مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

نعمت

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۷ ب.ظ

این هفته خواب دیدم رفتیم مشهد جایی که شبیه اردوگاهه. ما رو دعوت کردن به یه سالن خیلی بزرگ توی حرم. که یه عالمه میز بود. روی هر میز ، پر بود از غذا.

یه صفتی که من برای غذا بکار میبرم، لذیذ هست. یعنی اوج خوشمزگی و صفتی که اون غذا باید داشته باشه. مثلا زرشک پلو با مرغ باید اونقد قرمز باشه که به چشم بیاد. تضاد تزیین رنگ قرمز زرشک و سبز خلال پسته اونقد مشهود باشه که چشمو بنوازه.

پاستا، لطیف باشه. پیتزا خمیر و پنیر خوبی داشته باشه. آش ، بچسبه به جونت. سوپ، سبک و خوشمزه باشه.

همه اینا صفات مخصوص خود اون غذاست.

تو خواب، روی همه اون میزا، پر بود از غذاهای لذیذ ایرانی و فرنگی . فراوانی تنوع این غذاها به قدری بود که قابلیت شمارش نداشت...

سلف سرویس بود. به ما گفتن بخورید و برید زیارت.

من هیجان زده بودم از رنگ و لعاب غذاها.

اما مث یه حیوان، بشقابمو پر کردم و تندی میچرخیدم دور میزا که به من برسه حتی اگه قراره تموم بشه.

در سالن باز شد و صحن رو دیدم اما موندم تا از غذاها بخورم و سیر بشم و بعدش رفتیم زیارت.

بیدار که شدم، از عملکردم خییییییلی ناراحت شدم. حیوانیت تا کجا؟

من، من نبودم. من حیوانی ام قوی بود تا من انسانی.

این اذیتم کرد.

بعدا که فکر کردم، دلیلشو دراوردم. رفتارای این مدتم بود.

خوی حیوانی که تو وجودم رشد کرده بود. منیت من مهم شده بود.

من میتونستم همه اون غذاها رو بخورم. برام حلال بود. ولی چه فایده؟

تو خواب، همه چی بهم داده شد و بهم گفتن به پات میریزن.

اما تو چه واکنشی داری در برابر متنعم شدن از این نعمتا....؟


  • ۰۱/۰۹/۲۴
  • ۳۶ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی