مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

احترام، تو بحث علمی بی اساسه

شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ

امروز متوجه شدم تو بحثها دقیقا تا اونجایی پیش میرم که مرز احترام شکونده نشه

احترام تو بحث یعنی چی؟ یعنی طرف از اینکه بفهمه حرفش اشتباه بوده ضایع نشه.

یا یه جوری قضیه رو ماله بکشم که بگم هردوتامون درست میگیم

درصورتی که یه موقعایی واقعا دیگه حق با طرف نیست و داره چرت میگه. من اینجا متوقف میشم.

به دو دلیل؛

یکی اینکه بنظرم شخصیت و اعتمادبنفس آدما از هربحثی مهم تره.تحت هر شرایطی نباید شکسته بشه.

دوم وقتی میبینم حرفش دیگه منطقی و علمی نیس، درون خودم میفهمم لیاقت ادامه دادن نداره،گفتگو نتیجه نخواهد داشت پس همونجا بحث رو متوقف کرده و اون رو به خدای منان میسپارم!

ولی این روش دوتا ایراد داره؛

یکی اینکه طرف نمیفهمه باهاش مخالفم و بحث برای همیشه تو همون نقطه متوقف میشه..درصورتی که علم و نظریه ها زمانی صیقل میخورن و تکمیل میشن که تو بحثها چکش بخورن. با این کار علم هم تو ذهن من میماسه و هم اون.

دوم اینکه من تو درون خودم اون آدم رو شکستم! فقط بروز ندادم که ناراحت نشه.یه جورایی مخفی کاری ولی در هر صورت شخصیتش برای من مچاله شده.پس اون گزاره که "شخصیت و اعتمادبنفس آدما از هربحثی مهم تره و تحت هر شرایطی نباید شکسته بشه" زیرسوال رفته وبی ارزش شده. حالا چه علنی چه مخفی...

اینا تاثیرات تربیت دوران نوجونی من تو خونه و مدرسه است.وقتی یه سوالی برام پیش میومد،تا جایی با معلم یا والدینم میتونستم ادامه بدم که احترام شون خدشه دار نشه.یعنی معلوم نشه دارن اشتباه میگن.درصورتی که در جستجوی علم،این احترامات پشیزی ارزش نداره و نفس حقیقت علم مهمه.

این روش زندگی بخاطر شخصیتهای دیکتاتوری تو وجودم شکل گرفت که اون سالها روبروم ایستادن و ترجیح دادن خودشون خراب نشن تا اینکه حرف درست عَلَم بشه.

احترام همیشه پامو بسته بود تا چند سال پیش.

تو عصبانیتای وحشیانه ام.وقتی روزه میگرفتم و ذهنم توانایی پذیرش خیلی چیزا رو نداشت از جمله رسوم مزخرف احترام.وقتی همه رو زیر سوال بردم، پا رو از گلیمم دراز کردم و دیگه هیچی برام مهم نبود.اونجا همه چیزو به سخره گرفتم و ته تمام حرفامو داد زدم. دیگه نگران بی احترامی نبودم چون داشتم میترکیدم از چرت و پرتهای فکری زندگی معلم و استاد و دوستان و فامیل و پدرومادرم.

قید همه چیزو زدم. تو بحثا کوتاه نمیومدم،اگه داد میزدن, داد میزدم و اِبایی از شکستن شخصیتشون نداشتم.

آدمی که تلاش نمیکنه مواظب حرفاش باشه،همون بهتر که بترکه.

شخصیت آدما با القاب و مقام و گذر زمان سنگین نمیشه؛ روح حقیقت جوی آدماس که ارزشمندش میکنه.

ولی هنوزم اثراتش هست...

هنوزم گاهی،وقتی ناخوداگاهم وارد عمل میشه، تو بحثها تا جایی پیش میرم که حرمت آدما شکسته نشه...وقتی خوداگاهم خواب میمونه و همپای خواسته های من پیش نمیره...

  • ۹۷/۱۰/۲۹
  • ۳۱۰ نمایش

نظرات (۱)

فاطمه من باهات موافقم که شخصیت آدما و اعتماد به نفسشون خیلی مهمه.
اما فکر کنم همیشه من همون چکشی بودم که اصرار داشتم همه رو از اشتباهشون در بیارم.
سالهای اول دانشگاه یه استاد طی بحث همون جلسه اول رفت و من هنوز هم شرمنده ام! گرچه بابام گفت کار خوبی کردی! اما همه ی بچه های دانشگاه به چشم موجود اضافی بهم نگاه می کردند اونم تو دانشگاه کوچیک ما که بچه ها آمار کفش و روسری هم رو هم داشتند...
بعدها نرم تر و در قالب سوال این کار رو انجام دادم... جدیدا تو یه کتاب خوندم درباره ش که " طرح کردن سوالات جهت دار" رو یه راه حل برای برخورد با آدمهای سمی که توی کتاب تعریف کرده بود ارائه داده بود...
اما من تا قبل اون شاید همیشه فوران می کردم و منفجر می کردم و هودم و اطرافم رو می سوزوندم. شاید خوب نبود!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی