش "هیچه" و با گفتنش فقط خودشو رسوا و سرخورده میکنه.

امیر، خیالِ شیرینِ شیرین رو به تلخی واقعیت ترجیح داد و همیشه از دومی فرار کرد...


*1 (پیشنهاد منیره وسط کاجستان-پیشنهاد پدر تو اتاق آهنی)

*2  (روز پخش کردن خرما تو مدرسه و پیشنهاد مینا)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶
  • ۱۶۴ نمایش

پاک کن

۰۹
مرداد

آخر ترم 4 بود، خواستم یه پاک کن بخرم از دانشگاه.

لیلا گفت اینا گرون میدن.داداش من تو بازاره.زیاد میخریم ارزون درمیاد.یکی برات میارم.نمیخواد از اینجا بگیری

برام یه پاک کن آورد.

دیدم بزرگه، حیفه گم بشه! نصفش کردم.

 ترم 7 میخواد شروع بشه و من هنوز دارم با نیمه اول کار میکنم و دست به نصفه دیگه نزدم!

همچین برکتی داره اموال رفیق!

  • ۱ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۳
  • ۱۴۶ نمایش

خودم کردم

۰۸
مرداد

هیچی بدتر از این نیست که خودت، دل تو تحویل نگیری...

وقتی خیالت خواست پرواز کنه، خودت بالشو بشکونی

وقتی خوت، خوتو باور نکنی...

آخ از دل بی یقین

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۴
  • ۱۴۸ نمایش

وقت آن نرسیده که تو مرا یابی و من تورا؟

من در جست و جوی شخصیت خفته ی تو و تو آشنا با انحنای روح من؟

وقت پویش نیامده که برخیزیم ؟

روح من تشنه است، جوان و در اندیشه تاختن...

همسفری چون تو باید!

مرا بخوان، ساده و آهسته !

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۲
  • ۱۴۹ نمایش

پرواز با خیال

۰۷
مرداد

میدانی!

قشنگ ترین بخش ارتباط با دیگران آنجاست که وقتی میدانی نظر مثبتی درباره تو دارند، بگذاری خیالشان هرکجا که میخواهد برود...!

به عرش سر بزند و تو را تا جایی ببرند که تا بحال ندیده بودی!

نه اینکه خیالشان تمام شد، تو هم تمام بشوی و پایین بیفتی!

حالا که لیاقت عرش نشینی ذهنشان را داشتی، به خودت اجازه میدهی همان بالا بمانی و برای ماندگاری ات تلاش کنی...


  • ۱ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۸
  • ۲۳۳ نمایش

ای امیر دیوانه

60 هزار بار سکانس ورودت به خونه عباس آقا رو نگا کردم.

چیز قابل داری تو صورت این دختر ندیدم که تو رو اینطور پاگیر کرده باشه...

طفل دیوانه مادربزرگ...زندگیتو میکردی، این چه بلا چی بود که یهو پیدا شد؟

  • ۰ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۴
  • ۱۰۲ نمایش

انتخاب رشته

۰۴
مرداد

آخ...این روزا که میرسه خاطرات نحس اونروزا برام زنده میشه.

 همون روزا که فکر میکردم مثل همیم و آرزوهای مشترک داریم.

من و تو گردنه های سخت تر از اینو رد کرده بودیم، وقتی هیچ کس نبود و به ما اهمیتی نمیداد...

من و تو شده بودیم یاور هم، هم فکر و همراه هم...

دلیلی نداشت یک لحظه حتی وقفه بندازم به این رابطه و به "اعتماد" فکر کنم
اونقدر مطمئن بودی که نیازی نداشتم به نبودت فکر کنم...
قرار بود باقی مسیر رو هم باهم طی کنیم...
یعنی قرار بود دنیا به رسم خودش بچرخه، بر قانون خودش پیش بره...؛ اما نرفت
زد و تقدیر ما رو از هم جدا کرد.
وقتی من عقبکی پیش رفتم و تو تاختی، وقتی حتی توی انتخاب رشته هم رحم نکردی و به خواست خودت،بنا به تقدیری که پیش اومده بود، ما رو از هم جدا کردی...
دِ لامصب ، تو از پهشتی تعریف کردی، تو منو ترغیب کردی، تو پابند کردی، کجا گذاشتی رفتی...؟
هه! من دیوانه هنوز امید داشتم...هنوز امید داشتم بهم برسیم...
اما کم کم امید تبدیل شد به دلتنگی...آخ که این دلتنگی چه کرد با من...
با یاد تو قدم میزدم و میل به ایجاد هیچ رابطه و دوستی نداشتم!
من و تنهایی و دانشگاه و یاد تو!
مشاور گفت گیر بیجاست، بی دلیل تو رو مقصر میدونم، اما مشاور چه میدونه من از چی میگم.
وقتی سند جایی رو میزنی به نام کسی، سخت میتونی منتقل کنی،
 باجی...سند قلب قابل انتقال نیست...
هر جا شو که زدی به نام کسی، تموم شده است...
یا باید نابودش کنی، یا با دیدن اسمش نابود بشی!



هیچ خبر داری این آهنگ مشترکمون رو چن هزار بار گوش دادم؟ چند بار تاحالا بهش سرزدی و مرورش کردی...؟
mikis theodorakis - state of siege
میدونم ، اونقدر گرفتاری داری که این چیزا دیگه برات مث قبل نیست،
و با وجود همه ی شرایطت فکر میکنی برای من و بقیه دوستات ، هنوز همون آدم قبلی، اما ....
هنوزم که هنوزه، بعد سه سال، آدم نشدم، دلتنگی سراغم میاد، سعی کردم به شرایط عادت کنم، دوست پیدا کنم اما این بغض لعنتی...
رفیق! این روزای انتخاب رشته که میرسه، دوباره هوایی میشم...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟
  • ۲ نظر
  • ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۷
  • ۲۵۹ نمایش

تولد!

۰۳
مرداد
همه ی نشانه هایی که به تو ختم میشدنو از همه جا پاک کردم
حالا که دلتنگم، چی رو مرور کنم...؟
نه خاطره ای،نه عکسی...
انگار که تازه برای من متولد شده باشی!
  • ۱ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۲
  • ۱۶۰ نمایش