وقت زیاد تمومه
شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۲۷ ق.ظ
فهمیدم هروقت که حس کنم ته زمان یه محدودیتی وجود داره، خیلی امیدوارانه پیش میرم!
ولی وقتی حس کنم زمان بی منتهایی روبرومه، افسردگی وبالمو میگیره!
و این خیلی عجیبه
روزای اولی که رفته بودم شمال پرانرژی بودم
بعد چن روز حس کردم خییییییلی زمان دارم. حس میکردم گیر کردم و اینجا زندانی ام و مجبورم که باشم.همین باعث میشد حس خفگی بهم دست بده و زمان برام کش میومد و همه چی آزاردهنده و خسته کننده میشد.
ولی وقتی ۲ روز مونده بود که بیام تهران، مث بنز کار میکردم و دلم برای زمین تنگ میشد.
الان سعی کردم واسه خودم ددلاین بذارم و به خودم بقبولونم میتونم اونجا هم سفر برم. بیام تهران. آشناها رو ببینم. برم جاهای دیگه.اونقد که باید بجنبم!
دنیا هم همینه. فک مبکنی خیلی وقت داری
وقتی یه بار مریض بشی یا کسی اطرافت بمیره یادت میفته که نخیر...خیلیم وقت نیست...
- ۰۳/۰۲/۰۱
- ۲۵ نمایش