مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

یه بنده خدایی! بود چارچوب منو میدونست.
چن ماه آشنایی رو بدون هیچ تاچ و تماسی، با حدود کامل پشت سر گذاشتیم.
دم دمای خواستگاری اصلی گفت من حقوق و احکام در اسلامو مطالعه کردم.
یه چیزی داریم تو اسلام که مرد میتونه دخترو لخت ببینه بعد بگه میخواد یا نمیخواد.

واقعا نمیدونم این پسرا درباره دختر جماعت چی فک میکنن.

شایدم شانس بزرگ من بود که این "حدیث" رو تو کتاب حقوق زن در اسلام خونده بودم.
تو اعراب جاهلیت که زنها فقط نقش تولید مثل دارن و برای لذت جنسی مرد انتخاب میشن، بله! این امر خیلی مهمه. اونی که پول داره، املاک و زمین داره. قدرت! داره و مدیریت زندگی میفهمه، اوج لذت روحش در حد رابطه جنسیه، چرا که نه؛ ۴ تا بهترینشو بگیره!

ولی وقتی توی عنتر که گنده گوزی روشنفکری میکنی و میگی همدم روحی و فکری میخوای، وقتی تو زندگی هیچی نداری، همین یه دونه رو هم با منت قراره بهت بدن و معلوم نیست از پسش بربیایی و لطف میکنه کنار توی اسکل میمونه،غلط میکنی شرط ورود هم بذاری. مردک به گفته خودش بخاطر یه ضربه از ناحیه بیضه دچار مصدومیت بود، اونقد که داشت از سربازی معاف میشد و من واقعا میترسیدم بچه دار میتونه بشه یا نه‌.
یه پاش لنگ بود و مصدومیت جدی داشت.بعد واسه من گه خوری اضافه میکرد لخت شو ببینم میپسندمت یا نه!
سگ کی باشی؟

این حجم از خشم واسه اینه که چرا همونجا نتوپیدم بهش. چون گفتم تحقیر میشه و با خنده ردش کردم. ولی هر وقت بهش فکر میکنم، عصبانیتم میزنه بالا.

اوج پفیوزی همینجاست که این چیزا رو بزنن به حساب اسلام. وقتی درک درستی از شرایط و احکام نباشه، یه عده پفیوز به همین راحتی میتونن سواستفاده کنن‌.
طرف دیده بود نمیتونه مستقیم از من بخواد، بسته بود به اسلام

همین بزرگوار!! جلسه اول که رفتیم بیرون گفت: برای خواهرم که یه بار خواستگار زنگ زد، از مامانم پرسیدن قد و وزن دخترتون چنده، من تلفنو از برق کشیدم. این سوالشون توهینه.

گفتم سوال بجایی بود. طرف میخواد جسم همسرش رو هرروز ببینه. باید حدودش مورد پسندش باشه. اگه خیلی چاق یا لاغر یا کوتاه و بلند باشه، حق داره تعیین کنه میخواد یا نه‌ که وقتشو برای خواستگاری هدر نده.

گفت مگه میخواد گوسفند بخره!!؟ ازدواج به این چیزا نیست

یه بارم یه پادکست فرستاده بود چرا و چطور به زنها ظلم میشه حتی تو طراحی صندلی ماشین راننده که متناسب با فیزیولوژیک شون نیست و تو رانندگی تاثیر داره

گه خوری و فاز روشنفکری پسرا رو خر نشین قبول کنین. تهش لاشی ان و یه چیز بیشتر براشون مهم نیست!

