مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

کار

۰۷
بهمن
خیلی غر میزدم چرا هیچی اونی نشد که میخواستم.
یکیش کار بود. دوست داشتم دستم تو جیب خودم باشه. استقلال داشته باشم. مث زالو وابسته بابا نباشم. اگه یه وقت کسی نبود، بتونم رو پای خودم وایسم.شکست نخورم، نشکنم.
یه کار ساده، حتی تایپ...کنار دانشگاه...اما اوایل که بابا نذاشت، بعدم که جور نشد...
زد و ترم آخر ؛ یه کاری جور شد که دقیقا متناسب علایق و زمان و ...
نتونستم دووم بیارم.کار بجایی رسید که خودم گفتم نع .من آدمش نیستم...
خدا بهم حالی کرد انقد گه اضافی نخور! جور کردن کار واسه تو یه الف بچه برا من چیزی نیس؛ وگرنه تو کونشو نداری پاش وایسی...
  • ۲ نظر
  • ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۳
  • ۱۸۶ نمایش

عدالت

۰۷
بهمن
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ
ای کسانی که ایمان آوردین...
 کسایی که فک میکنین برحق اید و راهی رو میرید که به خدا منتهی میشه
باشید / پایدار / برای خدا / چگونه؟ شهادت دهنده به عدل.

"عدالت، تنها یک ارزش اخلاقى نیست. فرمان حتمى الهى است! "

وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى
دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید....عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر است
تقوا چیه حالا؟
نماز و دعا رو به ذهن متبادر میکنه.اما حقیقت تقوا این نیس. خیلیا هستن دین ندارن،اما تقوا دارن! این آدم امکان داره مومن بشه اما مومنی که تقوا نداشته باشه ، ممکنه تو این مسیر باقی نمونه. برا همین اول آیه ؛ خدا "ای کسایی که ایمان آوردید" رو متذکر شده.
تقوا مث افسار میمونه. یعنی سواری بر اسب سرکش اراده و حرکت منسجم؛ یعنی اختیار...!

وَاتَّقُواْاللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
از خدا پروا کنید ؛ خدا به آنچه انجام میدهید اگاه است.

یه موقع هاس که میدونی یه کاری اشتباهه ها، ولی تو دلت توجیه میاری. بالاخره یه چیو بهونه میکنی تا کار خودتو انجام بدی.
خبیر یعنی آگاه به باطن و جزییات کار.یعنی خدا میدونه ته کارت چقد بیشرفی یا خلوص نیت داشتی. آدم باش.
اینجا خدا میگه بهونه نبار که اینا تو مسیر حق نبودن و من درستم. پس درسته به نفع خودمون رای بدم.
خدا میگه تو میدونی، منم میدونم حق با کیه.حقو ضایع نکن. حق تا ابد حقه. حالا میخواد تو دست هرگروهی باشه...

خدا به اونچه انجام میدید،آگاهه، از خدا بترسید...
مو به تن آدم سیخ میشه...هر لحظه ، هر عمل آدم، زیر ذره بینه...خدا همیشه هست...همراه هر گروهی...
مائده - 8
  • ۰ نظر
  • ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۲
  • ۲۶۰ نمایش

چرخش روزگار

۰۵
بهمن

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است                          در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی                                 دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

خیام

 

color of dreams
مامک
  • ۰ نظر
  • ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۱
  • ۱۵۸ نمایش
- ادامه بده.تو میتونی.تواناییشو داری

- نه.چن تا شکست پشت هم خوردم.ناتوانی این یکم اضافه شه،سخت تر بلند میشم

- الان خیلی زوده ناامید بشی.

- میدونم

- کاراتو عوض کن.ازین فضا بیرون بیا

- حالا بذارید دانشگاه تموم شه

- قله هاتو بالا درنظر بگیر

- سکوت....

- من دوره اوج زندگیم تموم شده.افتادم تو سراشیبی.ولی تو هنوز اوج زندگیتو تجربه نکردی.

- سکوت....

- تو این سن نباید تو اینطوری باشی

  • ۰ نظر
  • ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۶
  • ۱۶۶ نمایش

لاک بهبودی

۰۱
بهمن

الان وقت بیرون خزیدن از لونه و بیرون اومدن از لاک نبود...

من هنوز خوب نشدم؛ هنوز جراحتام ملتهبه.هنوز شکننده م.الان وقتش نبود.

باید میموندم تا به موقع ش...آدم چن بار شکست بخوره سخت تر بلند میشه، خبر داری..؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۱
  • ۱۵۹ نمایش

دزد شب

۳۰
دی

میدونی قصه دلتنگیم چیه ؟

 شب بود؛  ترس اومد ، دل گنده مو خورد و کوچیک و کوچیکترش کرد...

وسعت شجاعتشو برداشت و خودشو توش جا کرد.

ازون موقع دل من مرثیه داره...

  • ۰ نظر
  • ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۴
  • ۲۶۹ نمایش

معلول

۳۰
دی

چرا فکرای تودرتو و دیوانه کننده خودشو با سیاهی زیر چشم باس نشون بده که همه بفهمن اون تو چه خبره...؟

  • ۰ نظر
  • ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۳
  • ۱۹۶ نمایش

حبس موقت

۲۷
دی

امتحانا تموم شد.دانشگاه تموم شد.دوستی های نیمه پنهان شد.بچه ها رفتن تو لاک خودشون.صدای پای کنکوری میاد که ازش فرار میکنم.باید چی کار کنم تو این تنهایی؟ مفرّ پیدا کنم و سنگر بگیرم تا رهایی...کار...پناه گرفتم پشت کاری که علاقه ای چندان ندارم بش.تا پیش بیاد اونچه که باید بیاد.یه جور دهن کجی به همه ی کسایی که راه داشتن برای ادامه دادن اما من ول معطل موندم.موقت.خیلی موقت. بغضمو کنترل میکنم. تحمل تا رهایی.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۸
  • ۲۶۷ نمایش

چاق

۲۷
دی

میفهمم نباید بخورم، نباید خودمو درگیر کنم، ضرر داره بیش از حد خوردن و مزه خوری

اما نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.

میفهمم خیکی شدم و گرد و هر یک کیلو که بره بالا، با زجر باید بیارمش پایین؛ اما

نمیتونم از تنها لذت آنی ملموس واقعی دست بکشم ...

لذت آزادی که تو خوردن هست، تو جبر محیط نیست.

با خوردن آزاد میشم. حس اختیار بم دست میده

گیرم ضربه هم بزنه به جسم، چه باک؟

  • ۰ نظر
  • ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۳
  • ۱۹۶ نمایش

میدونی چرا بین اون همه بیتفاوتی و ناراحتی اونروز فرق میکردم؟

چرا با وجود هزاربار دیدنش ، اون شب نتونستم جلوی اشکامو بگیرم؟ من بی حس منطقی عقلانی...؟

چرا من گوشه گیر افسرده با بهاره،مغازه های امام زاده حسن و شانزه لیزه و ولیعصرو متر کردم و ذوق داشتم؟

چون حس کردم با وجود تمام اتفاقاتم، هنوز بوی خوشبختی هست؛ هنوز میشه خوشحال بود؛ حتی اگه من نباشم...

اون که خوشبخته؛منم خوشحالم...باورم نمیشد  همچین قابلیت انطباقی داشته باشم!

بغض صدام، شعف غیر قابل کنترلم اینو اثبات میکرد!

حتی اگه خودم، تا اون شب، به این چیزا اشراف نداشتم...!

شادی رفیق، شادی ماست...

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۹
  • ۲۴۱ نمایش