مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

انهدام برجک

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ق.ظ

رسم بود هرکس یه حدیث،بیت شعر،پند و نصیحت بالای راست تخته بنویسه.

یادم نیست نوبت من بود یا خودم داوطلب شدم،ولی یادمه سمج اومدم خونه گفتم مامان یه چیز خوب پیدا کن که بنویسم.

مامان حتی با خاله هم مشورت کرد! تا این حد!

صبح روز بعد، خوشحااااال،صندلی گذاشتم جلو تخته،شروع کردم نوشتن... خیلی حال کرده بودم با حدیثه. هم بنظرم محتوای خوبی داشت،هم از پیگیری خودم خوشم اومد! گفتم الان سرآمد بچه ها میشم!

معلم اومد تو،همه ساکت بودن،مثل همیشه داشت چادرشو تا میکرد،همین حین،حدیث پای تخته هم میخوند.

رد خور نداشت به به و چه چه کنه! منتظر بودم حرفشو بزنه.قلبم تند میزد،اما حس افتخارم داشتم!

برگشت گفت : "اینو کدوم بی سواد نوشته؟"

یخ کردم...........بی سواد؟؟؟........... تا این حد آخه....؟

بدجوری زد تو پوزم. نای اظهار وجود نداشتم حتی. فک کنم دفعه ی دوم بچه ها جواب دادن.

مشکل ، قصه و غصه بود. جای یکدوم از اینا، اون یکی رو نوشتم.

انقدر هول بودم که حواسم نبود اشتباه مینویسم. داشتم از رو مینوشتم اصلا!!

به همین راحتی عن شده بودم. 8 صبح بود و باید برای بقیه روز، له شده مو جمع میکردم،اما نتونستم.

قصه و غصه تا ابد تو ذهنم موند و تا مدتی از هر چی حدیث،بیزار بودم.

گرچه هنوزم .....ته ته ته ذهنم ، یه دوری تلخ و ضعیف نسبت به احادیث حس میکنم....

نه که بگم دور و بر حدیث نمیرم و لذت نمیبرم و اون معلم بیجا کرد و غیره...

همینجوری، امروز واژه قصه رو اشتباه نوشتم تو یه کامنت،یاد این خاطره افتادم.همین

خاطره ای که "آنی" به ذهنم رسید و نیم ساعت،نوشتنش طول کشید...

  • ۹۵/۰۸/۲۰
  • ۳۱۸ نمایش

نظرات (۵)

  • امیر بهزادپور
  • خاطره ای شده که تا مدتها در ذهنتون می مونه. :)
    پاسخ:
    چه اهمیتی داره؟
    این همه غلط املایی دارن ملت، به کجا برخورده؟
    حالا غصه و قصه با هم اشتباه شن، کجای دنیا بهم میخوره که اون آدم اونروز دنیای منو بهم ریخت؟! اونم اینجوری.
    نظام تربیتی این مملکته!
    دخترخاله من امسال ششمه، پدر اینا رو با تست و مست و کتابای گاج و قلچی در آوردن بعد بهشون یاد ندادن صرفه جویی در مصرف آبو! 
    پسرخاله مم ۲ سال کوچیم تره، تو باورت نمیشه اینا چجوری آب هدر میدن، هر دستشوییشون اندازه یه حموم رفتن منه، به معنای واقعی کلمه حرصصصصص میخورم!!!!
    ای خاک بر سر این مملکت و نظام آموزشیش
    پاسخ:
    سلام!
    خب به نظرت، من و تو ، چه سهمی تو تغییر کشورمون داریم؟
    چه کاری ازمون برمیاد؟
    اگه ما هم دست رو دست بذاریم که بچه مونم همینجوری بار میاد.
    تو مملکت گاوپرور، ما جز غصه خوردن،چه باید کنیم؟
    من سعی کردم برای دخترخاله و پسرخاله م توضیح بدم و تا حدی موفق بودم
    اما این صرفن سر آبه، فرض کن سر چیزای بزرگ تر مثل دوستا و رفتار اونا من نمیتونم کاری کنم
    دخترخاله م هفته پیش از پارتی هایی که دوستاش میرفتن و به چه ابتذالی کشیده شدن میگفت. از دوستاش که با پنچ نفر همزمان دوستن!
    تو خیلی اهل تغییر دادنی و این بسیار ستودنی و ارزشمنده از نظر من! اما من نه توانشو در خودم میبینم نه انگیزشو! من نمیتونم دوستای بچمو تغییر بدم، نمیتونم کل جامعه رو عوض کنم، نمیتونم بچمو ایزوله کنم که با هر کسی نره بیاد!
    در نتیجه سعی میکنم توی این مملکت گاوپرور زندگی نکنم
    تمام عزممو جزم کردم بچه م اینجا بزرگ نشه
    دینی که بدون شعور بدنش بهت درحالیکه فرهنگی وجود نداشته باشه به هیچ عنوان نمیتونه باعث تعالی آدم بشه
    ترجیح میدم بچه م توی جامعه ای بزرگ شه که فرهنگو بهش بدن بعد من توانمو بذارم روی اینکه با دین آشناش کنم! اونوقت نگرانی من صرفن بچمه و تربیتی که من میکنم!
    اونور برای منمدینه فاضله نیست، اونجام خیلی مشکل داره اما براشون خیلی چیزا ارزشمنده، طبیعت، رفتاری که با طبیعت دارن، احترام به قانون، احترام به حقوق هم دیگه، فرهنگ استفاده از تکنولوژی! اینا چیزاییه که اینجا حتا بین آدما فرهیخته م نیست!
    پاسخ:
    میدونی!
    میشه رفت اونور ، توی محیط امن دویید، آب معدنی بدن دستت.تشویقت کنن و لذت ببری. این یعنی زندگی!
    ولی نمیدونم چرا یه چیزی مث خوره تو وجودمه که میدونه مسیر جلو روش بیابونه ، میدونه شاید به جایی نرسه اما میخواد حداقل شده یه سنگ از جلو پای کسی برداره که نفر بعدی، همون یه سنگ ، جلو پاش نباشه. بیابون پر سنگه ها ، اصلا قدم بعد ، پاش داغون میشه. اما دلم به این راضی تره تا دوییدن تو یه محیط امن.
    بعضیا مریضن. از آزار لذت میبرن. آزاری که میبینم، هدفداره و الحق که ازش لذت میبرم!
    اما یه چیزی رو خوب فهمیدم. بی صدا کار کردن درست نیست.
    فهمیدم باید همون سنگو که انداختم کنار، به بهترین وجه ممکن، برای دیگران ، توضیح بدم و یاد بدم و آگاهشون کنم... تا هدفم از بین نره.اگه من نبودم،کسی ادامه ش بده و بفهمن چه وضعی بوده .
    به این میگن فرهنگسازی و کلید پاکسازی بیابون فقط به همین طریقه.
    گفتار و عمل توامان
    چون از عهده یه نفر برنمیاد که کل جامعه رو عوض کنه
    مسلما بچه مو ایزوله نمیکنم. اما بهش یاد میدم و عزت نفسشو تقویت میکنم و اختیار میدم هرطور میخواد عمل کنه.
    قاطی گاوا بشه، یا بره اونور زندگی شو کنه یا بمونه و سازندگی رو ادامه بده.
    فرهنگسازی ، یکی از سخخخخخخخخخخت ترین کارهای عالمه.
    پیامبرا فقط نیومدن خدا رو به ملت معرفی کنن. کار سخت اونا، عوض کردن سنت و فرهنگ قبلی بوده.
    و همه اش آیه صبر و صبر و صبر....و سپردن نتیجه این همه صبر به خدا....
    یه جور شبیه دیوونگیه.
    میگم که!
    تو انگیزشو داری و حتمن توانشم درخودت میبینی! برای من اینجوری زندگی کردن مثل عذابه!
    اون آیه هه هست میگه میاد فرشته مرگ بکشه طرفو میگه ما مستضعف بودیم بعد میگه بش مگه زمین خدا وسیع نبود ،مهاجرت میکردین؟
    من اینجا بمونم واقعن هر روزش برام ظلمه
    از همین الانم توی دانشگاه مثال بزنم برات! 
    خدا میدونه چقدرررر حق خوری! چه سر هزینه و پول، چه سر اینکه زمان دانشجو اهمیت نداره، چه سر اینکه استعدادای آدم له میشه، علاقه ت روز به روز کمتر میشه، چقدر آدما بر ضد هم میزنن...
    ببین من معتقدم ما وظیفه داریم سعیمونو بکنیم جهانو جای بهتری کنیم، نه فقط کشور خودمونو. من احساس میکنم اگه درس بخونم و مثلن توی رشته م بتونم کاری کنم که مثلن وضعیت سلامت جهان یه تغییر کوچیکی کنه، من موفق بودم. 
    الان بعضی از استادای من هستن، اینا اگه اونور بودن واقعننننن میتونستن باعث پیشرفت علم بشن، الان که اینجان توی جلسه های دانشگاه بر ضدشون میزنن چرا؟ چون مثلن طرف نسبت به بقیه بهتره و مقاله خوب چاپ میکنه! اگه این آدم امکانات و آموزش در اختیارش بود خدا میدونه چی کارایی میکرد! خدامیدونه تو این مملکت چقدراستعداد نابود شده! همین دختر خاله من! توی سن ۱۲ سالگی باید تست بزنه آخه؟ من هرچیم بمونم نظام آموزشیو که نمیتونم عوض کنم!
    راستش نظر منو بخوای اینه ایران کار گذشته از اینکه بخواد درست شه توسط ما! یا خود امام زمان باید بیاد‌ (تازه شک دارم اونم بتونه کاری کنه:)) ) واقعن بعضی وقتا چیزایی آدم میبینهو میشنوه که آرزو میکنه یکی بمب بزنه به این مملکت با خاک یکسان شه

    پاسخ:
    تا دوسال پیش این حرفا رو باور نمیکردم اما وقتی به عینه دیدم و فهمیددم کاری نمیشه کرد و این زنجیره خیلی خرتوخر تر از اونیه که بشه یکی از بیرون درستش کنه، بهت حق میدم.
    وقتی میبینی نمیشه، باید بری جای دیگه.
    موندن، اتلاف انرژی و وقت و هزینه است.
    کاملا بهت حق میدم.
  • زهرا اختری
  • حس میکنم منم توو حضور داشتم. داشتم؟
    پاسخ:
    این قضیه مربوط به دوم یا سوم دبستانمه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی