مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۳۱ مطلب با موضوع «فروشگاه» ثبت شده است

کلاس آموزشی

۱۷
آبان

امروز فهمیدم بخش منابع انسانی و آموزشی فروشگاه چقققد قویه

کلاسهای ضمن خدمت اجباری داریم تا مستقیم مسائل مرتبط با فروش رو یاد بگیریم

فقط جسم نباشه، مغز و روحمونم بکار گرفته بشه!

هرچی بیشتر میگذره بیشتر دوسش دارم و حتی امروز داشتم فکر میکردم مقنعه و مانتومم میتونم دوست داشته باشم چون مربوط به اینجاست!

میخواستم همزمان اینجا ۱۲ میلیون کلاسای مرتبط برم که فعلا رایگان دارن برامون برگزار میکنن بخشی شو😃😃

  • ۰ نظر
  • ۱۷ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۰
  • ۲۱ نمایش

از دور که میبینی، فک میکنین کسی که پشت صندوق وایساده تپ تپ وسایلو میگیره جلو یه چیزی یا بهشون تفنگ میزنه و یه عدد میخونه و تمام.

ولی قضیه پیچیده تر از این حرفاس . 

درصد خطای این دستگاه بالاست و نیروی انسانی موظفه اینو چک کنه. اونم وقتی طرف بالای ۱۰۰ قلم جنس خریده و یه صف طولانی پشتش تشکیل شده و فقط یه صندوق کار میکنه و مردم غر میزنن زودتر و .... هزارتا شرایط دیگه که فشار رو زیاد میکنه و خطا رو بیشتر.

اصل اینه که هر کالا رو که میخونه یه بوق میزنه و تو بتونی با گوش ات، درگیر بشی نه فقط چشم. ولی طی این چند هفته متوجه شدم بوق خطا داره! ممکنه صدا بده و نزده باشه، ممکنه صدا نده و تعداد زده باشه! مخصوصا وقتی دستگاه هنگ میکنه و تاخیر چندثانیه ای پیدا میکنه.اینجاست که چشم، مث یه معلم ریاضی باید پیگیر باشه چی شد و چن تا شد‌.

یه موقعایی بود فک میکردم خیلی خوب و حواس جمع زدم و اصلا صندوق شلوغ نبوده اما طرف برگشته گفته خانم فلان چیزو باید چندتا حساب میکردی و نزدی.یا فلان چیزو دوبار زدی و باید مرجوع کنیم که اینجا باید مسئول فروشگاه رو صدا کنیم😬

هنوزم دستم راه نیفتاده و دقتم ۳ برابر شده از روز اول و هنوزم خطا دارم. خطاهای جدید!

فکر میکنین قضیه به همینجا ختم میشه، نه! باید حواست به چندجای دیگه هم باشه!

اینکه همزمان دقت باید لبخند بزنی و از خرید ملت تشکر کنی

باید همزمان حواست باشه ریل وسایل صندوق که یه متر اونورتره، الان تو چه وضعیتیه و اگه نیازه بزنیش جلو بیاد‌ و مردم اذیت نباشن.

باید از خرید کالابرگ و فلان چیز ملت عکس بگیری گزارش بفرستی.

باید حواست باشه کسی چیزی نقاپه و چجوری از فروشگاه بیرون میزن.

در عین حال، حساب و کتابتم دقیق باشه :)))))

  • ۰ نظر
  • ۱۶ آبان ۰۲ ، ۰۸:۵۶
  • ۲۵ نمایش

لباس فرم

۱۱
آبان

قسمت غم انگیز ماجرا اینجاست که لباس فرم داریم و مقنعه...

و بعد ۱۱ سال، به مدرسه و اتو کردن هفتگی و مسخره بودن حجاب مقنعه و گیر کردن تو یه لباس تکراری دچار شدم....

واقعا بجا نیست بخاطر این حرکت رو به عقب بگم سگ تو این زندگی ؟😄

ولی خوبیش اینه اونجا نمیفهمیدم چرا هرروز میرم و خودمو عنتر و منتر میکنم و اختیاری نداشتم از خودم

ولی اینجا پول هست، امکانات هست، پاداش هست، بیمه هست، مراقبت هست.زندگی هست.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ آبان ۰۲ ، ۱۰:۴۲
  • ۲۷ نمایش

با مرام

۰۸
آبان
یکی از ویژگیای باحال مردا اینه که دوست دارن زنها رو تحت حمایت خودشون دربیارن! و از این کار لذت میبرن!
خیلی برام عجیبه. چرا؟
خیلی هم مرامی این کارو انجام میدن. بدون اینکه چیزی بخوان...
شایدم من اسکلم نمیفهمم چی میخوان :)))
ولی از بچگی این حسو داشتم که پسرا میان کمک بی چشمداشت.
امروز تو فروشگاه این حس غوغا کرد.
هرکی رد میشد، خانم فلانی، صدام کن. خانم فلانی برو استراحت.خانم فلانی خجالت نکش...
  • ۰ نظر
  • ۰۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۵۲
  • ۳۵ نمایش

تو این کار باید به همه لبخند بزنیم، خوشامد بگیم، از خریدشون تشکر کنیم.

تو مهد هم ازمون میخواست خیلی جنتلمن رفتار کنیم. ولی جو هست که روحیه رو میسازه. اینکه تو چقدر واقعا توان داری لبخند بزنی! چقدر این لبخند واقعیه یا برای پول دراوردن و جذب آدما

درسته که هدف پوله، ولی روش ما، رفیق شدن با مشتریه. احترام قلبی. تعامل دوسویه‌. این باعث شده که یه سد درونم بشکنه و با "همه" احساس نزدیکی کنم. فک نکنم کون آسمون پاره شده و من افتادم پایین و خاص ام. 

همین باعث شده بیرون، حتی تو صف نونوایی، کارای پستی و‌... هم با مردم عادی بجوشم، بهشون احترام بذارم و بهشون کمک کنم.

این کار داره وجوهی از ارتیاطات اجتماعی رو در من شکوفا میکنه که وجود نداشت...

تو خونه ما همه یه جوری رفتار میکنن که انگار نباید به بقیه رو بدن. باید خودشونو بگیرن. 

جای دیگه ای که این حس در من شکست، کربلا بود‌‌‌...

وقتی فکر میکردم عراقی ها آدمای کثیف و عوضی ای هستن که باید لهشون کرد ولی در خونه شونو باز کردن و گذاشتن از رخت خواب و حموم خودشون استفاده کنیم و جلومون خم و راست شدن و بهمون عزت و احترام کردن.

دوستی و مهربونی با مردم خیایون که نمیشناسیشون، خیلیم عجیب نیست.

تو هم بشکن سد درونتو. 

به مردم لبخند بزن‌ وقتی تو مترویی، تو صف خریدی یا هرجایی میری..

  • ۰ نظر
  • ۰۲ آبان ۰۲ ، ۲۱:۴۱
  • ۳۹ نمایش

سیندرلا

۳۰
مهر

یه روز پشت دخل نشسته بودم که یه دختر خجالتی، کمتر از ۲۲ سال اومد اما خیلی لباساش مندرس و چپلکی بود.
میدونی. نهایت فرصت ما برای شناسایی شخصیت مشتریا، به اندازه زدن بارکد کالا و کشیدن کارته. هرچی کالا کمتر، فرصت کمتر
دختره یه دستمال برداشته بود.داشتم بارکد میزدم که پرسید ارزونترین پفک تون چنده؟ پفک ۱۰ تومنی دارید؟
بجای نگاه زیرزیرکی، راحت سرمو بالا آوردم تا بهتر نگاش کنم.  نه شال کجکی یا لباس تقریبا پاره شو، که صورتشو. جوون بود. خیلی جوون. درعین فقر، برق سرزندگی تو چشماش موج میزد.... این برام منحصرش کرد...
اصلا فرق میکرد. سیستم رفتاری و پوششش یکی نبود. اونی که فقیره، خوشحال نیست. گرد زرد رو چهره اش نشسته. زشت و بدقواره است و منتظر مرگه ولی این فرق داشت....وجود این آدم با چیزی که پوشیده بود، تناسب نداشت....
گفتم نمیدونم. پفکا اون قفسه پشته. فک کنم ۱۵ تومن پایینترین باشه. میخوایین نگاه کنین.
رفت و بعد یه مدت تقریبا طولانی برگشت. با لبخندی از سر فتح، گفت پیدا کردم.
یه پفک نمکی مینو بود. ازین قدیمیای بدمزه. ولی اون خوشحال بود‌
ذهنم شروع کرد به فرضیه سازی‌. مگه یه دختر با این سن، با این زیبایی، کجا کار میکنه، زندگی میکنه، که اخر روز با یه پفک نمکی مینو برق شادی تو چشاش میباره؟
درحالیکه بارکد پفک رو میزدم، سریع به خودم نهیب زدم بسه. انقد تو مردم فرو نرو....
اما ذهنم مث ماهی لیز خورد و دوباره نگاش کرد و پیش خودش گفت: مگه این از دخترای داف اینستا چی کم داره؟ چرا این نباید خوشبخت باشه؟ چرا تو این سن نگران رعایت روتین پوستی اش نباشه...؟
خیلی معصوم بود. نگاهش، قیافه اش، لبخندش...
کارتو کشید و درحالیکه که از خریدش تشکر میکردم، تو دلم دعا کردم کاش یه شاهزاده ای بیاد و این گوهرو پیدا کنه و کفش سیندرلا پاش کنه.
یه روزی بیاد که لباسایی تنش کنه که حقشه و در شان خودشه. لباسی که توش بدرخشه و مردمو انگشت به دهن نگه داره....

بعدم گفتم کدوم متصدی فروشگاهی خریداراشو با دعای از ته قلب بدرقه میکنه زن؟😅  چرا هرجا میری یه کاری میکنی متفاوت بشی...؟😅

  • ۲ نظر
  • ۳۰ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
  • ۴۲ نمایش

تور پیرزن

۲۹
مهر

یه روز صبح که پشت صندوق نشسته بودم یه پیرزنه وسایلشو چید. یه پیرمرده پشتش اومد که معلوم بود خیلی توان ایستادن نداره‌. زنه گفت خواهش میکنم شما بفرمایید زودتر. خلاصه روونه اش کزد جلو. بعد زدن وسایل، حتی کمک کرد بذاره تو پلاستیک و با زبون چرم و نرمش یه حال اساسی به پیرمرده داد‌. 

خنده ام گرفته بود از تور کردن مَرده تو ۷۰ سالگی.

بنده خدا حتما خیلی تنها بوده که دست به همچین کاری زده ولی روش هاش جالب بود! تو دلم گفتم خاک تو سرت! پیرزنه تو ۷۰ سالگی تو صف فروشگاه تو سوت ثانیه میتونه چه کارا بکنه، تو توی ۱۰ سال تو اوج جوونی نتونستی!!

  • ۰ نظر
  • ۲۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۰۷
  • ۳۳ نمایش

عمر کوتاه

۲۸
مهر

بخش اعظمی از مراجعین فروشگاه، پیرمردا و پیرزنای بازنشسته اند.

کسایی که واسه خودشون کسی بودن. ولی الان یه پیر بازنشسته اند‌ که تو خونه اند‌ و گاها برای فرار از کسلی و تنهایی، میان خرید. 

آدمایی که شاید زمانی زبانزد بودن ولی الان هیچ توانایی خاصی ندارن و فرسوده و اسقاطی شدن. اما سعی میکنن سرشونو بالا نگه دارن و نیفتن‌. 

کسایی که توانایی جسمی شون پایین اومده‌. سخت راه میرن. زشت شدن و حتی دستشون میلرزه‌. اما دست از ریاست و چرت و پرت گویی برنمیدارن. هنوز فکر میکنن عالم دست اوناست.

نمونه شو تو خونه داریم.

