مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

چادرگونه 2

۱۱
مرداد

ما به زندگی خودمان ادامه دادیم و مشغول درس و مدرسه و دانشگاه و زندگی شخصی شدیم.

حالا که همه چیز تمام شد، از روی بیکاری، نشسته بودیم عکسهای جشن حافظ را نگاه میکردیم.با دیدن این بانو ،یاد تمام آن روزها و حرفها افتادیم.

خواستیم بگوییم بانو! حجاب که چادر نیست. بخش اضافه حجاب است.

سختی های خاص خودش را دارد و شانیت خودش.

اجبار حکومتی هم به روسری و مانتو ختم شده ، این حرفها و برنامه هایت از چه ؟

اصلا چه کسی گفته چادر نشانه ایمان کامل است؟ نمیشود تو خودت باشی و همانطور که هستی، ارتباط با خدایت حفظ کنی؟

نه اهل قضاوتم نه حکم دادن.  اصلا زندگی مردم به من ربطی ندارد.هرکه دوست دارد هرجور که میخواهد زندگی کند.

اما

وقتی کسی علنی ، کاری انجام میدهد و به طور ناخودآگاه، هدایت بخشی از جامعه را بدست میگیرد یا حداقل مشغولیت ذهنی برای عموم ایجاد میکند، قضیه اش فرق میکند. دیگر، حرف زدن درباره این آدم، خاله خان باجی بازی نیست، غیبت نیست. عیان است.کسی که به انتقاد عیان و نظر عموم علاقه ای ندارد،نباید خودش را در معرض عموم قرار بدهد.

اگر وسط معرکه آمد، باید تاب ضربه های بعدی هم داشته باشد...


  • ۳ نظر
  • ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۸
  • ۱۰۰ نمایش

درد بی درمان

۰۹
مرداد

تو دنیا با یه دردایی

فقط باید مدارا کرد

  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۶
  • ۱۹۵ نمایش

وَاعْمَلُوا صَالِحًا

إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻴﺪ ؛ ﻳﻘﻴﻨﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﻴﻨﺎﻳﻢ.


نه که من ناظر و مبصر باشم که کار خطا انجام دادین بزنم درجا بترکونمتون

این دیدن ,فرق میکنه

 وقتی دارین کار خوب انجام میدین,یعنی دارین خلاف جهت همه شنا میکنین،

قراره کلی توهین و تحقیر به جون بخرین. قراره احمق و دیوونه باشین.

هیچ کس از ته کار شما خبر نداره.

کسی نمیدونه این کار مثبت شما حتی تو زندگی خودشون که دارن مسخره میکنن چقد میتونه تاثیر داشته باشه.

اما شما میدونین.شما که میدونین ادامه بدین...

من که هستم! از کار شما خبر دارم. من میفهمم.من میبینم

بنده ی من!..... تو خوب باش ؛ من میبینم....

  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۳
  • ۷۰ نمایش

در این دنیا

۰۷
مرداد
 

در این دنیا تک و تنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم بریدم
شتابان در پی لیلا شدم من

چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم

به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من
 
من آن دیر آشنا را می شناسم
من آن شیرین ادا را می شناسم

محبت بین ما هم کار خدا بود
از این جا هم خدا را می شناسم
 
خوشا روزی که این دنیا سر آید
قیامت با قیام محشر آید
بگیرم دامن عدل الهی
بپرسم کام عاشق کی براِید
دانلود با صدای مهدی سلطانی  از اینجا
دانلود با صدای عماد رام از اینجا
  • ۰ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۹
  • ۲۲۴ نمایش

درد کشیدن

۰۷
مرداد

گاهی آدمها موقع کشیدن درد,بعضی مفاهیمو بیشتر میفهمن.

نه که حس همدردی با دیگران باعث این توجه بشه,نه!

 شاید اصلا مفهوم همدردی وسط نباشه!

این ناکامی و افسردگی باعث میشه طرف از خواسته خودش جدا بشه و کمی متوجه اطراف بشه

این صبوری باعث شده چشماش بهتر ببینن ,گوشها بهتر بشنون

دیگه موضوع "خود" , مفهومی نداشته باشه,چون دنبال خواسته های خودش نیست.

وقتش باشه که رها بشه و نگاهی به بقیه بندازه...

بعضی دردا برای فهمیدن دیگرانن

  • ۰ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۰
  • ۶۵ نمایش

ضربه

۰۷
مرداد

من از وقتی فهمیدم آدم و حوا ، اولین آدمهای روی کره زمین نبودن و این موضوع حتی تو قرآن اومده؛

دیگه اون آدم قبلی نشدم...

.

.

ضربه ای که این موضوع به من وارد کرد و تمام تصورات کودکیمو درباره دنیا نابود کرد، چیزی نتونست جبران کنه!!

  • ۴ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۲
  • ۷۲ نمایش

شهرزاد10

۰۶
مرداد

- گاهی فک میکنم حق شما بوده با اونکه خاطرشو میخواستی زندگیتو سر کنی. من شما رو میخواستم ، اما شما...

- قرص قمر که سهله ؛ اگه کل فلک الافلاکم بیاد پایین، من یه تار موی مرضیه خانمو با هیچ کدومشون عوض نمیکنم

- آره دیگه ...؛ زن و شوهری عادت میاره

- اگه وصله و قواره ی هم نباشن ، هزاری هم که زن و شوهر باشن، به تن هم زار میزنن

قسمت 23

  • ۱ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۸
  • ۲۹۵ نمایش

فهم

۰۶
مرداد

دو سال است که این زندگی ، مرا سیراب نمیکند...

انگار که چشمانم به روی حقایق دنیا باز شده باشد و دیگر نتوانم آن صحنه ها را فراموش کنم

باید خودم را به نفهمی بزنم که چیزی ندیدی و زندگی خوش است، ادامه بده!

نه! زندگی از دوسال پیش برای من متوقف شد.زندگی از دوسال پیش رنگ دیگری گرفت.

آنقدر بار این حقایق سنگین بود که توانی برای ادامه نداشته باشم

آنقدر دردناک که هر شب از سینه ام بگذرد و راه گلو را بند بیاورد

آنقدر عذاب آور که هر غروب، این دلتنگی ها را تداعی کند و جان از بدن نیمه جانم بیرون بکشد...



  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
  • ۵۷ نمایش

سفر

۰۵
مرداد

همیشه دوست داشتم سفر برم. جاهای ناشناخته رو ببینم و با مردم غریبه دوست بشم و عبور کنم...

دوست داشتم مرز کشورها رو زیر پا بذارم و برم...

از بچگی ، آگهی تور سفر خارجی رو جمع میکردم و عکسهاشونو به دیوار اتاق میزدم و خودمو اونجاها تصور میکردم....

  • ۱ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۲
  • ۷۴ نمایش

تضاد زمانی

۰۴
مرداد

زمان آدم ها را دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه می دارد  
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد
میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست

مارسل پروست

  • ۱ نظر
  • ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۱
  • ۸۷ نمایش