مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

ماهی آزاد

۰۶
فروردين

از قسمتی بر داشتمش که فروشنده میگفت دیرتر می میرن ماهیاش.

کلی صبر کردم برا پیدا کردنش. ماهی نسبتا بزرگ با باله و دهن سفید

چابک بود. سخت اومد تو دست فروشنده....

از وقتی اومد شروع کرد به ناسازگاری.

سه بار از تنگ پرید بیرون. دنیاش کوچیک شده بود و طاقت نداشت.

میخواست اعتراضشو یه جوری به گوش مون برسونه.

سه بار انداختمش تو آب و آخرش روی تنگ رو توری کشیدیم تا موقع جهش بیرون نیاد.

بازم میپرید.صدای جهیدنش میومد.نشستم کنارش.باهاش حرف زدم.براش حمد خوندم.

فک کردم آروم شده. فک کردم مثل بقیه رام شده.به محیط کوچیک جدیدش خو گرفته...

شب با ماجراهای گند خونه تکونی و صبح با اتفاقای خوب سال تحویل!! 12 ساعت شایدم بیشتر...به خواب پناه برده بودم.

کسی که تو دلش آشوبه ، باید هر لحظه کنارش باشی و نوازشش کنی...نه ترک...

باید میبودم و باهاش حرف میزدم اما شرایط اجازه نداد...

ماهی سرکش و طغیانگر ، به جای جدیدش خو نگرفت.

نمیدونم چرا ، شاید بر اثر ضربه های ممتد با دیواره، شاید دعوا با بقیه، شاید مریضی و هزار تا شااید دیگه؛ خو نگرفت و روز اول عید، مرگ رو به بودن ترجیح داد

ماهی ها هم با هم فرق میکنن.یکی چریکی و یکی سازگار....

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۹
  • ۲۲۴ نمایش

تنگی

۰۵
فروردين

محدودیت به تنگم میاره.خفه میشم.میتونم بهتر از این باشم. میتونم وقتمو تلف کارای بیهوده نکنم.میتونم حس آزادی داشته باشم اما محدودیت نمیذاره.اینکه بلد نستم تا انجام بدم دیوونه م میکنه. شد سومین عید....

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۶
  • ۱۳۰ نمایش

فوکوس

۰۵
فروردين

اونروزا کارش پیش من گیر بود که هر روز حرف میزد و آهنگ میفرستاد و لحظه هامو پر میکرد.

بعدش که رفت ؛ فقط موقع هایی پیام داد که سوال داشت یا بازم کارش گیر بود...

امسال حتی تبریک عید نگفت ؛ دیگه احتیاجی نیست که حرفی درمیون نیست.

بعضیام اینجورین. کلا هر وقت میام رفاقتمو با کسی محکم کنم ، شوهر میکنه و دیگه این رابطه اون قبلی نمیشه...

با دختر جماعت رفاقت نکنین.دخترا نمیتونن همزمان چن نفرو داشته باشن. دخترا که شوهر میکنن، همه توجه شونو معطوف میکنن سمتش.

دخترا بعد ازدواج مختص میشن برای شوهرشون. دوستی با دخترا سست و ناپایداره.

انتظار نداشته باشین بعد ازدواج اسمتونو به یاد داشته باشم که ذهنم جای دیگه س....

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۰
  • ۱۳۴ نمایش

تبریک دورادور

۰۵
فروردين

آی شمایی ک من به روم نیاوردم و شمام به روتون نیاوردید;

از همین تریبون بهتون تبریک میگم

گرچه صداش ب گوشتون نمیرسه

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۸
  • ۱۷۲ نمایش

رضای خدا

۰۴
فروردين
میگفت باباش خواب دیده ک همچین ادمی میاد خواستگاری...والّا ک راضی بشو نبود
این یکی رم مث بقیه بیرون میکرد....
خدا میدونه سرسخت ترین بنده هاشو چجوری راضی کنه..
شما ب قسمت معتقد نیستین؛ولی من میگم باباش همه رو رد کرد که برسه به همین کسی که بهترین بود برای دخترش...که با هم به ارامش رسیدن.که با هم تکمیل شدن...
راضی باشی به رضای خدا؛همه چی حلّه....
خودش جفت و جورش میکنه
  • ۰ نظر
  • ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۷
  • ۱۴۵ نمایش

شهرزاد 6

۰۳
فروردين

شادی نقاب بود و کسی باورش نشد...

قسمت 19
  • ۲ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۵
  • ۲۷۶ نمایش

حواشی مهمانی

۰۲
فروردين

 به فهم و شعور فامیل برمیگیرده ؛ سن مو از برادر کوچیه که بنا ب جنسیتش کود خورده رفته بالا و قد و هیکلی بهم زده,کوچیکتر حساب کنن و موقع تعارف شیرینی و چایی و کوفت و زهر مار اول جلو اون بگیرن بعد من....

