مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

بعد 20 روز

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ

بابا رسید ، قبل از اینکه بیدار بشم

شب بود، بیدار شدم.

لاغر شده بود،آفتاب سوخته

پیش خودم تکرار میکردم : فقط چند لحظه کنارم بشین....

دلم میخواست بالش بیارم و همونجا کنارش بخوابم.

یه آن ذوق کردم که از دار دنیا، من و مامان، محبوب دل باباییم!

که از همه ی زنهایی که میتونستن کنارش باشن، ما محرم دلشیم

به رسم خودش، پتو آوردم و خوب، سرش کشیدم.بابا رو باید گرم میکردم

صبح طاقت نیاوردم، با وجود مریضی ، خودمو انداختم بغلش؛ دست در موی من و دست در ریش اش

چن کلام صحبت کردیم؛ شیرین تر از عسل!

  • ۹۴/۰۷/۰۴
  • ۱۴۲ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی