مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

مبارک

۲۸
تیر


وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ
وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ
قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا

فکر میکنم حامد این قصه، بیشتر از هر کس دیگه ای آیه رو با وجودش درک میکنه...
میدونی، فکر میکنم هر آدمی متناسب با خواسته هاش به جایی میرسه.
 گمون میکنم مسیری که این بابا پشت سر گذاشت، با اطرافیانش فرق داشت

خیلی ها تو اون موسسه بودن، یا حتی خواهرش،زندگی مشابهی داشت
اما مسیری که حامد رفت، حرفهایی که تو تنهایی اش با خدا زد، با بقیه شون فرق داشت
یه چیزی از خدا خواست که به اینجا رسید
اینو از چشماش میشه خوند...
یه قولی از خدا گرفت، یه گله ای کرد؛
شاید شبی زار زد و دست به دامن خدا شد
نمیدونم، اما اینو میدونم تنها وقتی برنده ای، که طرف مقابلت خدا باشه...
شاید حامد تو هیچ کدوم از سختی هاش فکر نمیکرد به این سرعت کنار کسی بشینه که داشتنشو آرزو میکرد!
شاید کمبود مادر رو همیشه تو زندگی حس میکرد، اما فکر نمیکرد جلو چشم یه ملت سر سفره عقد بشینه و میلیونها آرزوی خوشبختی بدرقه زندگی اش باشه.
این بابا، هر کاری که تو گذشته کرده بود، لیاقتشو داشت که خدا اینطوری جوابشو بده...
اینو از تو چشماش میشد خوند
مبارک باشه آقا حامد؛ مبارک باشه عاطفه خانم
امیدوارم ثمره ی این ازدواج، روشنی بخش زندگی های دیگه باشه...
آینده تون روشن...
این دنیا خیلی به محبت و تجربه امثال شما احتیاج داره.

او را از جایى که گمان نمى‏برد روزى مى‏دهد.
 و هر کس بر خدا توکل کند او براى وى کافى است.
 همانا خدا [به ثمر] رساننده‏ ى امر خویش است.
بى ‏تردید خدا براى هر چیزى اندازه‏اى نهاده است

  • ۱ نظر
  • ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۱
  • ۱۸۵ نمایش
 نگو دوستت دارم.
انسان،این واژه را میشنود،واژه از پوستش رد میشود
با نگاهی پایین میرود،اسبهای قلبش شیهه میکشند،تندتر میدوند،
بر سینه اش محکم سم میکوبند،
نگو دوستت دارم،انسان باور میکند،
افسار اسبِ وحشی را…به دستت میدهد،
به تو تکیه میکند،
در آغوشت اشک میریزد،
یالهایش را میدهد تو شانه کنی،
انسان باور میکند و عشق….
دردناکترین اعتقاد است…
اعتقادی که با سیلی پاک نمیشود،
با خیانت قوت میگیرد،
اهانت راسخترش میکند،
به انسان نگو دوستت ندارم،
انسان عرق میریزد،
اشکهایش در بالشت جمع میشوند،
عطرِ موهایت را حبس میکند،نفس نمیکشد،
بالشت را روی سینه اش میگذارد،
به قلبش گلوله میزند،بخارِ گرم…
صدایشان را کوه پس نمیدهد،
عشق از دست میدود…
انسان گناه دارد،نگو دوستت دارم…
انسان باور میکند،نگو دوستت ندارم…
  • ۰ نظر
  • ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۷
  • ۲۸۱ نمایش

قسمت 8

۰۷
تیر

- یه سوت بزن وقتی عمو بهروز اومد، من خودم بهش میگم

-باشه آبجی جان. ولی من بلد نیستم سوت بزنم

- پس تو چی کار بلدی بکنی؟ مردی و بلد نیستی سوت بزنی؟ من که یه زنم سوت میزنم. بلدی داد بزنی؛ داد؟ مث اینایی که سر جالیز وایمیسن داد میزنن آهاااااااای. یه داد بزن من خودم میام دم در بهش میگم.اسم منو بلند داد نزنیا.میفهمی که اسم خواهرتو نباید بلند داد بزنی؟آره داداش خوبمممم؟؟

- آره خواهر عزیزمممم.من میدونم اینجور چیزا رو از اول.میدونستم.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۴
  • ۱۹۹ نمایش

دلتنگم

  • ۰ نظر
  • ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۲
  • ۱۹۷ نمایش

فهم والا

۰۴
تیر

کاش منیره حالیش میشد

امیر ، زن نمیخواد؛

امیر  "شیرین" و میخواد...

  • ۰ نظر
  • ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۶
  • ۲۹۰ نمایش

A fact

۳۱
خرداد

- چقد ما بدبختیم

- چرا.چیشده؟

- همش انتظار، انتظار، انتظار...

- به این قوم دل نبند خواهر؛ معشوقه واقعی اون بالاست...

- میدونم.مساله ای که تو این شرایط بیش از پیش بهم ثابت شده، همین بوده. من فقط منتظرم زندگی جدید شروع کنم؛ همین.

