مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

پریدن ها

۱۱
فروردين

چ.و.گ.ی که عروس شد، اومدم به مامان خبر دادم؛ زودی گفت تو ناراحت نشیا ، تو هم شوهر میکنی...وقت ازدواج تو هم میرسه...

دهنم وا موند. مامان یجوری گفت انگار شوکولاته. به منم میرسه. نگران نباشم! اصن موندم.مامان که هیچ وقت به این چیزا توجه نمیکرد و گیرم اگه سر مساله ای ناراحت میشدم، میگفت این لوس بازیا چیه، خودتو جم کن ، حالا خودش پیش دستی کرده بود و منو از ناراحت شدن برحذر میداشت!

اون موقع ها اصن حالیم نبود! تازه به آزادی اول دانشگاه رسیده بودم.اصن فکر ازدواج نبود تو سرم. اصن لحظه ای به این فکر نکردم که چ.و.گ.ی از من جلو زده و من تنها موندم....خیلیم خوشحال شدم. واسه من که فرقی نداشت. گفته بود بعد ازدواج رفاقتمو کم نمیکنم...

اما حالا ....قضیه فرق میکنه...دونه دونه که پر میکشن از اطرافم ، یه چیزی ته دلم جابجا میشه...

مامانا خیلی چیزا رو ندیده ، بو میکشن!

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۷
  • ۱۹۱ نمایش

تبریک مادر

۱۱
فروردين


بهترین هدیه روز مادر امسال برای من بود....نه مامان!

 مکه که بود و زنگ میزد,چن دیقه صبر میکردم

به صفحه موبایل خیره میشدم...

اجازه میدادم صدای موبایل بپیچه تو خونه و من محو نوشته گوشی ... تماس از مامان...

میخواستم با این تاخیر ,باور کنم حضور مامانو...اینکه هنوز هست و به گوشی من زنگ میزنه...

چه هدیه ای بهتر از این میتونست باشه که امسالم مامانو داشته باشم...؟!


  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۳۵
  • ۲۵۰ نمایش

بنده آزاری

۱۰
فروردين

نگو که خدا از آزار بنده هاش لذت نمیبره


  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۷
  • ۱۶۱ نمایش

زندان

۱۰
فروردين
نمیشه بالای 15 روز خونه رو تحمل کنم. نمیتونم.
میزنه به سرم. روانی میشم. داغ میکنم.کم حوصله میشم.
حتی اگه عید باشه و مهمونی بازار.حتی اگه ماه رمضون باشه .
الان رسیده به اوج دیوونگیم. اونجا که در شیرینی رو باز کنم و همه رو یه جا ببلعم.
مث اون روزا که افطارو با بستنی شیری باز میکردم.
به همون دیوونگی که کنترل نداشته باشم.
زده بالای تحملم
لطفا تموم شه
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۴۵
  • ۱۳۶ نمایش

جای خود

۱۰
فروردين
میتونم اینجوری فکر کنم همینجایی که هستم میتونست اینجوری نباشه.
میتونستم جای اون کسی باشم که روز 10 عید خم شده تا کمر توی آشغالی تا ظرفای یه بار مصرفو جمع کنه
واقعا من با اون چه فرقی دارم؟ میتونست جای ما با هم عوض باشه...
که به جای غصه ی روزمرگی و حوصله نداشتن، ناراحت باشم گونی روی پشتم هنوز خالیه...
زندگی میتونست جور دیگه ای باشه عزیز...
خوشبختی تو هنوز...با همه ی دلتنگی ها و روزمرگی ها...
  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۲
  • ۱۳۶ نمایش

گذرا

۰۹
فروردين

یاد بچگیام افتادم. نه که نفهمم دور و برم چه خبره;اما خیالم نبود چ اتفاقاتی داره میفته.

راحتتر میگذشت همه چی.همه میگذشت و این خوب بود!

نوجونی گه بود چون انگار زمان متوقف بود چون سر هر چیزی گیر بودم 

باید گذشت.از خوب و بد هر چیزی گذشت و بیخیالش بود!

مث شخصیت میم تو درخت گلابی!

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۹
  • ۱۳۳ نمایش

راز سالخوردگان

۰۸
فروردين

آدم ها بیشتر وقت ها به روی خودشان نمی آورند که چه اتفاقاتی بر سرشان هوار میشود

خودشان را گول میزنند تا بیشتر قابلیت سازگاری پیدا کنند

انسانهای مسن بیشتر گرفتار این عمل اند.اصلا بازیگرهای اصلی همانها هستند

جوانها تاب ندارند چون قابلیت انطباق ندارند چون بازی کردن را خوب نیاموختند,چون بر سر هر چیز جدال میکنند.

اما پیرها رمز زیستن اموخته اند.میدانند چند صباح زندگی,جای مخاصمه و مبارزه نیست,بدنبال بهره بری بیشتر و لحظات شادند.

هر چه بیشتر خودت را گول بزنی و حقیقت را فراموش کنی,راحتتر زندگی میکنی

ماهی های تنگی بیشتر زندگی میکنند که برکه و دریا را از خاطر برده باشند و به همین اندک جا و غذا عادت کرده باشند و خوشبختی را در همینجا ببینند.ماهی آزاده ای مرد که سودای رهایی داشت

هر روزه ب خاطر بیاوری,از پا درمیایی....دنیا جای زیستن نیست.ب تصمیم توست,هر روزه یادآوری کنی یا بدست فراموشی بسپری

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۲۴
  • ۱۲۴ نمایش

ماندگاری دوستی

۰۸
فروردين

باید قبول کنم دوری و دوستی

این برای همه بهتره.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۲
  • ۱۵۲ نمایش

آهنگ جدید

۰۸
فروردين

خسته‌ ام

محمد علیزاده میثم ابراهیمی


دلت نخواست نگو نشد میشد اگه میخواستی اما رفتی
با اینکه خستم عاشقم
دلم میخواست یه جور دیگه میشد ته مسیر زندگیمون
دلم میخواست تا آخرش یه ریز ادامه داشت این عاشقیمون
دلم میخواست تموم نشه نری تو بهتری از هر کی دیدم
حالا میفهمم عاشقم


هوای بهارانه با این آهنگ صدها بار تکرار میشه ....

هر روز...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۷
  • ۳۵۲ نمایش

لگدی

۰۷
فروردين

انقد دکمه ی پاور کامپیوترو با "پا" روشن کردیم، عادت کرده

حالا که با دست میریم سمتش، حالیش نمیشه

لگدی شده بچه ام!

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۲
  • ۱۱۲ نمایش