مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بپیچون

۲۰
بهمن
روزای اول که وارد شده بودم، استرس داشتم نکنه ملت سوالی بپرسن بلد نباشم جواب بدم...مخصوصا که بهمون گفتن بهشون نگید نمیدونم!
و این خیلی مساله بغرنجی بود برام که در جواب چی باید بگم!
رفته رفته یاد گرفتم راه و رسمشو.
قضیه اینه که باید جوری جواب بدی که جواب مشخص نباشه! جوری که تو خودش بمونه و فک کنه مشکل از اونه که نفهمیده.
مثلا اگر میگرسه فلان چیز تو فروشگاه موجود هست یا نه، تو نمیدونی اصلا اون کالا چی هست! فقط میگی اگه سر جاش نیست، نه نداریم!
درحالیکه نه تو راهنماییش کردی نه جواب سربالا دادی. فقط از خودت ردش کردی.
الان شرکتا نیروی متخصص استخدام نمیکنن. کسی رو میارن تو سطح که صرفا حضور داشته باشه. مث دربون. مث نگهبان. مث مترسک. فقط باشه.
نمونه بارز این کار، دیجی کالاست! زنگ میزنی پشتیبانی،همه شون یه جواب مشابه در پاسخ مشکلت میگن و هیییییی به تعویق میندازن اقدام رو.
چون مترسک استخدام کردن نه مسئول پاسخگویی. کافیه کسی ازشون شکایتم بکنه! براشون فرقی نمیکنه. اینو اخراج میکنن، یه خر دیگه میاد...
شرکت ما البته واقعا در این راستا داره نهایت تلاششو میکنه. آموزش و آزمون داره و براش مهمه ارتقای کارکنانش و به راحتی با خروجت موافقت نمیکنن.
ولی خب، با سبک کلی قالب در جامعه که نمیشه جنگید و جدای از اون زندگی کرد...

  • ۰ نظر
  • ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۴۳
  • ۳۶ نمایش

زن داری

۱۹
بهمن
فروشگاه این هفته ترکیده بود و مدیر، دو شیفت وایمیساد
زنش امشب زنگ زد کجایی.
تلفنو قطع کرد گفت از دست زنای رو مخ. میگه چرا بیرون نمیریم
گفتم دوست داره شوهرشو ببینه.
گفت بخدا هفته ای دوبار میبرمش بیرون.سفره خونه.این هفته نتونستم.
گفتم همینجوری پس زن و بچه تو متوقع میکنی
گفت : زن با مرد فرق میکنه. مرد همیشه یادش میمونه محبت زنو. ولی برای زن باید هی تجدید کنی. هی به خاطرش بیاری
زن باید چشم و دلش سیر باشه. مخصوصا تو این دوره زمونه. باید تو خونه شوهر اونقد تامین باشه که چشمش جای دیگه نره. این وظیفه منه.
کرک و پرم واقعا ریخت از شنیدن این حرف از زبون یک کارگر زاده ی کارگر.
سطح فهم و شعور و درک این آدم، از هزار تا مشاور خانواده و دکتر بهتر و بیشتره...
کسی که ذاتا مدیره و میدونه هر کسو چجوری مدیریت کنه و بچرخونه که راضی باشه و همه چی سرجاش بمونه.
  • ۰ نظر
  • ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۲۴
  • ۲۸ نمایش

صبح روز مرخصی اومدم کلینیک و آزمایشگاه بیمارستان برای استفاده از بیمه تکمیلی.
سالن انتظار کلینیک نگو، صحرای محشر....! انگار فرودگاه دم تعطیلاته....😑
یه صف طویییییییل برای صندوق
پرداخت الکترونیک ها هم همه خراب
نوبت گرفتم برای پذیرش. ۱۰۰ نفر جلوی منن.۱۰۰ نفر!!!
رفتم آزمایشگاه. میگه خانم سیستم از دیروز برای بیمه شما قطعه. میگم چی کار کنم؟ میگه یه روز دیگه بیا....
[قیافه درمانده‌ی ناشتای من وقتی روز مرخصی ام اومدم کارای خودمو انجام بدم]

  • ۰ نظر
  • ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۱۷
  • ۳۳ نمایش

حقشو با منّت بده!
این سیاست اصلی آدمای اینجاست. در مواجهه با هرکس.
میدونی چرا؟ چون همیشه حقشونو با منت دادن. و این سیاست مدیرا در مواجهه با کارگرا بوده که یهو سرکشی نکنن تا همیشه مطیع و متشکر باشن....
و این، این سیاست حاکمان کشور عزیزم در برخورد با مردم بوده و هست...!
ملت مث بچه میمونن. هرجوری باهاشون برخورد کنی، مث همون بار میان و زندگی میکنن و بچه شونو تربیت میکنن و این چرخه ادامه داره
ما دو روز و نیم درماه، حق مرخصی با حقوق داریم. حق مونه. ولی همه یه جوری برخورد میکنن انگار داری درخواست اضافه میکنی تا دیگه حقتو نخوای....
بعد ۳ ماه، اولین مرخصی مو درخواست کردم اونم وقتی خود مدیر اومد بهم گفت وقتی مشکل داری بگو.
اول گفت باید از بالادستی اجازه بگیرم. انگار من بچه ام خرم نمیفهمم، الکی زنگ زد بهش! درحالیکه لحنش اصلا لحن صحبت با طرف نبود. گفت این مرخصی میخواد . بعد طرف مثلا گفته نه. نمیدیم. روز مهمیه برامون. باید فروش زیاد باشه.
الکی تلفنو قطع کرد و گفت اون نذاشت.ولی من برات درستش میکنم(منت دروغ) همه فروشگاهو صدا کرده. این مرخصی میخواد. همه تون مرام بذارید این یه روزشو بره‌.
همه گفتن باشه. ما مرام میذاریم این یه روزشو بره!!
این حجم از منت و دروغ که تف میکردن تو صورتم، خیلی بهم برخورد....خییلی برخورد...منم جلوشون فیلم بازی کردم که خیلی ازتون ممنونم بابت لطفی که در حقم کردین و چقد شماها بزرگوارین! ولی تو دلم گفتم براتون سنگین تموم میشه این کارِتون....صبر کنین...!

  • ۱ نظر
  • ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۴۴
  • ۶۱ نمایش

یکی از قوانین فروشگاه اینه که یه پایه حقوق برای پرسنل در نظر گرفته که تحت هرشرایطی ثابته. به اون دست نمیزنه
و سیاست های تنبیه و تشویق رو با پورسانت اعمال میکنه.چطوری؟
هر فروشگاه متناسب با اندازه و موقعیت و درامدش، یه هدف تعیین شده در روز و ماه و سال داره. که بنا به میزان فروش ماهانه و سالانه، پورسانت میگیره.
مثلا فلان فروشگاه، هدف روزانه اش، ۵۰ میلیونه.
به تعداد روزهایی که بالای ۵۰ تومن زده باشه، x میلیون بین تمام کارکنان فروشگاه تقسیم میشه.

حالا، اگه شما کارمند خوبی نباشی، رضایت مشتری نداشته باشی، خطای کمیته انضباطی داشته باشی، از پورسانتت کم میکنن نه حقوق

و اگه موقع انبارگردانی، کسری بیاری، قسط بندی میشه و ماهانه از پورسانتت کم میشه
اگه سرک بیاری، باز به پورسانتت اضافه میشه.

چه فایده ای داره؟
۱. کارگری که داره اینجا کار میکنه، وقتی حداقل حقوق رو میگیره، سر ماه، دغدغه نون زن و بچه شو نداره.میدونه به هرحال شکم شون سیر میشه. پس از نظر روانی، تامین میشه و آرامش حداقلی داره

۲. هرجا که آدم از حقوقش مطمئن باشه، دنبال بیشترش نمیره...! مثلا کارمندای دولتی، هرچی هم بشه، دنبال ارتقای کارشون نیستن. میگن به درک. من که همین حقوقو میگیرم و چیزی رم نمیخوام تغییر بدم. پس با یه سیر خطی مزخرف سر کار میاد.
اما وقتی سیستم جزا و پاداش بیاری وسط، وقتی برای کارمندات مسیر جذاب طراحی کنی که مثل بازی، باید از موانع بپرن و به هدف برسن و جایزه رو میگیرن، اون وقته که بازدهی شون چند برابر میشه.
اینه فرق شغل دولتی و خصوصی....

این فروشگاه، ترکیب این دو سیاست رو استفاده کرده‌. نه آرامش روانی رو میگیره، نه راکد میشن پرسنل.