  • ۲ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۵۲
  • ۲۵۴ نمایش

رهایی

۳۱
خرداد

مامان منو نمیبینه.یعنی نخواسته تغییرات منو ببینه.یه عینکی زده رو چشمش که از اول با همون میدیده و بس...

نقاشی ای که رو عینکش کشیده شده، تو همه مراحل زندگی ثابته، اما ما ، اطرافیانش، تغییر میکنیم. اون این تغییراتو نمیبینه. بابا هم تا حدی همینطور. هر دو، هنوزم ما رو بچه میبینن. یه موجود نیازمند که توانایی حمایت از خودشو نداره و اونا باید تلاش کنن تا به ما غذا برسونن و ازمون مراقبت کنن. شاید شاهد بزرگ شدنمون باشن، اما هنوزم که هنوزه، فکر میکنن بچه ایم.

هرچقدرم داد بزنم من بزرگ شدم، میخوام از پوسته ی بچگی ام جدا بشم، گوششون بدهکار نیست که نیست.

نخواستن بفهمن مفهوم "پذیرش مسئولیت" برای من جاافتاده است؛ دور از چشم اونا، تو مدرسه و دانشگاه بزرگ شدم، اما اونا ندیدن، مشغول کار خودشون بودن. نه تقصیر منه، نه تقصیر اونا...اما فهموندن این موضوع به اونها برای من سخته، برای اونها که اینروزا سخت میخوان باور کنن با اومدن خواستگار ، دخترشون بزرگ شده و باید کم کم ازش دل بکنن...؛ مامان پشت گریه و بابا پشت خشم اش ، این موضوعو پنهان میکنن اما من خوب میفهمم که نتونستن با این موضوع کنار بیان...

منتظرن، منتظرن که یک لحظه جا بزنم و بگن : دیدی! دیدی گفتیم هنوز بچه ای! و دوباره همون ماجراهای حمایت و زیر پر و بال گرفتن از نو شروع بشه...

برای همین هروقت شکست خوردم، سکوت کردم و سمت کسایی که بهترین حامی های عمرم بودن، نرفتم.چون بیرون اومدن از زیر پروبالشون، سخت تر از تحمل تنهاییه...

روز اول دانشگاه، همین اتفاق افتاد؛ به بدترین شکل ممکن...

اگه عاقل بودم، از همین روز اول و اتفاقاتش میفهمیدم دانشگاه جای آرزوهام نیست، جای پرکشیدن نیست...

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۵۱
  • ۲۰۸ نمایش

یونس میفهمد

۳۱
خرداد

یونس میفهمد

پست هادی مقدم دوست، نویسنده سریال وضعیت سفید،

درباره بازیگر نقش امیر؛ یونس غزالی

کی؟ سال 90....

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۴۸
  • ۲۵۸ نمایش

آخرت

۲۹
خرداد

میدونی، اعتقاد به آخرت این نیست که فقط بگی بعد این دنیا، یه جایی هست که میریم اونجا. چه باور داشته باشی چه نداشتی باشی، بالاخره همه منتقل میشیم به همونجا.

ایمان به این مسئله زمانی معنا پیدا میکنه که وقتی نهایت همت و تلاش و توکل ات رو روی مسئله ای قرار داده باشی، اما به نتیجه نرسی، یعنی نتیجه مطلوب تو به ثمر نرسه.

حالا به هر دلیلی، چه حکمت خدا ، چه دسیسه بشر یا هر چیز دیگه.

ایمان به آخرت یعنی مطمئن باشی خدا نتیجه هیچ کاری رو نادیده نمیگیره،یعنی مطمئن باشی زیر نظر خدایی حتی اگه دیگران نبیننت،حتی اگه نفهمنت.

یعنی مطمئن باشی اگه تو این دنیا به نتیجه نرسیدی، اگه عمرت تباه شد، درصورتی که همه مسیرو درست رفته بودی ، خدا هست و همه این لحظه های تو براش مهم بوده.

آخ که چه مزه میده!

ایمان به آخرت یعنی انّ الله لایُضیعُ اجرَ المحسنین

آسون نیست، آسون نیست عمرتو سر کاری گذاشته باشی و نتیجه شو نبینی

آسون نیست بچه بزرگ کنی بفرستی جنگ و سر هیچ و پوچ از دستش بدی

آسون نیست که خدا هرکسی رو مومن نمیدونه...

  • ۲ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۲
  • ۱۸۸ نمایش

امان از صبر

۲۷
خرداد

اگه ضرورت زندگی مو میدونستن، بازم انقد گیر میدادن؟

انقدر سنگ می انداختن؟

کسی  همه چیزو نمیگه، دیگران باید نادیده بگیرنش؟ باید فک کنن نمیفهمه ؟

خدا که میفهمه...چرا کاری نمیکنه؟ همون که این همه قدرت داره...

چرا به "امید" تشویقم میکنه و پوچی نشونم میده و میگه پوچ نیست؟

تا کی باید سکوت کنم؟ تا کی خودمو نادیده بگیرم و عاقلانه رفتار کنم؟

یا منتهی الآمال... به دادم برس؛ دارم به فنا میرم.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۲
  • ۱۸۲ نمایش