مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

 

 

 
وقتی باد آروم آروم موتو نوازش میکنه
طبیعت وجودتو انقد ستایش میکنه

از مقوله غیرت که همه خبر دارن و میدونن یعنی برحذر داشتن دیگران نسبت به معشوق
یعنی حفاظ. یعنی کشیدن محدوده مشخص به دور فرد یا شی مورد علاقه و اجازه ورود ندادن به غیر. یعنی انحصار
یعنی تعیین محدوده برای دیگران.
وقتی که یواشکی خواب به سراغ تو میاد
برای داشتن چشمای تو خواهش میکنه

حالا یه مرحله بالاترش میشه عاشق دیوانه ای که میشینه تو خیال خودش فکر میکنه کیا ممکنه به معشوقش فکر کنن و سعی کنه باهاشون مقابله کنه یا رشک ببره یا التماس کنه که نرو...میخوامت.
وقتی شب فقط میاد برای خوابیدن تو
خورشید از خواب پامیشه فقط برای دیدن تو

این دیوانه بعد از کشیدن حصار ؛ تنها چیزی به ذهنش رسیده مکنه دستشون به معشوقش برسه، مظاهر طبیعته
ابر و باد و شب و روز و ماه و خورشید ...
وقتی‌ که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو
یا که پیچک آرزوشه بشه پیراهن تو
یا شایدم نهایت نهایت علاقه است؛ میگه تو انقد بزرگی، انقد مهمی که کل طبیعت بخاطر تو در جریانه...
وقتی تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو
چرخ گردون واسه تو چرخشو آغاز میکنه....

دیگه ته تهش خداس دیگه...؛ میگه اونقد عزیزی که خدا بخش اعظمی از قلبشو به تو اختصاص داده....یعنی برو حال کن.یعنی خیلی خوفی.یعنی تهشی.یعنی همه چیز....
این همه عاشق داری ، چطور حسودی نکنم؟
هی برای خودش رقیب ایجاد میکنه و تو دلش به همشون حسودی میکنه...
خدا آدمو به این جنون نرسونه که تو ذهنش به طبیعت برای رسیدن به کسی حسادت کنه...
مرضی که فقط عشق میتونه به جون آدم بندازه
این بیماری پنهان بشر

 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۹
  • ۴۸۰ نمایش


از خرداد,فقط میوه های رنگارنگ و متفاوتش...

که هیچ فصل و ماهی به پاش نمیرسه...

و الا نه گرماش دلنشینه,نه امتحانای لعنتی 

نه طعم گس جدایی از دوستاش

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰
  • ۳۰۵ نمایش

کنکور

۰۷
خرداد

دوباره مرور میکنم.

روز نحس و تلخی که نتایج اولیه کنکور را اعلام کردند.

همه ی دنیا بر سرم خراب شد. دوباره نگاه کردم.شاید اشتباهی شده.شاید این رتبه اصلی نیست.شاید تغییر کند.شاید...

هیچ کدام نشد.هیچ کدام نبود. همه روزهایی که خودم را در کتابخانه حبس میکردم و نوشته های مزخرف و تکراری و توصیه های خزعبل مشاورهایی که سرشان ب ته شان نمی ارزید را به زور در مغزی جا میدادم که افسار گسیختگی اش حیرانم میساخت...

همه اش به آنی , با این عدد و ارقام دود شد و ب هوا رفت... همه ی رجز خوانی ها و میتوانم ها به یک باره فرو نشست.به آسانی شکست خورده بودم!! بعد از آزمونهای پیاپی...

مرور میکنم

شب اعلام نتایج نهایی کنکور 91

بعد از آن شب,اگر خدا ابن ملجم را هم به بهشت میبرد,شگفتی نداشتم! هر ناممکنی برایم ممکن شده بود دیگر.

خوابم نبرد. قرار بود صبح نتایج اعلام شود. اما هرچه کردم,هر چه این پهلو آن پهلو شدم,هرچه نجوا کردم,دمی نیاسودم.

بی قراری همان است که مجانین دارند.به پیشواز میروند,آسودگی ندارند.شبانه دیوانگی میکنند. جنون مرا به آنجا کشانید. حضور پیش از موعد. و جالب تر آنکه نتایج آمده بود! 

برای هر چیزی خودم را آماده کرده بودم....

اما اینبار,همانی بود که باید

به همان شکل آرزوها...

ادبیات بهشتی

به کدام ساز خدا برقصم؟

بی اعتمادی به قوانین دنیا

یا راست ایستادن و امیدواری به نتیجه عمل؟

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
  • ۲۲۵ نمایش

مهم نیست چه رنگ روسری بهت میاد

مهم نیس چقد لباسایی که میپوشی به قامت تو دوختن

مهم احواله توعه که رنگ میبخشه به لباسات

که فرق میکنی توشون

میشه بهترینا رو داشت و عن ترین بود

میشه با یه پارچه ساده,زیباترین شد.