و واقعا مدیران هوشمندی این روش ها رو چیدن و طراحی کردن...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۰۱
  • ۵۱ نمایش

دیزوز یه پیرزن نحیف اومد یه پفک نمکی و یه بتی پور گرفت
که جمع خریدش میشد ۲۲ تومن
۵ تومن دراورد داد
گفتم میشه ۲۲ تومن
همونو داد
گفتم کمه
گفت ندارم‌ اما انقد آروم گفت، نشنیدم.
گفتم چی؟
زنی که تو صف بود، گفت: نداره
گفتم چی کار کنم خانم؟
گفت ندارم
گفتم این کمه. تو ندی، من باید از جیب خودم بدم.
حالتش، از روی تضرع نبود.برای همین دلم اون لحظه به رحم نیومد. از این حرفم ناراحت شد. پلاستیک رو گذاشت و رفت
این دفه اولی نبود که به عنوان صدقه، هزینه چندین نفر رو حساب کردم
این یکی که ۲۲ تومن بیشتر نبود‌...چرا تو اون موقعیت این کارو کردم؟ چرا ردش کردم؟ چرا گذاشتم بلند بگه و خجالت بکشه از نداشتنش؟ چرا گذاشتم دست خالی و ناراحت بره؟ چرا اون لحظه قلبم مث صخره نفوذناپذیر شد؟

حتی تا امروز پلاستیکشو دست نخورده نگه داشتم بلکه برگرده و عذرخواهی کنم....ولی نیمد و دیگه هم نمیاد و خدا میدونه تو دلش چی گذشته....

از دیشب نشستم به غصه میون همه دردای حل نشدنی وجودم....

خدایا منو ببخش....خدایا، من کی باشم و این پول ناچیز دست من، چی باشه که جلوی خلق تو منیت به خرج بدم...؟
خدایا غلط کردم....خدایا منو ببخش....

  • ۲ نظر
  • ۲۸ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۳
  • ۶۰ نمایش

دلداری

۲۶
دی

امروز با پاسگاه و پزشکی قانونی و مرخصی ساعتی شروع شد.

وقتی رسیدم، قیافه مو که دیدن، بجای فحش دادن، شروع کردن به دلداری ام گرچه نمیدونستن چیه.

گفتن بعد هر سختی ، قراره یه آسونی بیاد...مطمئن باشین برکت و خوشی زیادی قراره بهتون برسه که به خاک میشینین....

بغض کرده بودم و حرف نمیزدم.

یکی منو کشید کنار و از دردای خودش گفت و بهم گفت محکم باشم. وظیفه مه ادامه بدم به زندگی. همه درد دارن.

یکی پای صندوق که مشتری نبود، اومد بالاسرم و گفت : وقتی به ته دردت رسیدی، اینو با خودت تکرار کن: انالله و انا الیه راجعون. این واسه مرگ نیست. این واسه زنده هاست. برای اینکه قوت بگیری. اینو با یه اطمینان خاطری گفت و بهش اعتقاد داشت که گریه ام گرفت همونجا....

بعدشم تمام امروز برای اینکه خنده به لبم برگرده، از هیچ کاری دریغ نکردن....از مسخره بازی گرفته تا جوک....

والله که اینا پیش خدا مقرب ترن چون "انسان" ترن. خاکستری اند...

اینا، همون کسایین که زن بازن. شراب خورن و تتو دارن. سیگار، نقل و نبات شونه و گاهی مواد میکشن که ساعت کاری زیاد اینجا رو دووم بیارن و سرحال بشن.

ولی درونا، همچین آدمای محکمی اند....اینا تفسیر آیه های قرآن اند....

زن و بچه دارن و بنظرم بخاطر داشتن خانواده و این غیرت شون ، خدا بهشون برکتی داده که زندگی شون جریان داره

چیزی که تو خونه ما نیست. ما راکدیم. با هر دردی، متوقف میشیم و تنها و فردگراییم...

کاش منم خانواده داشتم....کاش منم مث آدم زندگی میکردم....

  • ۱ نظر
  • ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۶
  • ۶۷ نمایش

فکر میکردم همکارام خیلی مقرب درگاه الهی اند و نون بازو میخورن میبرن سر سفره زن و بچه شون.

بعدا فهمیدم همه شون نمونه بارز یک مرد ایرانی اند. هرزه و خیانتکارن و زنه رو به عنوان ویترین میگیرن و این وسط میرن دنبال عیش و نوش.

روز زن ، دغدغه شون این بود چطوری برای همه شون کادو بگیرن. پولاشون نمیرسه...!

یعنی مهم نیست کدوم طبقه باشی، هرجا باشی، لاشی گری به راهه

  • ۴ نظر
  • ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
  • ۷۰ نمایش
دوساله که نصمیم گرفتم اربعین برای راهپیمایی برم. تا قبلش اجتناب میکردم چون اعتقادی به وارد کردن این حجم سختی و بیماری به زندگی نداشتم. داریم زندگی مونو میکنیم دیگه. چه کرمیه به خودمون آزار برسونیم...؟
دوسال پیش ولی چیزی شبیه به نذری که باید تو کربلا ادا میشد، راه افتادم و برای آماده شدنش، تقریبا یکسال روی خودم کار کردم تا تمام وسواس ها و موانع وجودیمو بردارم.
+یکیش حمام و مسائل بهداشتی بود. بارها تمرین کردم که تو یه ربع و با حداقلی ترین حوله و لباسا بتونم کنار بیام و حس بدی نداشته باشم.
دلیلش ریشه ایه. مربوط به کودکی و نوجوانی میشه که بعدا درباره اش مینویسم. و این ، سختترین جهاد من برای تغییر وسواس بود!!
اینکه هرجایی سرمو بذارم و بخوابم و به بوی رخت خواب و غذا ایراد نگیرم.
+مساله بعدی ، تاب آوری در برابر گرما و حمل بار و مسیر طولانی بود که تو این شرایط سگ اخلاق نشم . با کوه رفتن خودمو آماده کردم و چندان دشوار نبود
+مساله بعد، زندگی جمعیه! اینکه تو هر شرایطی غر نزنی و جون بقیه رو نگیری. همراه خوب باشی و هم اینکه بقیه رو بتونی تحمل کنی. من گرچه برونگرام ولی به تنهاییی آخر شب ، شدیدا احتیاج دارم. باید یاد میگرفتم 10 روز این تنهایی رو نداشته باشم و عصبی نشم.
پکیج اینا و پذیرشش حقیقتا خیلی سخت بود و نیازمند اینکه از نظر روحی خودمو آماده کنم.وگرنه تاب نمیاوردم.
اما نتیجه ، از خودش جالبتر بود...
بازتاب این سفر تو زندگیم باعث شد با خیلی چیزا راحتتر کنار بیام و زندگی رو خیلی سهل بگیرم. انگار تا قبلش، دست و پام بسته بود. انگار بند داشتم. اما الان بندا رو باز کردم و با خوشحالی هم باز شد نه از روی اجبار....
خوشحالم تو این زمینه خانواده فهیمی داشتم از این نظر که تا این سن اجباری تو کار نبود و به وقتش، زمانی که به بلوغ فکری رسیدم، به انتخاب خودم، راهی شدم و رشد کردم...
حقیقتا اگر سفر کربلا نبود، امکان نداشت هیچ وقت بتونم تو فروشگاه دووم بیارم...

  • ۱ نظر
  • ۲۰ دی ۰۲ ، ۰۴:۱۲
  • ۵۷ نمایش

از ب بسم الله که وارد فروشگاه میشم، تا وقتی انگشت خروج رو میزنم، امکانش هست هزار اتفاق بیفته که رنگ بلا داشته باشه و دامنمو بسوزونه.

ممکنه صندوق رو اشتباه بزنم و خسارت به خودم و بچه ها وارد کنم که میشه حق الناس

ممکنه صندوق کسر بیاره که از جیب بدم

ممکنه دستم بخوره، یکی از این شیشه ها یا پک شون بریزه و علاوه بر خسارت، انگ دست و پاچلفتی بگیرم.

ممکنه با مشتری سر چیز ساده دعوام بشه و بره شکایت، فروشگاهو پلمپ کنن و کلی آدمو از نون خوردن بندازم.

ممکنه حالم بد بشه از فشار کار و بیفتم

ممکنه کسی حریممو حفظ نکنه، باهام شوخی کنن یا در حد تجاوز آزار ببینم.

ممکنه اسنپی تو راه، برنه به سرش و بریم ناکجا آباد

هزارتا ممکن وجود داره که من از ایجاد و سلبشون واقعا ناتوانم و از دست من خارجه.

اینو با پوست و گوشت و استخونم حس میکنم

فقط خداست که مواظبمه و هزار تا بلا رو ازم دور میکنه و سلامت به خونه میرسم و هرماه، خوشحالی و درامد نصیبم میشه نه خسارت و قرض و بلا و بیماری.

خیلی غر میزنم ولی واقع بین که باشم، همین موقعیت ، کلی نعمت توشه که خدا برام فراهم کرده و خودش ، مستقیما نظارت میکنه روش.

خدا خواست و خدا انجام داد و خدا توان داد و خدا توفیق سهیم شدن تو این توانستن رو داد.

مخلص اوس کریم

خیلی دوست دارم که صدامو میشنوی و اجابتم میکنی و مواظبمی

  • ۰ نظر
  • ۱۷ دی ۰۲ ، ۱۲:۳۱
  • ۵۳ نمایش