مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

موسسه فرهنگی 2

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۵ ب.ظ
برخلاف تصوری که برام ایجاد کرده بودن، دیدم اینجا بمونم، سر یه ماه ردخور نداره دیوونه بشم
به شدت افسرده شده بودم؛
حس اینکه هم سن و سالای من دارن خوش میگذرونن یا درس میخونن، یا همه خونواده تو خونه جمع اند و من عین اسکولا دارم وقتمو برای 500 تومن تلف میکنم، روانی ام میکرد. دلیلی برای موندن نداشتم.اعلام کردم که من این کار رو نمیپسندم
حتی یادمه انقد بهم فشار اومده بود که موقع اعلامش بغضم ترکید. احساس میکردم مرگ خیلی بهم نزدیکه.هرروز دستشو دور گردنم فشار میده و من تنها و تنها تر میشم.
نذاشتن برم.یعنی انقد تو این یه هفته خوب حمالی کرده بودم، انقد معرف براشون مهم بود، انقد پیشینه خانوادگی ام براشون اهمیت داشت که همه ی کلاس گذاشتنای روز مصاحبه رو فراموش کردن و به هر ترفندی میخواستن منو نگه دارن...
الان اگه به اون کار میرسیدم، شاید برام خوب بود، ولی برای اون زمان، مثل زهر بود و اشتباه محض...
تا ده روز اونجا موندم و بیرون اومدم
بعد دو ماه دوباره تماس گرفتن یک نفر دیگه رو هم استخدام کردیم، بیا که از تنهایی درومدی...
اما بازم قبول نکردم چون یه پروژه مستند جدیدو شروع کرده بودم و واقعا نه وقت داشتم نه علاقه ای به برگشت...
نمیدونم تو من چی دیدن که حاضر شدن هزینه دو دفتر دار رو پرداخت کنن اما بازم منو داشته باشن...
به گمونم اون خوش خدمتی و مطیع بودنم منو مناسب جلوه میداد.
این اولین باری بود که با محیط کاری واقعی آشنا میشدم.با رفتارای در ظاهر دوستانه و در باطن، منفعت طلبانه.
همه چیز برام سنگین اومد...
از فرداش، هذیون گفتنا و بی قراری هام یکباره ، بعد از یه گریه سنگین،تموم شد و زندگی معمولیم برگشت...
  • ۹۶/۰۴/۰۶
  • ۳۵۷ نمایش

نظرات (۷)

چقدر عجیب بود. :)
خوشحالم سر حرفت موندی به خاطر دلایل محکمی که داشتی...
ولی موقع خوندنش داشتم فکر می کردم، آدمها خیلی با هم فرق می کنند. این محیط تنهای کار چیزیه که خیلی خیلی برای بعضی ها، دوست داشتنی هست. :)
پاسخ:
آره. گفتم که.اگه الان بهم پیشنهاد میشد این کار، خیلی فرق داشت با اون موقع
البته هنوزم ترجیحم اینه کاری انجام بدم که مردم توش دخیل اند.
اما محیط زنانه و سکوت و صرفا حضور،خواسته ی خیلیاس.
ولی...
کار من نبود.
البته یه چیزای دیگه ای هم بود که نگفتم هنوز
اونا هم هول ام داد برای بیرون اومدن
من شجاعتت رو تحسین می کنم.
پاسخ:
خودم اسمشو نمیذارم شجاعت.
بهش میگم ترس.
من واقعا ترسیدم.از مرگ که بهم نزدیک میشد.

گریه خعععلی خوبه!
:)
پاسخ:
فشار پذیرش واقعیت خیلی زیاد بود،خیلی.
بهت تبریک میگم که شجاعت اینو داشتی که بیای بیرون و دیگه بهش فکر نکنی ... 
افرین .. 
عالی بود ...
چون ادم بعضی موقع ها تو شرایط سخت شرایط خیلی سخت تر رو هم از روی ترس متاسفانه قبول می کنه :) 
پاسخ:
تو نه گفتن قوی ام خدا روشکر
اما پدرم به معنای واقعی کلمه درمیاد تا به "نه" برسم
خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی فکر میکنم و بهم فشار میاد.
اما مطمعنم از حرفی که میزنم.
24 ماه تمام
وقتی میرفتم سرکار
هر روزش رو احساس مرگ میکردم
صبحا با باشگاه و پیاده روی و هندزفری خودمو سر حال نگه میداشتم
در طول روز با رژیمم سرگرم بودمو فوق العاده از به اندازه خوردن و سالم خوردن و کم کردن وزنم راضی بودمو اعتماد به نفسم بالا رفته بود
اما امان از غروبا، ساعت 5 که میشد تازه اکیپی میرفتن بیرون و یا دم در منتظرشون بودن که ببرنشون ددر و من باید تک و تنها برمیگشتم خونه و میخابیدم و دوباره فردا روز از نو
نه کسی منتظرم بود نه تفریحی داشتم و نه به چند دلیل مهم میتونستم بیام بیرون
خیلی دوران تباه و دلگیری بود
پاسخ:
گه تو قبر این شرایط.
یه کتاب میخوندم نوشته بود به این حالت میگن از خودبیگانگی...
:Alienation
"مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی‌کننده‌ای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آن‌ها - به‌عنوان عامل اجتماعی مولد - خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند"
تف تو این زندگی
من فک میکردم ازاون کار خوشحال و راضی هستی...
اوف که چه خبرایی هس پشت هرچیزی که آدم میبینه...
به شخصه بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که دوست دارم قنادی بزنم و توو تمام امورش دخیل باشمو تمام کادرمم خانوم باشن
پاسخ:
جدن؟
باور کن به اینجاها هم فک کردم...
اینجور کارها دو شاخصه مهم میخواد
1.سرمایه
2.کاربلدی
کار آزاده دیگه.پول میخواد
اگه بلد نباشی چطور بگردونی، همون سرمایه هم میره هوا
واسه ماها که با سلام و صلوات و لای زرورق بزرگ شدیم و ازاین محیطها دور بودیم و چم و خم فروش و بی شرفی های کار بازاری رو هیچی بلد نیستیم، سخت میاد.
اگه آشنا و سرمایه داری،که بسم الله...
میشه یه راه خوب باشه برای ادامه.
اصلا محیط خیلی گهمه . حالا برای هرچی مخصوصا کار کردن . خیلی خوب شد اومدی بیرون معلوم نیس به خاطر اون ۵۰۰ تومن چقدر آسیب میزد بهت.
ادم کار میکنه زندانی که قرار نیس باشه
پاسخ:
اره.
منم با مشورتایی که کردم,به همین نتیجه رسیدم
حالا پولش در درجه اول مهم نبود
مهم سابقه کار و وتجربه اش بود که از خیر اونم گذشتم:\
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی