مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

پسره همیشه از وضع اقتصادی نالان بود.

بعدا فهمیدم زر میزنه

خودش بی عرضه بود‌.

درسته اقتصاد بد و ناجوره، ولی امکان نداره کسی ۱۰ سال دستش تو کار باشه و الان حقوق مکفی نداشته باشه. این آدم بی عرضه است! 

چون خودش جنم نداره گلیم خودشو از آب بیرون بکشه‌ پس ترجیح میده همیشه غر بزنه.همیشه همه حقشو خوردن!

به این آدم نمیشه تکیه کرد! بشه مرد زندگی!

  • ۱ نظر
  • ۳۱ تیر ۰۲ ، ۲۳:۲۱
  • ۵۷ نمایش

مغز آدما تو بچگی و جوونی ، متناسب با محیط ، هوشمندانه انتخاب میکنه چه واکنشی داشته باشه که همه چیز رو براش مناسبتر بکنه. و از زنجیره این واکنش ها رفتار ایجاد میشه و از ترکیب این رفتارها الگو ایجاد میشه. پیروی از این الگو طی سالیان طولانی براش طرحواره میسازه که تغییرش خیلی خیلی سخته.

مثلا یکی تو بچگی اش اجازه بیان نظرات نداشته و دائم مجبور بوده بترسه از بیان عقیده اش. این بچه تو خونه ای که استبداد وجود داشته، باید روشی برای بقای خودش ایجاد میکرده. مثلا حرفاشو یواشکی به دوستش بگه. یا دفترچه مخفی داشته باشه یا هرچیزی.

این بچه این روش رو خیلی زیرکانه و تمیز انجام میده. چون هوش و حواسش سرجاشه و نمیخواد نم پس بده و خطری تهدیدش کنه.

این نوع برخورد تا 50 سالگی هم بنظر من جوابه. آدما میتونن رفتارا و روشاشونو هوشمندانه بکار ببرن.

ولی بعدش، فکر میکنم رفتار و روحیه آدمم مث بدنش مستهلک و ضایع میشه. مث پوستش چروک میشه. مث استخوناش پوک میشه. این پوست همون پوسته ولی چروک. این رفتارم همون رفتاره، ولی چروک! بدقواره و تو ذوق زننده!

برای همین رفتاری که تو بچگی با خانواده ات داشتی شاید جواب باشه و بهترین گزینه بوده، و حتی تو جوونی میتونستی کنترلش کنی، ولی تو پیری ، زشت و بدقواره است و یه سری چیزاشم از دستت درمیره. مث لرزش دستت. مث آروم راه رفتنت.

رفتارای مامان و بابام چن ساله خیلی بیشتر میزنه تو چشمم. قبلا خیلی قشنگ کاور میکردن یه سری چیزا رو . مثلا هوشمندانه جلوی منو میگرفتن تا قانع بشم و چیزی که خودشون دوست داشتنو انجام بدن ، و واقعا هنرمندانه این کارو میکردن. اما الان خیلی زارت میخوره تو صورتم! چون دستشون میلرزه. چون هوشمندتر شدم و حنا شون خیلی کمتر رنگ داره...

راستش بخش غمگین قضیه اینه که روانکاوه میگه سالهای آینده یه سری رفتار از من سر میزنه که موید همین نکته است!

شاید الان خیلی خوب و اکی باشه تکنیک و رفتارایی که در برابر خانواده و اجتماع برای پیشبرد کارم درنظر میگیرم تا اوضاع رو به دلخواه خودم نزدیکتر کنم ولی سالای آینده گندش درمیاد.

من از این ترسیدم. از این که یه پیردختر حوصله سربر بشم که هیچ کس حوصله شو نداره و سعی میکنن ازش دوری کنن یا با حداقل زمان کنارش باشن...

از اینکه تنهای تنها باشم با یه سری اخلاق مزخرف که حتی خودمم حوصله شو ندارم

  • ۱ نظر
  • ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۲
  • ۵۹ نمایش

طبق صحبتای روانکاوی که دارم پیشش میرم، فهمیدیم مادرم یه دوره هایی افسردگی های عمیقی تو زندگیش تجربه کرده که درمان نشده. یه جاهایی بخاطر شغل و ویژگی های روحی پدرم، مجبور شده با یه چیزایی بسازه که از اونا آسیب دیده. یه بخشایی از نیازاش تامین نشده و هنوز توشون گیر کرده ولی نمیخواد بپذیره. و تا وقتی خودش نخواد ، تو این چرخه معیوب همیشه گیر میکنه. این دقیقا همون نقطه هاییه که ما هم ازش آسیب دیدیم چون حال مادرم تو خونه خوب بود.

چون حالش خوب نبود، با ما حرف نمیزد

چون حالش خوب نبود،غذا درست نمیکرد

چون حالش خوب نبود، سگ ترین آدم دنیا میشد

آدما همیشه فکر میکنن کسایی که از هم جدا نشدن، خیلی زندگی خوبی داشتن که به پای هم پیر شدن. نه! پیر شدن به پای هم ، هزینه داره. هزینه هایی که هیچ کس نمیبینه و نمیفهمه. مادرم تو اون شرایط ادامه داد شاید چون حس میکرد یه زنه و باید بسازه. چون پناهی نداره. چون طلاق خوب نیست. چون بچه داره و طلاق برای بچه خوب نیست. ولی حواسش نبود با بودن و ادامه دادنش، با تغییر ندادن شرایطی که توش گیر کرده بود، هم به خودش آسیب زد هم ما.

روانکاو گفت احتمالا مادرم کسی رو دوست داشته در جوانی که باهاش ازدواج نکرده و هنوز تو دلش گیر کرده...!
در حالیکه همه فکر میکنن ازدواج ننه بابای من خیلی مدرن و عاشقانه تو دانشگاه شکل گرفته.

آدم کرک و پر اش میریزه از حقایقی که کتمان بوده و میزنه بالا و کشف میشه.

چقققققد مقوله پیچیده و عجیبیه ازدواج.

هرچی بیشتر میگذره، بیشتر ازش میترسم و کناره میگیرم.

  • ۱ نظر
  • ۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۴:۳۶
  • ۵۴ نمایش

دوستم تو دوره طلاق عاطفیه.
منتظر یه اتفاقه که بزنه بیرون و تموم کنه. مثلا مچ پسره رو تو خیانت بگیره.

تازه فهمیدم چرا انقد عصبی بود این همه سال و چیزی نمیگفت

دختر سرزنده و شادی که باهم به ترک دیوار میخندیدیم یه لحظه بیکار پیداش نمیکردی، شده بود یه افسرده بی انگیزه که تنها مسافرتا و تفریحاتش بعد ازدواج، با خودم چن سال پیش بود.
پسره یکی از خفن ترین مدیرای یه موسسه خصوصی بود که الان شده چس کارمند. از وضعیت مالی و تغییر ماشینش نگم...

برگ و پرام ریخت وقتی شنیدم.

بهش گفتم انقد سریع به طلاق فک نکن. مشاوره برو.

گفت رفتیم و چیزی نشد. گفتم تعریف کن.

فهمیدم مشاوره های بدی انتخاب میکرده که خودشون پایبند نمیشدن بهش.

مشاوره خوب معرفی کردم و انداختمش تو مسیر
مشاوره آخری که رفتن، گفته 8 مورد جدی دارن که اگه اصلاحش نکنن، بزودی باید طلاق بگیرن.

یعنی کار خیلی بیخ داره...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۴:۰۶
  • ۴۰ نمایش

یه بنده خدایی! بود چارچوب منو میدونست.
چن ماه آشنایی رو بدون هیچ تاچ و تماسی، با حدود کامل پشت سر گذاشتیم.
دم دمای خواستگاری اصلی گفت من حقوق و احکام در اسلامو مطالعه کردم.
یه چیزی داریم تو اسلام که مرد میتونه دخترو لخت ببینه بعد بگه میخواد یا نمیخواد.

واقعا نمیدونم این پسرا درباره دختر جماعت چی فک میکنن.

شایدم شانس بزرگ من بود که این "حدیث" رو تو کتاب حقوق زن در اسلام خونده بودم.
تو اعراب جاهلیت که زنها فقط نقش تولید مثل دارن و برای لذت جنسی مرد انتخاب میشن، بله! این امر خیلی مهمه. اونی که پول داره، املاک و زمین داره. قدرت! داره و مدیریت زندگی میفهمه، اوج لذت روحش در حد رابطه جنسیه، چرا که نه؛ ۴ تا بهترینشو بگیره!

ولی وقتی توی عنتر که گنده گوزی روشنفکری میکنی و میگی همدم روحی و فکری میخوای، وقتی تو زندگی هیچی نداری، همین یه دونه رو هم با منت قراره بهت بدن و معلوم نیست از پسش بربیایی و لطف میکنه کنار توی اسکل میمونه،غلط میکنی شرط ورود هم بذاری. مردک به گفته خودش بخاطر یه ضربه از ناحیه بیضه دچار مصدومیت بود، اونقد که داشت از سربازی معاف میشد و من واقعا میترسیدم بچه دار میتونه بشه یا نه‌.
یه پاش لنگ بود و مصدومیت جدی داشت.بعد واسه من گه خوری اضافه میکرد لخت شو ببینم میپسندمت یا نه!
سگ کی باشی؟

این حجم از خشم واسه اینه که چرا همونجا نتوپیدم بهش. چون گفتم تحقیر میشه و با خنده ردش کردم. ولی هر وقت بهش فکر میکنم، عصبانیتم میزنه بالا.

اوج پفیوزی همینجاست که این چیزا رو بزنن به حساب اسلام. وقتی درک درستی از شرایط و احکام نباشه، یه عده پفیوز به همین راحتی میتونن سواستفاده کنن‌.
طرف دیده بود نمیتونه مستقیم از من بخواد، بسته بود به اسلام

همین بزرگوار!! جلسه اول که رفتیم بیرون گفت: برای خواهرم که یه بار خواستگار زنگ زد، از مامانم پرسیدن قد و وزن دخترتون چنده، من تلفنو از برق کشیدم. این سوالشون توهینه.

گفتم سوال بجایی بود. طرف میخواد جسم همسرش رو هرروز ببینه. باید حدودش مورد پسندش باشه. اگه خیلی چاق یا لاغر یا کوتاه و بلند باشه، حق داره تعیین کنه میخواد یا نه‌ که وقتشو برای خواستگاری هدر نده.

گفت مگه میخواد گوسفند بخره!!؟ ازدواج به این چیزا نیست

یه بارم یه پادکست فرستاده بود چرا و چطور به زنها ظلم میشه حتی تو طراحی صندلی ماشین راننده که متناسب با فیزیولوژیک شون نیست و تو رانندگی تاثیر داره

گه خوری و فاز روشنفکری پسرا رو خر نشین قبول کنین. تهش لاشی ان و یه چیز بیشتر براشون مهم نیست!

  • ۱ نظر
  • ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۳
  • ۴۵ نمایش
از یه سالی به بعد تصمیم گرفتم وقتی موردی معرفی میکنن، اول با پسره خودم ارتباط بگیرم نه خانواده
پیامی درباره چیزای اصلی صحبت کنیم بعد بیرون قرار بذاریم.
مثلا پیامی چیزای اولیه اکی بود ولی وقتی میرفتیم سر قرار میدیدم یارو خییییییلی بلنده در حد تیم ملی والیبال. یا خیییییییلی کوتاهه، از منم کوتاهتر.
دیگه تصمیم گرفتم وقت خودمو نگیرم :)))
یه راست همون اول بیرون همو ببینیم. اگه در لحظه از قیافه اش خوشم اومد، بحثو ادامه میدم.
یعنی هر مرحله از این تجربه، خودش یه عمره!!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۸:۱۷
  • ۳۶ نمایش