مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۲۴ مطلب با موضوع «شغل» ثبت شده است

سطح

۱۰
اسفند

رفته بودم دندونپزشکی
چن دیقه رو یونیت نشستم تا دکتر بیاد بالاسرم
و این مدت دقیق تعامل دکتر رو دیدم
فهمیدم مهم نیست مث شغل ما فروشنده باشی یا دکتر و معلم. وقتی با "سطح" در ارتباطی،درهرحال باید "تعامل با مردم معمولی" رو بلد باشی.
مردم معمولی یه سری ویژگیای خاص دارن
مثلا اینکه کارهای نکرده خودشون رو از تو توقع دارن
طرف ۲۰ سال مسواک نزده، اومده دکتر میگه دندون سالم تحویلم بده
طرف شعور همزیستی با زنش رو نداشته و بچه، مضطرب بزرگ شده، اومده مدرسه میگه بچه ام رو آروم و باهوش تربیت کن
طرف پول نداره، میگه تخفیف بده یا رایگان کن
و تو، باید زبان صحبت با این جماعت رو بلد باشی تا بتونی باهاشون ارتباط برقرار کنی.
مشکل از توعه؟ نه!
مشکل از توقعات توعه! مشکل از بالاسری توعه که اینا رو یادت نداده و در عمل با چیزی مواجه میشی، که توقع نداری و نمیدونی چی کار کنی....!
من اوایل عصبانی میشدم اما اینجا فهمیدم راه حلش عصبانیت نیست‌. مدارا است. چون همینه که هست! اکثر مشتری، مراجع، دانش اموز و بیمارای تو، مردم معمولی ان😊 و تو برای ارتزاق خودت "مجبوری" این راهو یاد بگیری...!

  • ۱ نظر
  • ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۰۶:۵۶
  • ۸ نمایش

یکی از قوانین فروشگاه اینه که یه پایه حقوق برای پرسنل در نظر گرفته که تحت هرشرایطی ثابته. به اون دست نمیزنه
و سیاست های تنبیه و تشویق رو با پورسانت اعمال میکنه.چطوری؟
هر فروشگاه متناسب با اندازه و موقعیت و درامدش، یه هدف تعیین شده در روز و ماه و سال داره. که بنا به میزان فروش ماهانه و سالانه، پورسانت میگیره.
مثلا فلان فروشگاه، هدف روزانه اش، ۵۰ میلیونه.
به تعداد روزهایی که بالای ۵۰ تومن زده باشه، x میلیون بین تمام کارکنان فروشگاه تقسیم میشه.

حالا، اگه شما کارمند خوبی نباشی، رضایت مشتری نداشته باشی، خطای کمیته انضباطی داشته باشی، از پورسانتت کم میکنن نه حقوق

و اگه موقع انبارگردانی، کسری بیاری، قسط بندی میشه و ماهانه از پورسانتت کم میشه
اگه سرک بیاری، باز به پورسانتت اضافه میشه.

چه فایده ای داره؟
۱. کارگری که داره اینجا کار میکنه، وقتی حداقل حقوق رو میگیره، سر ماه، دغدغه نون زن و بچه شو نداره.میدونه به هرحال شکم شون سیر میشه. پس از نظر روانی، تامین میشه و آرامش حداقلی داره

۲. هرجا که آدم از حقوقش مطمئن باشه، دنبال بیشترش نمیره...! مثلا کارمندای دولتی، هرچی هم بشه، دنبال ارتقای کارشون نیستن. میگن به درک. من که همین حقوقو میگیرم و چیزی رم نمیخوام تغییر بدم. پس با یه سیر خطی مزخرف سر کار میاد.
اما وقتی سیستم جزا و پاداش بیاری وسط، وقتی برای کارمندات مسیر جذاب طراحی کنی که مثل بازی، باید از موانع بپرن و به هدف برسن و جایزه رو میگیرن، اون وقته که بازدهی شون چند برابر میشه.
اینه فرق شغل دولتی و خصوصی....

این فروشگاه، ترکیب این دو سیاست رو استفاده کرده‌. نه آرامش روانی رو میگیره، نه راکد میشن پرسنل.

و واقعا مدیران هوشمندی این روش ها رو چیدن و طراحی کردن...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۰۱
  • ۱۶ نمایش

دلداری

۲۶
دی

امروز با پاسگاه و پزشکی قانونی و مرخصی ساعتی شروع شد.

