مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

تر و خشک

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ب.ظ

این جعبه برای من ,یک جعبه شیرینی ساده نبود؛

برای من شبیه تقابل سنت و مدرنیته, به فاصله ی  سیاهی شب و روشنی روز ، پر از تضاد و تناقض بود...

ما برای خرید شیرینی,همیشه دردسر داشته و داریم.

مامان به دلیل چاقی,اولین نفری هست که به طور کلی با خرید شیرینی مخالفت میکنه و بعد از رایزنی های پی در پی برای اعیاد خاص,به خرید شیرینی زبان یا نهایتا نارگیلی رضایت میده :(

حقیقتا نمیدونم شیرینی زبان , به طور واقعی چه مزه ای میده چون هربار,با حسد و حرص به دندون کشیدمش.بدون اینکه بخوام بدونم طعم واقعیش چی هست,با پیش فرض و قضاوت سراغش رفتم

حرص و طمع ما نسبت به خوردن شیرینی تر ,نشأت گرفته از تمام منع های پی در پی مامان تو بچگی بوده و اقبال عمومی و ذائقه فردی هم مزید بر علت شده. اما باوجودی که حالا با بزرگ شدن,آزادی و اختیار برای انتخاب هرنوع شیرینی داریم,چرا از خرید شیرینی تر و خامه ای دست برنمیداریم؟!

چرا هنوز محبوبیت خاص خودشو داره باوجودی که به ضرر بیشتر و تلاش برای لاغر کردن بعد از این شیرینی واقفیم؟

نمیدونستم تا وقتی که تو جلسه ی هفته ی پیش با این جعبه روبرو شدم.این جعبه انگار کوس پایان جنگ داخلی و خارجی وجود من با خودم و خونه بود....

حالا به دور از خونه و مامان,با انتخاب خودم,بدون اینکه قضاوتگری بالاسرم و نهی کننده ای کنار گوشم از مضرات خامه ای بگه,میتونستم به اختیار خودم انتخاب کنم...

جواب,برای خودم شگفت انگیز بود!

حقیقتا به شیرینی خشک تمایل داشتم...و اولین انتخابم , شیرینی خوشمزه ای بود که به مذاقم عجیب خوش آمد!

بنا به حرص گذشته و زیاد اومدن شیرینی باتوجه به تعداد حضار,اینبار دست به شیرینی تر بردم...

وه که چه مزه ی گندی...و حتی همراه ناراحتی که این خوردن به چه می ارزید؟ چاقی همراهش؟

اینبار من بودم که تو نقش مامان فرو رفته بودم,بدون اینکه خودش حضور داشته باشه...

نمیدونم چند سال باید بگذره که به حالت عادی برگردم یا اصلا برگشتی وجود داره؟

ولی میدونم اگر مامان از همون بچگی,بجای خرید یک نوع شیرینی,ما رو باهمچین جعبه ای روبرو میکرد,هیچ وقت چنین تعارضاتی بر ما عارض نمیشد...

همیشه جنگ لازم نیست,گاهی با یک تعامل ساده میشه از خیلی مشکلات جلوگیری کرد...

  • ۹۷/۰۸/۱۰
  • ۶۳۹ نمایش

نظرات (۲)

  • گمـــــــشده :)
  • عمیقا موافقم

    زدی به هدف... آزادی... آزادی و انتخاب...
    دقیقا تو نقش آزادی در تربیت کودکان چققققدر قشنگ این موضوعو تبیین کرده... چقدر عالی گفته...
    والا من یه خاطره بد از بچگیم دارم گه هنوز بغضش یادمه! تو حتما باید خیلی سختت باشه...
    ما خونه ی جیحونمون بودیم مثلا من 4 5 سالم بود بعد پیتزا گرفته بودند یه روز که مهمون داشتیم و من مریض بودم. بابام گفت تو نباید بخوری و من خیلی ناراحت شدم. به من پیتزا ندادند! منم بالشت و پتومو آوردم انداختم تو هال پشتمو کردم بهشون و ادای خواب دراوردم که یعنی به هیچ جام نیست! ولی زیر پتو داشتم گریه می کردم! بعد بابام یه تیکه پیتزا برام آوردم و بهم داد و من نخوردم... هنوزم اون پیتزا به نظرم خوشمزه ترین و البته تلخ ترین پیتزایی بود که نخوردم!

    این گذشت تا تو بارداریم حاج خانم از جلوم خورش بادمجونو برداشت گفت خوب نیست! دیگه هرچی بعد اون برام درست کرد من نمی تونستم بخورم...


    پاسخ:
    خاطرات تلخ ، حتی اگه مال خودمم نباشن، مث خار میشه تو گلوم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی