مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

وقتی رامبد میخواد خداحافظی کنه، برای همه ی مردم ایران آرزوی شادی و عاقبت بخیری میکنه و

"چیلیک" کمربندها رو باز میکنه؛

تیتراژ نیم دقیقه ای انتها شروع میشه...

دوربین بیوقفه سمت جلو حرکت میکنه به سمت تابلویی که انتهای مسیر سو سو میزنه...

تابلو بزرگ و بزرگ تر میشه و تو میفهمی مقصود پایانی، همونجاست.

سعی میکنی نوشته تابلو رو بخونی، حدس میزنی؛

*780# ؟ یا کمپین قطره قطره...؟ یا تبلیغ تئاتر و فیلم...؟

نه، نوشته خوش خط تر از این حرفاست...

داره واضح تر میشه...

نوشته ها بزرگتر میشن:

" مهدی بیا "

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۶
  • ۱۹۱ نمایش

غروب جمعه

۱۶
مرداد

اگه اونقد بهت خوش گذشته که روزای هفته رو گم کردی و ندونستی چن شنبه است،

میتونی از غروب جمعه ؛ هفته رو تشخیص بدی.

در هر حال که باشی، غروب جمعه و خفت ات میکنه.

نمیدونم، چون عصر یه روز تعطیله اینجوریه یا حسن تعلیل ادبی رو همینجوری بهش دادن...

تو بلاد کفر غروب یکشنبه، غم انگیزه...؟

یا اونجا هم جمعه، خاصیت خودشو داره؟

  • ۱ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۴
  • ۲۵۹ نمایش

یه جای خوب

۱۶
مرداد

این نشونه ی آدمای بده که دلشون آروم نیس...؟

که انگار یه گنجشگ بیقرار هی توی دلشون بال بال میزنه و میخوره به دیواره اش؟

از اینجا

  • ۱ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
  • ۲۶۶ نمایش

دانش افزایی

۱۶
مرداد

-  اگه این دانشجوهای خارجی ، بلد نبودن فارسی حرف بزنن یا منظورتو متوجه نشدن،شده با ایما و اشاره بگی، تحت هیچ شرایطی، انگلیسی حرف نمیزنی

- ok

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۲
  • ۲۵۰ نمایش

کناره

۱۶
مرداد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد



  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۲
  • ۲۵۷ نمایش

سوال بزرگ

۱۶
مرداد

میدونی چرا

وقتی خانواده امیر فهمیدن که شیرین رو دوست داره و بهش میگفتن بیا برات بریم خاستگاری، انکارش میکرد و خودشو به نشنیدن میزد؛*1

درصورتی که تو خیالش ، وقتی همین سوالو  میپرسیدن، ازش اجتناب "نمیکرد"؟؟  *2

چون

خودآگاهش میدونست تو واقعیت، امکان موفق شدن این درخواستش "هیچه" و با گفتنش فقط خودشو رسوا و سرخورده میکنه.

امیر، خیالِ شیرینِ شیرین رو به تلخی واقعیت ترجیح داد و همیشه از دومی فرار کرد...


*1 (پیشنهاد منیره وسط کاجستان-پیشنهاد پدر تو اتاق آهنی)

*2  (روز پخش کردن خرما تو مدرسه و پیشنهاد مینا)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۶
  • ۱۷۹ نمایش

پاک کن

۰۹
مرداد

آخر ترم 4 بود، خواستم یه پاک کن بخرم از دانشگاه.

لیلا گفت اینا گرون میدن.داداش من تو بازاره.زیاد میخریم ارزون درمیاد.یکی برات میارم.نمیخواد از اینجا بگیری

برام یه پاک کن آورد.

دیدم بزرگه، حیفه گم بشه! نصفش کردم.

 ترم 7 میخواد شروع بشه و من هنوز دارم با نیمه اول کار میکنم و دست به نصفه دیگه نزدم!

همچین برکتی داره اموال رفیق!

  • ۱ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۳
  • ۱۵۵ نمایش

خودم کردم

۰۸
مرداد

هیچی بدتر از این نیست که خودت، دل تو تحویل نگیری...

وقتی خیالت خواست پرواز کنه، خودت بالشو بشکونی

وقتی خوت، خوتو باور نکنی...

آخ از دل بی یقین

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۴
  • ۱۵۹ نمایش

وقت آن نرسیده که تو مرا یابی و من تورا؟

من در جست و جوی شخصیت خفته ی تو و تو آشنا با انحنای روح من؟

وقت پویش نیامده که برخیزیم ؟

روح من تشنه است، جوان و در اندیشه تاختن...

همسفری چون تو باید!

مرا بخوان، ساده و آهسته !

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۲
  • ۱۶۶ نمایش

پرواز با خیال

۰۷
مرداد

میدانی!

قشنگ ترین بخش ارتباط با دیگران آنجاست که وقتی میدانی نظر مثبتی درباره تو دارند، بگذاری خیالشان هرکجا که میخواهد برود...!

به عرش سر بزند و تو را تا جایی ببرند که تا بحال ندیده بودی!

نه اینکه خیالشان تمام شد، تو هم تمام بشوی و پایین بیفتی!

حالا که لیاقت عرش نشینی ذهنشان را داشتی، به خودت اجازه میدهی همان بالا بمانی و برای ماندگاری ات تلاش کنی...


  • ۱ نظر
  • ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۸
  • ۲۴۱ نمایش