مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۲۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

انقلابی

۲۰
خرداد

 

 

بعضی اینجور خیال می کنند انقلابیون کسانی هستند که در دوران مبارزات، یا حکومت امام بزرگوار حضور داشتند و در کنار امام بودند.

نه!

اگر معنای انقلابی را این بگیریم، انقلابی همین ما "پیر پاتال ها" خواهیم بود !!!

انقلاب مال همه است! 

جوان ها انقلابی اند و می توانند انقلابی باشند .

می تواند یک جوان امروز ، از منِ سابقه دار در انقلاب، انقلابی تر باشد...

 انقلاب یک شط جاری ست...

همه کسانی که در طول تاریخ با این ممیزات حضور دارند و تلاش می کنند، انقلابی اند؛ ولو امام را ندیدند.مثل اغلب شما جوان ها....

 

** از ذکر ذهن باز و روحیه جوان پسند، همین ما را بس...

  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۴
  • ۱۴۰ نمایش

یک ماه سکون

۲۰
خرداد

ماه رمضون یعنی بذاری عمرت,زندگی ات,بگذره و نتونی کنترلی روش داشته باشی....

یعنی یک ماه وقفه,سکون,زجر

واقعا کسی فلسفه ماه رمضونو میدونه برا مام توضیح بده

  • ۱ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۹
  • ۱۱۷ نمایش

حسرت علاقه

۱۹
خرداد

خانومه شاید پنجاه سالش بود.

تو کلاسای عمومی ردیف اول - دوم مینشست و ریز به ریز جزوه برمیداشت.

یاد ماه عسل افتادم که پدربزرگه به تحصیل علاقه داشت و تو اوج پیری اومده بود درس بخونه.

یه روز استاد ازش پرسید چطور شد اومدید برای ادامه تحصیل؟

گفت قبل انقلاب,تو مدرسه .... درس میخوندم. اون موقع فرانسه,زبان خارجی بود نه انگلیسی. 

رفتم فرانسه,ادبیات فرانسه خوندم.

انقلاب شد.وضع کشور ریخت بهم.منم برگشته بودم. ازدواج کردم و ...نشد که برگردم و ادامه بدم.

اما حسرت تحصیل,همیشه تو دلم بود.بچه هام بزرگ شدن , درس خوندن و من پی تحصیل بودم...

بالاخره اومدم و تو اولین آزمونی که دادم,همه ی دانشگاهها قبول میشدم.خودم اینجا رو انتخاب کردم.

استاد پرسید ادامه هم میدین؟

گفت نه...تا همینجاشم خیلی اذیت شدم.اما چون علاقه م بود ادامه دادم. وقتی ادم وارد زندگی میشه,سخته در کنارش درسم همراه کنه.

همراهی هردوی اینها برام سخت بوده..."

برام جالب بود.

حسرت دلش,اونقد زیاد بود,همت روحش اونقد بلند بود که همه ی سختی ها رو به جون خرید....

اینکه اون زمان خانواده اش چقد روشنفکر بودن که دخترشونو برای تحصیل فرستادن خارج و اجازه درس خوندن به دختر دادن,به کنار....

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۸
  • ۱۸۳ نمایش

کتمان

۱۷
خرداد

برای تو میخوانم که دل از دامان دنیا بریده ای

و سو به نا کجاآباد عقلت دست از آرزو کشیده ای

و زیر و بم زندگی ات را با چوب پنبه هایی از جنس منطق پوشانده ای

تا مبادا چشم و زبان مردم،تنبیه تلخی باشد که آتش حسرت به جانت بیاندازد...

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۳
  • ۸۷ نمایش

تفسیر عشق!

۱۶
خرداد


انقد که راحت به خودم سخت گرفتم

از عشق شده باور من درد کشیدن


هر کس یه جور این مقوله رو تجربه میکنه.

یکی اول پرش و پروازشه، یکی آشنایی با بدبختی اش .

 یکیم فقط انتظار و انتظار و انتظار...

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۷
  • ۱۴۰ نمایش

خدا لعنت کند بلاگفا را. قبل تر ها که هرکس سر جای خودش بود و در خانه ی خودش، وبلاگی بود که دوستش داشتم.

سردر وبلاگش ، نوشته هایش، شعرهایش، درد و دل هایش ، حس داشت

بالای خانه اش نوشته بود : خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.

یعنی خانه ی مجازی اش ، خانه ای بود با نیمچه حوض سفالی آبی که ماهی قرمز ها تویشان وول میخوردند و شنا میکردند.

گلدانها که احتمالا باید شمعدانی باشند اطرافش پراکنده اند و زیرش، روی کاشی ها، نام خانه حک شده
و شب ، تمایز ویژه ای در جمله اش داشت ؛ یعنی شب خیلی مهم است. یعنی آدمها خیالهایشان را میگذراند شبها پرو بال بدهند. جانی تازه کنند. یعنی من خانه ی مجازی ام را که در آن جان میگیرم، گذاشته ام برای شب و آنجا را با سلیقه خودم چیده ام.

اصلا خواندن این وبلاگ و حس و حال خانه اش ، به روح و روان آدم صفا میداد...

بعد از آوارگی، پی اش را گرفتم. مثل خیلی ها به بلاگ کوچ کرده و تا بهمن سال قبل هم مینوشته.

به چه دلیلی خانه اش متروک شده ، نمیدانم. شاید ....

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۳
  • ۲۴۸ نمایش

زندگی شریف

۱۴
خرداد

همیشه ترکیدن و روی مین رفتن بهترین راه حل نیست.

همیشه شهادت بالاترین و شریف ترین زندگی نیست.

گاهی زندگی تو لجن زار برای هدایت عده ای هرچند کم ارزشش از چندبار مردن هم بیشتره.

گاهی حتی کسی نیست. زندگی ای نیست. رضایت به رضای خدا، تحمل این شرایط، تا رهایی، جهاد در راه خداست؛ بالاتر از مردن.

زندگی خیلی از مردن سخت تره

نباید فک کنی با حذف خودت شرایط بقیه بهتر میشه...نه...گاها شاید خیلی بدتر باشه.

شریف زندگی کردن، از همه ی کارای دنیا سخت تره.

رضایت به مرگی که خدا برات مقدر کرده

بمون و بساز ؛ نه که بری و همه چیزو منفجر کنی

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۲
  • ۱۷۹ نمایش

 

 

 
وقتی باد آروم آروم موتو نوازش میکنه
طبیعت وجودتو انقد ستایش میکنه

از مقوله غیرت که همه خبر دارن و میدونن یعنی برحذر داشتن دیگران نسبت به معشوق
یعنی حفاظ. یعنی کشیدن محدوده مشخص به دور فرد یا شی مورد علاقه و اجازه ورود ندادن به غیر. یعنی انحصار
یعنی تعیین محدوده برای دیگران.
وقتی که یواشکی خواب به سراغ تو میاد
برای داشتن چشمای تو خواهش میکنه

حالا یه مرحله بالاترش میشه عاشق دیوانه ای که میشینه تو خیال خودش فکر میکنه کیا ممکنه به معشوقش فکر کنن و سعی کنه باهاشون مقابله کنه یا رشک ببره یا التماس کنه که نرو...میخوامت.
وقتی شب فقط میاد برای خوابیدن تو
خورشید از خواب پامیشه فقط برای دیدن تو

این دیوانه بعد از کشیدن حصار ؛ تنها چیزی به ذهنش رسیده مکنه دستشون به معشوقش برسه، مظاهر طبیعته
ابر و باد و شب و روز و ماه و خورشید ...
وقتی‌ که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو
یا که پیچک آرزوشه بشه پیراهن تو
یا شایدم نهایت نهایت علاقه است؛ میگه تو انقد بزرگی، انقد مهمی که کل طبیعت بخاطر تو در جریانه...
وقتی تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو
چرخ گردون واسه تو چرخشو آغاز میکنه....

دیگه ته تهش خداس دیگه...؛ میگه اونقد عزیزی که خدا بخش اعظمی از قلبشو به تو اختصاص داده....یعنی برو حال کن.یعنی خیلی خوفی.یعنی تهشی.یعنی همه چیز....
این همه عاشق داری ، چطور حسودی نکنم؟
هی برای خودش رقیب ایجاد میکنه و تو دلش به همشون حسودی میکنه...
خدا آدمو به این جنون نرسونه که تو ذهنش به طبیعت برای رسیدن به کسی حسادت کنه...
مرضی که فقط عشق میتونه به جون آدم بندازه
این بیماری پنهان بشر

 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۹
  • ۴۲۰ نمایش


از خرداد,فقط میوه های رنگارنگ و متفاوتش...

که هیچ فصل و ماهی به پاش نمیرسه...

و الا نه گرماش دلنشینه,نه امتحانای لعنتی 

نه طعم گس جدایی از دوستاش

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰
  • ۲۷۶ نمایش

کنکور

۰۷
خرداد

دوباره مرور میکنم.

روز نحس و تلخی که نتایج اولیه کنکور را اعلام کردند.

همه ی دنیا بر سرم خراب شد. دوباره نگاه کردم.شاید اشتباهی شده.شاید این رتبه اصلی نیست.شاید تغییر کند.شاید...

هیچ کدام نشد.هیچ کدام نبود. همه روزهایی که خودم را در کتابخانه حبس میکردم و نوشته های مزخرف و تکراری و توصیه های خزعبل مشاورهایی که سرشان ب ته شان نمی ارزید را به زور در مغزی جا میدادم که افسار گسیختگی اش حیرانم میساخت...

همه اش به آنی , با این عدد و ارقام دود شد و ب هوا رفت... همه ی رجز خوانی ها و میتوانم ها به یک باره فرو نشست.به آسانی شکست خورده بودم!! بعد از آزمونهای پیاپی...

مرور میکنم

شب اعلام نتایج نهایی کنکور 91

بعد از آن شب,اگر خدا ابن ملجم را هم به بهشت میبرد,شگفتی نداشتم! هر ناممکنی برایم ممکن شده بود دیگر.

خوابم نبرد. قرار بود صبح نتایج اعلام شود. اما هرچه کردم,هر چه این پهلو آن پهلو شدم,هرچه نجوا کردم,دمی نیاسودم.

بی قراری همان است که مجانین دارند.به پیشواز میروند,آسودگی ندارند.شبانه دیوانگی میکنند. جنون مرا به آنجا کشانید. حضور پیش از موعد. و جالب تر آنکه نتایج آمده بود! 

برای هر چیزی خودم را آماده کرده بودم....

اما اینبار,همانی بود که باید

به همان شکل آرزوها...

ادبیات بهشتی

به کدام ساز خدا برقصم؟

بی اعتمادی به قوانین دنیا

یا راست ایستادن و امیدواری به نتیجه عمل؟

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
  • ۱۹۹ نمایش