مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

کم فروشی

۱۳
دی

فروشنده جماعت، چیزی تو ذهنشه به اسم منفعت شخصی که مث پرده میفته رو چشمش و براش فرقی نمیکنه کی جلو روشه. انگار یه عینک داره که دنیا رو فیلتر میکنه و با همه با همون منطق رفتار میکنن.
منطق شون چیه؟ وقتی داری غذا تقسیم میکنی تا با کسی بخوری، عدالت اینه نصف نصف باشه.
نصف مال من، نصف مال تو
ولی اینا همچین منطقی تو کت شون نمیره. قطعا سهم خودشون باید بیشتر باشه. نفع باید سمت اونا باشه. اینو علنی هم نشون نمیدن. با یه کرمی ، یه زیرابی رفتنی، قطعا انجامش میدن. مثلا جلو چشم تو نصف نصف میکنن اما یه تیکه گوشت از طرف تو زیر پلوی خودشون قایم میکنن. هم ظاهرو داشته باشن هم نفع خودشونو.
ما باید یه سری چیزا وزن کنیم و بفروشیم.
به من گفتن رو به بالا اضافه کن. چرا؟ چون نکنه بعدا کم بیاد و کسری بخوریم از شرکت. پس ریز ریز از مشتری میگیریم که به ضرر ما نشه.
۲۰ گرم به چشم مشتری نمیاد ولی واسه ما، همون میشه مایه نجات.
یکی حتی گفت ما اول باید به فکر خودمون باشیم نه مشتری. گور بابای مشتری که میاد و میره‌. ما ثابتیم‌.
من ولی یاد آیه "وای بر کم فروشان" افتادم....خیلی ترسیدم. وزن رو تغییر ندادم. جهنم. از جیب شخص من بره بهتره تا از حق الناسی که نشه بعدا جمع اش کرد. و اگه اینو بفهمن شاید برام شر بشه.
یه جای دیگه هم صندوقه. اونجا چون موقع گرفتن پول نقد با مشتری اکثرا صحبت میکنم، میگم راضی باشن رو به بالا گرد میکنم.
اگه مبلع زیر هزارتومن باشه، نمیگم. چون واقعا دیگه پول خرد هیچ جا نیست. اما بالای هزار تومن اگر نداشتیم و رند کردم، طلب رضایت میکنم ازشون...
همین نکات ریز باعث میشه من فروشنده خوبی نشم. چون منطق این کسب و کار رو رعایت نمیکنم....
اما مگه خدا برکت نمیده به مال؟ مگه خدا صاحب همه چیز نیست....؟
قبلنا زندگی خیلی سوسولی تر و بچگونه تر بود. اصلا این مسائل توش نبود. الان انگار دارم آیه آیه خدا رو تو زندگی پیدا میکنم....الان انگار دارم بالغ میشم....
راستش من اومده بودم فروشگاه، با همین چیزا آشنا بشم‌. اصل فروشندگی رو یاد بگیرم‌. نواقص خودمو دربیارم و به اصول جفتش شناخت پیدا کنم.
وقتی کفِ کف باشی، خیلی چیزا رو میبینی
بالا و دور بشینی، چشمات خیلی چیزا رو نمیبینه...

  • ۳ نظر
  • ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۰:۵۲
  • ۶۰ نمایش

طی 3 سفری که به عراق داشتم فهمیدم عراقی ها خیلی بیشتر از ما از خامه استفاده میکنن.

انواع مختلف خامه سر سفره شون هست با قیمت مناسبتر.

اما تو ایران، پنیر خیلی مقبولیت بیشتری داره و تنوعش خیلی گسترده تره

یکی از دلایلش هم تولید به صرفه تر و هم ذایقه ایرانی ها متناسب با پنیره.

پنیر خامه ای

پنیر گچی

پنیر بی نمک

پنیر لاکتیکی

هرچقدر رطوبت پنیر کمتر گرفته بشه، شل تر و خوشمزه تره :))

هرچقدر رطوبتش کمتر باشه، گچی و سفت تر میشه و البته ارزونتر.

+پنیر گچی ارزون جزو یارانه حساب میشه

  • ۰ نظر
  • ۱۲ دی ۰۲ ، ۰۱:۳۲
  • ۶۲ نمایش

فرشگاه ما تو منطقه مسکونی چند برجه که مغازه دیگه ای چندان وجود نداره‌.
با حمل و نقل عمومی فاصله داره و صرفا با ماشین شخصی میشه رفت و آمد کرد.
برای همین وجود همچین فروشگاه بزرگی، میشه مرکز خرید. هرجنسی بیاره، تقریبا فروش میره‌ و ما جنس باد کرده میتونم بگم نداریم.
اما نکته جالبتر این بود که من فکر میکردم مثل خودم، ملت اگه جنسی کمی خاک گرفته باشه و اون تر و تازگی رو نداشته باشه هم نمیخرن که حدس اشتباهی بود!
به دلیل موقعیت خاص فروشگاه، حتی این مدل جورابم اینجا به فروش میرسه....
اینو گفتم که بگم برای شروع هر کسب و کاری، هوشمندی انتخاب موقعیت زمان و مکانی چقد میتونه تو همه چی تاثیرگذار باشه.

  • ۱ نظر
  • ۱۱ دی ۰۲ ، ۲۰:۱۷
  • ۶۵ نمایش

مسخره نیست؟

وقتی میری برا ماساژ یا لیزر، یارو میره پشت پرده میشینه تا تو لخت بشی. یه جوری انگار خیلی نامحرمه و نباید این فرایندو ببینه.

بعد که لخت شدی، صداش میزنی آماده ام. حالا میتونی ببینی :)))))))

  • ۱ نظر
  • ۰۹ دی ۰۲ ، ۱۹:۱۳
  • ۳۹ نمایش

واقعیت اینه بخش اعظمی از فروشگاه بازی بچگیا بخاطر این کشوی هیجان انگیزش بود‌!

میشه ۲۰ تومن. خانم بفرمایید بقیه پولتون!😊😊

یکی از جذابیتای کار تو فروشگاه، تسلط رو این کشو بود!

تا وقتی گفتن هرچقدر کسری بیاد، خودت هر شب از جیب باید بدی....😄

از اون ۲ شبی که کسری اومد، دیگه شد زهر مار! 

دیگه زندگی از بازی بچگی اش درومد و جدی شد...

ولی حالا که دیگه رو روال افتادم و استرس تموم شد، هنوزم میشینم پولا رو خوشگل دسته بندی میکنم و حس پادشاهی دارم که پشت خزینه سرزمینش نشسته😁

  • ۰ نظر
  • ۰۹ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۷
  • ۴۶ نمایش

یکی از مسائل مورد توجه تو فروشگاهها، کارتخوانه و زدن رمز.
اما ملت بیشتر چه رمزی دارن؟
بعضیا که عین رمز اصلی کارت رو میگن و معنی نداره عددش
ولی اونایی که عوض میکنن:
- یا سال تولد خودشونه به شمسی یا میلادی
- یا بچه شون
- یا سال ازدواجشون
وقتی مثلا میگه ۱۳۶۵، یه نگاه به چهره اش میندازم ببینم چقد پیر شده یا خوب مونده😄
- یا تاریخ گرفتن کارت
یه رمز خیلی پرتکرار هم ۱۳۵۷ هست.
نمیدونم سال تولدشونه وااااقعا یا میخوان یاد و خاطره اون حماسه پرافتخار رو همواره تکرار کنن....
هربار این رمزو میزنم، خنده ام میگیره.

بعضیا فوق العاده اند. وقتی رمزشونو میپرسی، کله شونو میارن جلو دم گوش ات، یواش رمزو میگن نکنه یه وقت کس دیگه بشنوه😄😄 نکنه قوانین پنتاگون رعایت نشه! اسرار لو بره 😄 حالا یارو اصلا موجودی هم نداره ها، ولی این موارد فوق امنیتی رو رعایت میکنه!

لطفا لطفا لطفا موقع گفتن رمز، دهان مبارک رو کااااامل باز کنین. اعدادی که مشابهت بیان دارن مثل ۲ و ۹ یا ۵ و ۷ خیلی احتمال اشتباه داره.
یارو نصفه میگه و میره سراغ جمع کردن وسایل یا حرف زدن با یکی دیگه ...

  • ۲ نظر
  • ۰۸ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۲
  • ۳۰ نمایش

واقعیت اینه که هنوز از کار قبلی استعفا ندادم و دارم دورکاری اونو انجام میدم.

خونه هم که مریض داریم و اصلا شرایط عادی نداره انگار بیمارستانه. هم برای عیادت میان هم ۴ نوبت دکتر و پرستار و هم در طول روز خودمون شیفتی پرستاریم.

کارای عادی نظافت و شست وشو و پخت پز و خرید خونه هم که روتین هست.

کافیه کار فروشگاه هم یه روزایی دو شیفت بشه که قشنگ جر میخورم از وسط.

یه روزایی واقعا نمیکشم...

با این حال، خیلی برکت داشته این دوماه برام. خیلی کتاب خوندم. خیلی زندگیم رو فرم اومده‌. دغدغه مالی ندارم هم جذابیت داره و چیزای جدید یاد گرفتم.

کاش با همین کیفیت و فشار کمتر میشد نگهش داشت...

  • ۱ نظر
  • ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۳:۰۸
  • ۵۰ نمایش

دو شیفت

۰۵
دی

یکی از گه ترین شرایط کاری، روزاییه که دو شیفتیم.
دو شیفت یعنی چی؟
یعنی ۱۶ ساعت کار مداوم....
وقتی میگم ۱۶ ساعت، منظورم ۱۶ ساعت حضور در یک مکان نیست، ۱۶ ساعت به معنای واقعی کلمه، کار بدنیه.
و ۱۶ ، عدد کمی نیست....
مخصوصا وقتی پیوستگی روزای کاری همچنان ادامه داشته باشه.
انگار نه انگار که داری پاره پاره میشی؛
مردم و بالادستیا چنان انتظار دارن انگار فِرِش و تازه نفس، از تعطیلات عید برگشتی
درحالیکه ۶ ساعت بین دیروز و امروزت حتی فاصله نبوده.
انگار تفاله تو از سینک ظرفشویی جمع کردن و دوباره چایی دم کردن ازت

  • ۰ نظر
  • ۰۵ دی ۰۲ ، ۱۳:۰۸
  • ۳۷ نمایش

امروز از ستاد مرکزی اومده بودن بازدید.
با یه چینی.
در حقیقت اومده بودن بازدید میدانی آموزشی واسه اون چینی که حتما از طرف شرکت شون اومده بود ایران یادگیری. ریزترین چیزا رو میپرسید. مث فینگرتاچ که کجاست. و از اون جالبتر! هردو مسئول ستاد مرکزی مسلط به زبان بودن و مستقیم باهاش حرف میزدن.
خلاصه که تجارت اینجوریه. بری تو بحرش، تا تهش میری....
ولی بذارید تعجب کنم چرا یه چینی باید بیاد ایران😄

  • ۰ نظر
  • ۰۴ دی ۰۲ ، ۱۷:۰۲
  • ۴۵ نمایش

یه قانون وجود داره که میگه به حرف هیچکس اعتماد نکن
نه که لزوما دروغ بگن که بعضا اینم هست، ولی مساله اینه هرکس بنا به دید خودش حرف میزنه که نگاه واقعی نیست
پس تو باید جمیع نگاهها رو بدست بیاری و از بین اونا درسته رو بسازی!

  • ۰ نظر
  • ۰۳ دی ۰۲ ، ۰۳:۰۴
  • ۱۳ نمایش