وقتی رسیدم، قیافه مو که دیدن، بجای فحش دادن، شروع کردن به دلداری ام گرچه نمیدونستن چیه.

گفتن بعد هر سختی ، قراره یه آسونی بیاد...مطمئن باشین برکت و خوشی زیادی قراره بهتون برسه که به خاک میشینین....

بغض کرده بودم و حرف نمیزدم.

یکی منو کشید کنار و از دردای خودش گفت و بهم گفت محکم باشم. وظیفه مه ادامه بدم به زندگی. همه درد دارن.

یکی پای صندوق که مشتری نبود، اومد بالاسرم و گفت : وقتی به ته دردت رسیدی، اینو با خودت تکرار کن: انالله و انا الیه راجعون. این واسه مرگ نیست. این واسه زنده هاست. برای اینکه قوت بگیری. اینو با یه اطمینان خاطری گفت و بهش اعتقاد داشت که گریه ام گرفت همونجا....

بعدشم تمام امروز برای اینکه خنده به لبم برگرده، از هیچ کاری دریغ نکردن....از مسخره بازی گرفته تا جوک....

والله که اینا پیش خدا مقرب ترن چون "انسان" ترن. خاکستری اند...

اینا، همون کسایین که زن بازن. شراب خورن و تتو دارن. سیگار، نقل و نبات شونه و گاهی مواد میکشن که ساعت کاری زیاد اینجا رو دووم بیارن و سرحال بشن.

ولی درونا، همچین آدمای محکمی اند....اینا تفسیر آیه های قرآن اند....

زن و بچه دارن و بنظرم بخاطر داشتن خانواده و این غیرت شون ، خدا بهشون برکتی داده که زندگی شون جریان داره

چیزی که تو خونه ما نیست. ما راکدیم. با هر دردی، متوقف میشیم و تنها و فردگراییم...

کاش منم خانواده داشتم....کاش منم مث آدم زندگی میکردم....

  • ۱ نظر
  • ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۶
  • ۳۳ نمایش

مرد زندگی

۳۰
آذر
تو فروشگاه، ۸ نفریم که از این تعداد فقط دونفر مجردیم.
یکی ۲۹ و یکی ۲۵ ساله
اون پسر ۲۵ ساله هم سربازی رفته و هم ماشین داره و هم از ۱۸ سالگی، کار میکرده.
مابقی همه بالای ۳۵ سال اند و متاهل و دارای فرزند
دونفر ۴۵ ساله داریم...!
میخوام بگم زندگی اینجا خیلی جدیه. کسی دنبال تفریح و عیش و نوش نیست. تفریح ها رو میذارن با خانواده‌. بقیه اش دنبال پول اند برای تامین خانواده.
اینجا، آدمای بزرگسال، هدف دارن و برای هدفشون میجنگن.
اینجا، روح زندگی جاریه. چون از تلاش نمی ایستن.واقعا این شرایطو تجربه نکرده بودم هیچ وقت. همیشه مشغول کار فرهنگی بودم که به جایی وصل بود یا همه مشغول خاله بازی بودن....
مردهای اینجا، به معنای واقعی کلمه، "مرد" اند.
مستهلک میشه بدنشون ولی روزی اور خونواده اند.
تو سرما بار جابجا میکنن و آخ نمیگن، چون روزی اور خونواده اند
خیلی دعاشون کردم. خیلی براشون سلامتی میخوام. خیلی مردای اینجا، بامرامن. چون درد کشیده ان...
تو وقتی تو خوشی باشی، شروع میکنی به ناله.غر.بهانه
ولی وقتی مجبور باشی، حرف نمیزنی. فقط کار میکنی.فقط تلاش میکنی.سرتو میندازی پایین...
  • ۰ نظر
  • ۳۰ آذر ۰۲ ، ۰۸:۳۲
  • ۱۴ نمایش

چند سال پیش تو مهدکودک کار کردم

به یه سری بچه ۳-۴ ساله یاد میدادم نظم چیه و چطوری قانونمند و درست زندگی کنن

حالا به یه سری نره غول بزرگسال و سالمند باید تو فروشگاه! یاد بدیم صف چیه، چرخ شونو وسط راه ول نکنن، خطای سامانه دولت و همه گرونیا تقصیر ما نیست.سر ما داد نزنن و ما خودمون شاکی ایم‌.

مگه تو کله پوک و ازخودراضی شون میره؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۵۰
  • ۳۴ نمایش

این چند وقت، چن جا رزومه فرستادم.

یکیش برا یه برنامه تلویزیونی بود که صدام کردن برا مصاحبه.

خیلی محترمانه رفتار کردن و چیزی به روم نیاوردن.

ولی خودم فهمیدم!

اونجا فهمیدم چرا از نوشتن رزومه بیزارم و همیشه به تعویقش میندازم.

چون واقعیتا رو تف میکنه تو صورتم.

اینکه کسی کمکت نکرد که نشد دلیل. اینکه کسی نبود راه و چاهو نشونت بده که نشد بهانه. تو چرا عقب موندی؟ تو چرا خودتو بالا نکشیدی؟

سوسکی خودمو جمع کردم و اومدم بیرون و درحقیقت زدم به چاک!

یا برم تمرین و جمع کردن رزومه و کاسه لیسی اهل رسانه

یا پول درارم و مارکت یاد بگیرم و گور بابای یه قرون دوزار هنر.کسب و کار خودمو راه بندازم....

  • ۰ نظر
  • ۰۱ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۸
  • ۲۸ نمایش

سعه صدر

۲۷
مهر

روز اول که رفتم مصاحبه، چن نکته طلایی بهم گفت مسئول مدیریت منابع انسانی

از جمله اینکه به ما ربطی نداره طرف کیه و چی کارست و اعتقاداتش چیه. ما فقط محترمانه ازش پول میخواییم. همین! یه معامله است‌. کالا میدیم پول میگیریم. تمام.

خییییییلی نکته مهمیه.خیلی نکته مهمیه.

چرا اینو به من گفت؟ چون احتمالا حجابمو دید.

و شما نمیدونین به کار بردن این نکته بصورت عملی چقد میتونه گاها سخت باشه...

طرف با سگش اومده تو فروشگاه. یا بیرون پارک کرده! اومده تو. با همون دست بهت کارت میده. با همون دست شماره های کارتخوان رو میزنی و نباید حتی حالت قیافه تو عوض کنی...

میان تو، سرتاپای مملکتو میشورن و حتی تو رو عامل دولت و همه گرونی و بدبختیای زندگی شون میدونن و تو با "سعه صدر" باید لبخند بزنی و همراهی شون کنی.

خیلی سخته این حرکت‌. انعطاف میخواد. اونم وقتی خودت زخم خورده شرایط کوفتی اقتصادیی و جات اینجا نیست!

اینا همه فشار کاره‌. فشاری که تو ۸ ساعت دیده نمیشه...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۷
  • ۲۷ نمایش

بابا فکر میکنه همه جا درا رو باز کردن
فرش قرمز پهن کردن
از ما دعوت به عمل میارن برا بخش مدیریت!
زشته از صفر شروع کنیم

همون چیزایی که به نوجوونا میگفتیم، باید تو مغز اینام بکنیم:
انقد توهمی نباشید!
باید کلنگ بزنین تا دستاورد داشته باشین.
کسی صندلی خالی برای شما کنار نذاشته....
اصلا مدیریت هرکاری مستلزم اینه که زیر و بم از صفر هرکاری رو بشناسی!

یعنی در حد یک کودک فکر میکنه و بخاطر تفکرات تخمی خودش با ما دعوا میکنه.

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مهر ۰۲ ، ۱۱:۲۶
  • ۲۸ نمایش

حرف بردن

۱۵
دی

یکی از مسخره ترین کارایی که درگیرش شدیم، نشون دادن اسکرین شات فلانی و بردن حرف بهمانی پیش فلانیه و تازه میفهمی اوه!
چه سر درازی داره این قصه...
خاله زنک بازی از همینجا شروع میشه و از اون بدتر، له شدن اعتمادی که این چندساله سخت شده بود...
کار وقتی به اینجا برسه فاتحه اش خونده است. بقیه اش ادا بازیه...

  • ۱ نظر
  • ۱۵ دی ۰۰ ، ۰۲:۲۹
  • ۱۰۵ نمایش

خطر

۱۴
خرداد

قبلنا فک میکردم چقد کوله که یه زن و شوهر همکار باشن
الان میگم هرجا دیدید زن و شوهری باهم مشغول کارند، سریعا محیط رو ترک کنید و نزدیک شون نشید

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۵۳
  • ۱۸۲ نمایش