مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

جنون فاصله خواستن و نرسیدن

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۳ ق.ظ

دیشب خوابشو دیدم.

با اینکه پیش خودم قدغن کرده بودم باهاش حرف نزنم و پیام و لایکی درکار نباشه ولی تو خواب اینکارو کردم.

عجیب تر اینکه جوابمو داد...مث همون وقتی که از سر کار برگشت و جوابمو به سبک طنزش نوشت.

شیرین مث همون وقتی که با مادرش اومدن و توی اتاق اول از همه درباره اینستاگرامش حرف زدیم...

مثل وقتی که نگام میکرد و شده بودم مخاطبش و اون دو ساعت، متفاوت ترین تجربه ی پارسالم بود

انگار خواب دیشب ادامه ی همین واقعیت بود. اینبار بیشتر...

وقتی جوابمو میداد مشتاق تر میشدم به نوشتن. به خندیدن.ذوق کردن.

کاش میدونست بعد یکسال هنوز نتونستم بهش فکر نکنم.

که هرهفته خاموش پیجشو چک میکنم و تک تک کامنتاشو میخونم. فالوراشو نگاه میکنم و تعداد لایکاشو میشمرم.

که هنوز زندگیشونو مرور میکنم و مادرشو بخاطر سبک زندگی و تربیت بچه هاش از ته دل تحسین میکنم.

چقد مادرشو دوست داشتم. دلم میخواست تو بغلش جا بگیرم. پای حرفای شیرینش بشینم و شیرین لبخند بزنم...

کاش میدونست نگاه و هوش و طنزش چقد برام خواستنیه.که چطور مجذوب مردانگی اش شدم.

لعنتی...چرا تنهایی رو انتخاب کرد..؟ از چی ترسید؟

چرا منو قبول نکرد؟ چرا نخواست ادامه بدیم؟ چرا اون بهانه های مسخره رو آورد؟

کاش میفهمیدم حکمت خدا چیه...این اومدن و رفتنشون برای چیه...

لعنت به قرنطینه که خونه نشینی رو انداخت وبالمون و حفر گذشته دوباره شروع شد.

بیشتر زندگی من به همین گذشت؛  جنونِ فاصله ی خواستن و نرسیدن

  • ۹۹/۰۱/۲۴
  • ۱۵۳ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی