مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

قوام

۰۵
مهر

اینکه یکی مریض باشه و بشینی کنارش و همون غذایی رو بخوری که اون میخوره، یه شعور خاصی میخواد.

اینکه سوپ یه مریض بشه غذای اصلی توی سالم...

یه چیز دیگم این روزا خوووب فهمیدم؛

که خونه بدون زن خونه نیست،

شاید آدما توش زنده باشن و غذا بخورن، اما زندگی نمیکنن...

زن یعنی بسامانی؛ یعنی آرامش

مریض که باشی، حوصله نداری بپزی،

حتی اگه پخت و پزی باشه، لوس شدن و ناز کردن برای کس دیگه، مزه ی دیگه ای داره!

و من ، با تمام زن بودنم، با همه ی قوام نگه داشتن خونه، محتاج لوس شدن شدم!

دو روز مهمانی و مراقبت، حالمو بهتر کرد!

سعی میکنم خوب باشم؛با همه ی سختی هایی که پیش اومد.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
  • ۱۴۵ نمایش

ترس از

۰۴
مهر

میترسم.

از خیلی چیزا میترسم

مث ارتباط جدید.مث دوستی های جدید

مث عاشق شدن. مث دل بستن و دل کندن

اصن ماجرایی دارم با خودم!

خدا خودش ختم بخیر کنه...

  • ۰ نظر
  • ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۲
  • ۱۶۷ نمایش

بعد 20 روز

۰۴
مهر

بابا رسید ، قبل از اینکه بیدار بشم

شب بود، بیدار شدم.

لاغر شده بود،آفتاب سوخته

پیش خودم تکرار میکردم : فقط چند لحظه کنارم بشین....

دلم میخواست بالش بیارم و همونجا کنارش بخوابم.

یه آن ذوق کردم که از دار دنیا، من و مامان، محبوب دل باباییم!

که از همه ی زنهایی که میتونستن کنارش باشن، ما محرم دلشیم

به رسم خودش، پتو آوردم و خوب، سرش کشیدم.بابا رو باید گرم میکردم

صبح طاقت نیاوردم، با وجود مریضی ، خودمو انداختم بغلش؛ دست در موی من و دست در ریش اش

چن کلام صحبت کردیم؛ شیرین تر از عسل!

  • ۰ نظر
  • ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۳
  • ۱۴۲ نمایش

همه ی اینها به کنار...

مهمانی پارسال اینروزها، صفای دیگری داشت!

اول مهر 20 مین سال زندگی دخترک ، کنار میزبانی گذشت که ...

سه نقطه ها بماند میان خودمان؛

لا تضیع عنده الودائع

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۹
  • ۳۲۹ نمایش
شماها باور نمیکنین...
ماهی من، از "بی قراری" مرد...
از قولی که دادم و عمل نکردم.
دل ماهی ها کوچکتر از اونه که فکرشو بکنین...
ماهی ها زود باور میکنن و اگه پابند نباشین، میمیرن...
ماهی من با خواب اومد، با خواب رفت...
ماهی، یه پیام بود از طرف خدا
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۶
  • ۱۱۹ نمایش

برید

۰۱
مهر

برید خانم شیرین...

برید...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۲
  • ۸۵ نمایش

مهر

۰۱
مهر
دانشگاه شروع شد و دیروز رفتیم کتاب خریدیم. پاپکو هم سر زدیم و چن تا پوشه که خوشم میومد خریدم
میتونم از داشتن وسایل رنگی و جدید خوشحال باشم و با حال جدیدی شروع به درس خوندن کنم اما...
احساس مالکیتی روشون ندارم. یعنی مدتیه روی کسی یا چیزی احساس مالکیت نمیکنم.
یعنی تلاشی برای بدست آوردن چیزی نمیکنم که برای از دست دادنشون ناراحت باشم.
یعنی خدا جوری منو بار آورد که اینطوری احساس بهتری داشته باشم


+چن ساله بوی مهر ، با خاطرات کتاب دا ، برام یکی شده...
بوی جنگ، خرمشهر ، در بسته ی مدرسه و ...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۰
  • ۱۴۲ نمایش