از وقتی اینا رو دیدم، دیگه از داشتن پدرومادرم خجالت نمیکشم. فهمیدم خیلیا اینطورین. تایپ این آدما همینه‌. تغییرناپذیرن و احمق. همینن. بپذیرشون و رد شو. 

بهشون که فکر میکنم میبینم خیلی شرایط سختیه. اوج سقوطه. و این دردناکه‌.

اما زندگی کوفتی همینه. 

واقعیت اینه ما هرچقدرم عمر کنیم، نهایتا فقط ۳۰ سال فرصت داریم خودمون باشیم و لذت ببریم‌.

از ۰ تا ۱۸ که هیچی دست خودمون نیست. از ۱۸ تا ۵۰ و خردی نهایت زمانیه که میتونی ازش لذت ببری‌.

۱۰ سال از این زمان من گذشت و هیچ گهی توش نخوردم که بگم آخیش! می ارزید به زندگی کردن! هیچ چیزی راضی ام نکرد که بگم بدستش آوردم و لذت بردم از امکانات زندگیم. جوونیم‌‌. بدن سالمم.

کمی کوهنوردی شاید این حسو تو وجودم زنده کنه. کمی هم کار با بچه ها. اما همیشه سایه شوم نگاه منفی خانواده بالاسرم بوده و نذاشته درست انجامش بدم‌. همیشه نفی. همیشه نهی‌. همیشه کارشکنی و جفت پا گرفتن برای زمین خوردن.

نمیدونم اینا که به خدا و پیغمبر معتقدن، اون دنیا چطوری میخوان جواب بدن که چقد منو آزار دادن‌‌‌‌‌...

  • ۰ نظر
  • ۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۴:۵۹
  • ۳۰ نمایش

سعه صدر

۲۷
مهر

روز اول که رفتم مصاحبه، چن نکته طلایی بهم گفت مسئول مدیریت منابع انسانی

از جمله اینکه به ما ربطی نداره طرف کیه و چی کارست و اعتقاداتش چیه. ما فقط محترمانه ازش پول میخواییم. همین! یه معامله است‌. کالا میدیم پول میگیریم. تمام.

خییییییلی نکته مهمیه.خیلی نکته مهمیه.

چرا اینو به من گفت؟ چون احتمالا حجابمو دید.

و شما نمیدونین به کار بردن این نکته بصورت عملی چقد میتونه گاها سخت باشه...

طرف با سگش اومده تو فروشگاه. یا بیرون پارک کرده! اومده تو. با همون دست بهت کارت میده. با همون دست شماره های کارتخوان رو میزنی و نباید حتی حالت قیافه تو عوض کنی...

میان تو، سرتاپای مملکتو میشورن و حتی تو رو عامل دولت و همه گرونی و بدبختیای زندگی شون میدونن و تو با "سعه صدر" باید لبخند بزنی و همراهی شون کنی.

خیلی سخته این حرکت‌. انعطاف میخواد. اونم وقتی خودت زخم خورده شرایط کوفتی اقتصادیی و جات اینجا نیست!

اینا همه فشار کاره‌. فشاری که تو ۸ ساعت دیده نمیشه...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۷
  • ۲۷ نمایش

دوست داشتم این کارو تجربه کنم. از بچگی کار تو فروشگاهو دوست داشتم. هم پایه های مارکتینگو تجربه کنم که چجوری یه کار رشد میکنه و قوت میگیره. هم مهارتای ارتباطیمو قوی کنم. تو هردوتاش بشدت ضعف دارم و نیاز دارم تمرینش کنم. البته که ۳۰ سالگی زمان خوبی برای شروع نیست! ولی خب، همینه که هست...

بیمه و بیمه تکمیلی و ۳۰۰ تومن کوپن خرید ماهانه مجازی و اضافه کاری و اینا هم که از مزایاشه. حقوق هم سرماه میدن. حقوق ساعتیشم با کار قبلیم برابری میکنه!! به علاوه همه مزایایی که داره. نمیدونم چرا مغز خر باید خورده باشم بگم تو کار فرهنگی میمونم وقتی هیچی نداره...

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۲
  • ۱۹ نمایش