  • ۱ نظر
  • ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۲:۳۳
  • ۷۹ نمایش
از یه سالی به بعد تصمیم گرفتم وقتی موردی معرفی میکنن، اول با پسره خودم ارتباط بگیرم نه خانواده
پیامی درباره چیزای اصلی صحبت کنیم بعد بیرون قرار بذاریم.
مثلا پیامی چیزای اولیه اکی بود ولی وقتی میرفتیم سر قرار میدیدم یارو خییییییلی بلنده در حد تیم ملی والیبال. یا خیییییییلی کوتاهه، از منم کوتاهتر.
دیگه تصمیم گرفتم وقت خودمو نگیرم :)))
یه راست همون اول بیرون همو ببینیم. اگه در لحظه از قیافه اش خوشم اومد، بحثو ادامه میدم.
یعنی هر مرحله از این تجربه، خودش یه عمره!!
  • ۰ نظر
  • ۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۸:۱۷
  • ۷۱ نمایش

پول شیرین

۱۷
خرداد

وقتی حقوق یه بی‌جنبه رو بعد دوسال یه دفه دوبرابر میکنن، نتیجه اش میشه این!

درمان افسردگی فقط پوله، پول! پول زیاااااد

این ماه بدون اینکه درد بکشم یا حس کنم باید ذخیره کنم، فقط استفاده کردم!

هرچی دلم خواست و عشقم کشید.

رفتم رستوران گرونی که ۸ سال از جلوش رد میشدم و توش نمیرفتم. چون پولا رو باید ذخیره میکردم، شیشلیک زدم.بدون ترس

رفتم آرایشگاه، موهامو کوتاه کردم، بدون اینکه بخاطر قیمت عقب بکشم

دوتا کلاس اینترنتی که جمعا ۳ میلیون شد، ثبت نام کردم و همزمان کار شرکت میکنم و بهونه وقت نداشتن، ندارم. دارم آموزش میبینم

دودفعه از دوجا، چند مجموعه کتاب سفارش دادم و شبا میخونم تا روحی و فکری خودمو ارتقا بدم

برای بله برون دخترخاله سبد گل خریدم، سبدی که توش ارکیده داشت! گرونتر بود!

روزی که هوس پیتزا کردم، در کمتر از آنی خوردم

وقتی کسی جلو راهم سبز میشه و کمک میخواد، کیفمو بالاپایین نمیکنم ده تومنی پیدا کنم یا بگم نقد ندارم. اولین عابر بانک، ۵۰ تومن میکشم و با رضایت میذارم کف دستش و مطمئنم از خرجم چیزی کم نمیشه

مریض شدم، تو هول و ولای مریضی عدد داروها  دکتر رو زیر سرم حساب نکردم.فقط کارت کشیدم!

مغازه سرخ کردنی کیلویی رو بالاخره امتحان کردم

هررررر روز که هوس کردم، بستنی خوردم

برای تولدم، شیرینی دلخواهمو خریدم و سرکار بردم

تو بقالی، ۱۰۰ ساعت بین انتخاب کیک و بیسکوییتا نموندم، چون همه رو برداشتم.

امسال تو نمایشگاه ۷ تا روسری و شال برداشتم!!

ربع سکه خریدم و حقوق این ماهو ذخیره کردم.

قرض بعدی رو هم که بهم پس دادن، دلار میکنم نگه میدارم‌.

بقیه شو هم خمس میدم.

پول خرج کردن بدون دغدغه درمان خوبیه! گور بابای ذخیره

دیگه از این به بعد، پلن خرجه! بدون اینکه به خمس برسه😅

تموم شد روزای سگی


  • ۲ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۷
  • ۱۰۳ نمایش
پارسال که رفتم موهامو پیش رفیقم رنگ کنم ، گفت موهات سفید شده. گفتم گم شو
گفت به خدا!
باورم نشد.
موی سفیدمو کند گذاشت روی پام.
خیلی ناراحت شدم.
ولی چون همون یه دونه بود، گفتم از دست خدا در رفته :))
امشب تو توالت ، اون جلوی سرم.وی سفیدو دیدم که خودنمایی میکرد.
از اون لحظه،فاکینگ زندگی شده ورد زبونم...
تو 29 سالگی موهام سفید شد.
تو 29 سالگی پیر شدم
وقتی هیچ دستاوردی نداشتم.
وقتی فاکینگ زندگی داره منو به گا میده.....
  • ۱ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۲
  • ۸۴ نمایش

حاصل عمر

۰۹
ارديبهشت

امروز یه تست روانشناسی زدم
تو گزینه ها
سن رو ۲۰ تا ۳۰ زدم
سابقه کار رو ۶ تا ۱۰ سال

بزرگترین افتخار این روزام بود واقعا🤩

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۱۳
  • ۸۶ نمایش

دعا دعا دعا

۲۸
فروردين

از تو می خواهم در این سال برایم راهى به سوى کعبه قرار دهى، با زیارتی پاک و پذیرفته، پاکیزه و خالص براى خویش، که دیده ام به آن روشن گردد و مرتبه ام با آن بالا رود.

خدایا به من روزى کن که دیده ام را از حرام فرو بندم، و شهوتم را نگاه دارم، و خود را از همه حرام هایت بازدارم، تا آنجا که چیزی نزد من برتر نباشد از طاعت و خشیتت.
و از تو می خواهم مرگم را کشته شدن در راهت در زیر پرچم پیامبرت همراه با اولیایت قرار دهى.
آمین یا رب العالمین

  • ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۲۷
  • ۹۱ نمایش

مرگ دوستداشتنی

۲۸
فروردين
خدایا مرگ من رو به دور از چشم خانواده ام قرار بده
به قلب شون آرامش
و مرگم رو پسندیده برای نزدیکی به خودت
قرار بده
اونچنان که پروازم به سمت تو
خالی از فکر به دنیا باشه
سبک و رها و مشتاق
بدون فکر به برگشت
برای خودت
ای مهربان روزی ده
  • ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۲۱
  • ۷۷ نمایش

باز با باز!

۰۱
فروردين

هر گهی دلم میخواد بخورم

بعد برم یه دختر نجیب موقر!!!!! بگیرم

برم سر زندگی




نه حاجی!

اون دختر خودشو نگه نداشته تا الان که با کون گهی تو زندگی کنه.

بفهم اینو

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۴۲
  • ۸۱ نمایش

عطش

۲۳
اسفند
علاقه؟
اینجوری بود که روزا فکر کردن بهش برام مکفی بود
دیگه با کسی بیرون نمیرفتم
دیگه به مسافرت فکر نمیکردم
دیگه کار کردن برام ارزش نبود که تمام وجودم توش خلاصه بشه
نه که همه چی کنسل باشه
همه چی بود
ولی دیگه مزه نداشت
مزه ی همه چی ، اون بود....
منتظر میشدم شب بشه تا بشینیم به گپ
اون منتظر، من منتظر
اونقد حرف میزدیم که خواب ببرش
بعد من از حرارت علاقه، تا خود صبح به خیالش فکر میکردم
به بودن کنارش
به ساختن آینده
حرف میزدیم و مرحله به مرحله بیشتر با هم آشنا میشدیم.
درجه این حرارت یه جوری بود که انگار تو یه برهوت گرم، پابرهنه دارم میدوام
تا به دریا برسم
اینجوری عطش داشتم
اینجوری دوسش داشتم
یه حس بی انتهای گرم
  • ۱ نظر
  • ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۴۸
  • ۸۷ نمایش

ارغوان

۱۸
اسفند
سالهای اولی که وارد دنیای وبلاگ شدم، وبلاگ یه روحانی رو میخوندم که اسم دخترش "ارغوان " بود و نوشت اطرافیان بارها مذمت اش کردن چرا اسم دخترش رو ارغوان گذاشته نه اسمی مذهبی
و نوشته بود ارغوان رو دوست داره و برای دخترش پسندیده و هیچ دلیلی نداره فقط اسامی مذهبی قشنگ باشن.
اون سالهای دور، گفتن این حرفا از زبان یک مذهبی، بدعت محسوب میشد!
امروز شنیدم اسم دختر بزرگ مسعود دیانی ارغوان بود.
نمیدونم اون وبلاگ برای دیانی بود یا اسماعیل آذری نژاد(هرچی خواستم بگردم، چیزی پیدا نکردم) ولی هرکدوم که باشه، یه قوت قلبی بود برای من.
روح اون شاد و روح این پرتوان که نگاه جدیدی از مذهب باز کردن.
  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۰۵
  • ۸۰ نمایش