زر نمیزنم.امتحان کردم که میگم.


  • ۱ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۸
  • ۳۷۹ نمایش

تنظیم

۰۴
خرداد

تو این وضعیت میاییم خودمونو جمع و جور کنیم و بریم سراغ درس و متمرکز شیم, درس نمیذاره!!

خیلی ترم آخر خویشتن دارم, تنظیم جمعیت افتاده این موقع!

هی میگه اینجور باشین,این رفتارو نشون بدین,چطور عشوه بیایین,چطور لباس بپوشین و بچه بزرگ کنین و غیره.

الله اکبر

  • ۱ نظر
  • ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۳
  • ۲۴۶ نمایش

دروغ انتظار

۰۳
خرداد
نمیخوایین تموم کنین این پستای تکراری و روتین آقا بیا...منتظریم؟؟؟؟
بسه بابا.اگه به اندازه یک کلمه ازین پستا ,امادگی داشتیم که این همه سال طول نمیکشید.لااقل جمع کنیم این بساطو. واسه خودمون فیلم بازی نکنیم.
  • ۱ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
  • ۲۸۵ نمایش

بازی تربیت

۰۲
خرداد

بچه ای رو که بهش توجه کنن,از اول اقا اقا بگن,نیازاشو ببینن,خوب تربیت کنن و اسلام مدارانه بزرگش کنن, محبت رو تو تک تک سلولای وجودش بریزن,امکان نداره بزرگ شد,ناخلف دربیاد و علیه پدر و مادرش شورش کنه,امکان نداره تو پیری شون بی توجهی کنه و به زندگی خودش برسه.

بچه,آینه ی تمام نمای اعمال زندگی خود آدمه.

اگه جز این بود,این آزمایش الهیه...

باید صبر کرد و نتیجه شو به خودش سپرد...

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۵
  • ۲۵۲ نمایش

فشردگی

۲۵
ارديبهشت

دانشگاهی که داره تموم میشه

امتحانایی که داره میاد و هیچچچی براشون نخوندم

جشن فارغ التحصیلی که دودلم برای ثبت نامش

آرزوهایی که جلو چشمم پرپر میشن

رجبی که مثل باد گذشت

شربت شعبانی که خوب نچشیدمش

جهنم رمضونی که در پیشه....

مسافرت فشرده ای که باید بریم

جواب کنکوری که زودتر از موعد میاد

تولدی که این بین دوباره زیرو رو ام میکنه

و منی که گذاشتم کنار و نمیدونم دنبال چی میگردم و بیهوا پی چی هستم...

  • ۱ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۳
  • ۳۶۴ نمایش

رویای محکوم

۲۵
ارديبهشت

اون موقع ها که میخواستم رویاهامو دفن کنم و از خودم دورشون کنم، میترسیدم....نکنه به اندازه یک درصد، حتی یک درصد امکان تحققش وجود داشته باشه و با این کار من ، با دستای خودم مانعش شده باشم...؟

زمین و زمان و مشاور و جامعه و اطرافیان ، خبر از جدایی میدادن. که فقط دارم خیال پردازی میکنم...

که بچه ! یکم بزرگ شو...بیدار شو...بسه.

میترسیدم. یک سال ، شایدم دوسال طول کشید این تصمیم. اما بالاخره تصمیم گرفتم و همه رو یه جا دیلیت کردم. خاک ریختم روش...

براشون فاتحه خوندم. یه آدم دیگه از خودم ساختم...

.

.

.

سه سال گذشته. حالا همممممه چیز، شبیه رویاهای دیروزم شده...

رویاهایی که اثری ازشون تو واقعیت نبود

همون افکاری که همه محکوم به نابودیش کرده بودن...

حالا من موندم و خروار خروار خاک...

همه چیز شده شبیه خواسته هام؛ بجز من...که فاصله دارم از اونی که باید میبودم و نیستم...

نمیدونم؛ باید گریه کنم، داد بزنم یا مثل این چند وقت اخیر، بیخیال از کنارش رد شم...

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲
  • ۳۵۰ نمایش

وقت ازاد

۱۹
ارديبهشت

بذا تابستون برسه...

اونقد فیلم میبینم که خودمو خفه کنم

میرم تو بحر فیلمای آمریکایی و خوشیای بی حد و حصرشون,امید بی پایانشون...

باید رها شم.

انیمیشن ببینم.خیالمو پرواز بدم.

تموم شد دانشگاه لعنتی.

وقت فک کردن به خودمه.

  • ۱ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۷
  • ۳۸۳ نمایش