مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

پایان نامه

۲۰
مرداد

دونفر هستن که همصحبتی با اونها بسیار دلنشینه

اما هر لحظه که همکلام میشیم، یه فرصت رو برای انجام پایان نامه از دست میدن!

نگین بانو و دختر دایی جان!

الحمدلله که برادر جان از این دور خارج شد

 خدا عاقبت این دو رو ختم بخیر کنه!

  • ۳ نظر
  • ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۱
  • ۲۸۰ نمایش

وقتی رامبد میخواد خداحافظی کنه، برای همه ی مردم ایران آرزوی شادی و عاقبت بخیری میکنه و

"چیلیک" کمربندها رو باز میکنه؛

تیتراژ نیم دقیقه ای انتها شروع میشه...

دوربین بیوقفه سمت جلو حرکت میکنه به سمت تابلویی که انتهای مسیر سو سو میزنه...

تابلو بزرگ و بزرگ تر میشه و تو میفهمی مقصود پایانی، همونجاست.

سعی میکنی نوشته تابلو رو بخونی، حدس میزنی؛

*780# ؟ یا کمپین قطره قطره...؟ یا تبلیغ تئاتر و فیلم...؟

نه، نوشته خوش خط تر از این حرفاست...

داره واضح تر میشه...

نوشته ها بزرگتر میشن:

" مهدی بیا "

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۶
  • ۱۹۹ نمایش

غروب جمعه

۱۶
مرداد

اگه اونقد بهت خوش گذشته که روزای هفته رو گم کردی و ندونستی چن شنبه است،

میتونی از غروب جمعه ؛ هفته رو تشخیص بدی.

در هر حال که باشی، غروب جمعه و خفت ات میکنه.

نمیدونم، چون عصر یه روز تعطیله اینجوریه یا حسن تعلیل ادبی رو همینجوری بهش دادن...

تو بلاد کفر غروب یکشنبه، غم انگیزه...؟

یا اونجا هم جمعه، خاصیت خودشو داره؟

  • ۱ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۴
  • ۲۷۰ نمایش

یه جای خوب

۱۶
مرداد

این نشونه ی آدمای بده که دلشون آروم نیس...؟

که انگار یه گنجشگ بیقرار هی توی دلشون بال بال میزنه و میخوره به دیواره اش؟

از اینجا

  • ۱ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
  • ۲۷۷ نمایش

دانش افزایی

۱۶
مرداد

-  اگه این دانشجوهای خارجی ، بلد نبودن فارسی حرف بزنن یا منظورتو متوجه نشدن،شده با ایما و اشاره بگی، تحت هیچ شرایطی، انگلیسی حرف نمیزنی

- ok

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۲
  • ۲۶۰ نمایش

کناره

۱۶
مرداد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد



  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۲
  • ۲۷۲ نمایش

سوال بزرگ

۱۶
مرداد

میدونی چرا

وقتی خانواده امیر فهمیدن که شیرین رو دوست داره و بهش میگفتن بیا برات بریم خاستگاری، انکارش میکرد و خودشو به نشنیدن میزد؛*1

درصورتی که تو خیالش ، وقتی همین سوالو  میپرسیدن، ازش اجتناب "نمیکرد"؟؟  *2

چون

خودآگاهش میدونست تو واقعیت، امکان موفق شدن این درخواستش "هیچه" و با گفتنش فقط خودشو رسوا و سرخورده میکنه.

امیر، خیالِ شیرینِ شیرین رو به تلخی واقعیت ترجیح داد و همیشه از دومی فرار کرد...


*1 (پیشنهاد منیره وسط کاجستان-پیشنهاد پدر تو اتاق آهنی)

*2  (روز پخش کردن خرما تو مدرسه و پیشنهاد مینا)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶
  • ۱۹۱ نمایش

پاک کن

۰۹
مرداد

آخر ترم 4 بود، خواستم یه پاک کن بخرم از دانشگاه.

لیلا گفت اینا گرون میدن.داداش من تو بازاره.زیاد میخریم ارزون درمیاد.یکی برات میارم.نمیخواد از اینجا بگیری

برام یه پاک کن آورد.

دیدم بزرگه، حیفه گم بشه! نصفش کردم.

 ترم 7 میخواد شروع بشه و من هنوز دارم با نیمه اول کار میکنم و دست به نصفه دیگه نزدم!

همچین برکتی داره اموال رفیق!

  • ۱ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۳
  • ۱۵۹ نمایش

خودم کردم

۰۸
مرداد

هیچی بدتر از این نیست که خودت، دل تو تحویل نگیری...

وقتی خیالت خواست پرواز کنه، خودت بالشو بشکونی

وقتی خوت، خوتو باور نکنی...

آخ از دل بی یقین

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۴
  • ۱۶۴ نمایش

وقت آن نرسیده که تو مرا یابی و من تورا؟

من در جست و جوی شخصیت خفته ی تو و تو آشنا با انحنای روح من؟

وقت پویش نیامده که برخیزیم ؟

روح من تشنه است، جوان و در اندیشه تاختن...

همسفری چون تو باید!

مرا بخوان، ساده و آهسته !

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۲
  • ۱۷۲ نمایش