این ب خرد ناقص و عقب مونده ی اقوام بیشعورمون برمیگرده ک فقط رشته ریاضی و تجربی رو رشته تحصیلی میدونن و براش ارزش قایل اند و مثل قرن گذشته تنها دکتر مهندسو دارای شان میدونن

بر همین اساس برادران گرام ارج و قرب دارن و بنده ک رو ب علوم انسانی و ادبیات اوردم انگار تو دبّه گوزیدم...

و اگه جایی قراره محترم شمرده بشم,ب دلیل انتساب ب این خانواده است نه شخصیت و علایق خودم

  • ۰ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۳
  • ۱۵۷ نمایش

بی جواب

۰۱
فروردين

اینا ک بهشون پیام میدی,تیک میخوره و تا ساعتها جواب نمیدن یعنی ب تخم شون نیست؟!

من یا حرفم؟!

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۲
  • ۱۴۹ نمایش

اولین برنامه ها

۰۱
فروردين

یکی از بهترین اتفاقات ممکن بعد از یه هفته شلوغ و سردرگمی های خونه تکونی و شروع یک سال تحویل گه،دوش گرفتنه! یه اتاق کوچیک و فشار اب گرم دوش و تنهایی...

ببخشید رامبد! امروز نصف سد کرجو زیر دوش اوردم و توصیه های صرفه جویانه ی تو رو ب جاییم حساب نکردم! 

بعد از این دوش و سرکیف اومدنش چیزی رو بدست اوردم که فکرشم نمیکردم!

همه ی اعضای خونه بعد همهمه نزدیک سال,گرفتار سکوت و هوای ملس اول فروردین شدن و همگی به خواب رفتن...!

من موندم و تنهایی و خونه ی خالی تمیز!

الان تازه فهمیدم کی ام و کجام. اولین نماز سال جدیدو با ارامش خوندم...

نوبت تمیز کردن صورته...بعدم با خیال راححححت اتو زدن...

کارهایی ک فکر نمیکردم امروز ب انجامشون نائل شم! اونم در نهایت ارامش...

بعدش وقت برنامه ریزیه.

شایدم از همین امروز کتاب خوندنو شروع کردم!

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۹
  • ۱۵۱ نمایش

تحویل سال

۰۱
فروردين

خواب بهترین مسکنه.برای رهایی از بدترین و کشنده ترین دردهایی ک واقعیت دارن اما نمیتونی از شرشون خلاص بشی.خواب بهترین بهانه است برای فرار از دنیا.یک عامل کاملا طبیعی!

وقتی حالت گه باشه از دست ادمای گهی ک احوالشون دست خودشون نیست و تدبیری براش نیندیشیدن,وقتی این حال گه شونو ب راحتی سرایت میدن و خیالشون نیست زندگی تو خراب کردن,مجبوری سعی کنی باهاش کنار بیایی.حتی اگه 29 اسفند باشه و اخرین و فشرده ترین روز...

وقتی سال تحویل ساعت 8 صبح باشه باید انتظار داشته باشه ادمایی هستن ک نمیتونن خودشونو باهاش تطبیق بدن.چون برای فرار از مشکلات زندگیشون ب خواب پناه بردن.

حتی نمیدونم دقیق لحظه تحویل سال کی بود.چه اهمیتی داره؟ چه فرقی میکنه حالا ک گذشته؟

بابا بعد تحویل سال بیدارم کرد.اما بازم خوابم میومد.به خواب پناه بردم.مگه با بیداری من چ اتفاقی میفتاد؟

حتی میتونستم بعدنماز صبح بیدار بمونم ،حموم برم و هزار کوفت دیگه.ولی به خواب پناه بردم

حتی وقتی پیام تبریک دیدم از کسایی ک فک نمیکردم تو این لحظه ها یادشون باشم،تغییری ایجاد نکرد...

حتی وقتی دایی زنگ زد ک میخواد بیاد میتونستم بگم نیم ساعت دیگه حاضریم.اما گفتم نیایید.حال خوبی نداریم...

خونه میتونست حال گهمو خوب کنه اما خودش گه مال بود.

از گفتن گه لذت میبرم.خالی میشم.نیایید ادعای ادب کنین و منو از گفتنش برحذر ک بار روانی داره این کلمات و شما حالیتون نیست.

اون ادم گه ک اینجوری رید ب احوالم میتونه خوشحال باشه که فتح الفتوح امسالشو انجام داد.ک خوش رید ب سال تحویل من.عقده ای بدبختی ک ادعای خیلی چیزاش میشه اما یه دهاتی حسود کینه ای بیش نیست.تازه ب دوران رسیده بدبخت.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۷
  • ۱۹۶ نمایش