فهم والا
کاش منیره حالیش میشد
امیر ، زن نمیخواد؛
امیر "شیرین" و میخواد...
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۶
- ۳۲۶ نمایش
کاش منیره حالیش میشد
امیر ، زن نمیخواد؛
امیر "شیرین" و میخواد...
- چقد ما بدبختیم
- چرا.چیشده؟
- همش انتظار، انتظار، انتظار...
- به این قوم دل نبند خواهر؛ معشوقه واقعی اون بالاست...
- میدونم.مساله ای که تو این شرایط بیش از پیش بهم ثابت شده، همین بوده. من فقط منتظرم زندگی جدید شروع کنم؛ همین.
مامان منو نمیبینه.یعنی نخواسته تغییرات منو ببینه.یه عینکی زده رو چشمش که از اول با همون میدیده و بس...
نقاشی ای که رو عینکش کشیده شده، تو همه مراحل زندگی ثابته، اما ما ، اطرافیانش، تغییر میکنیم. اون این تغییراتو نمیبینه. بابا هم تا حدی همینطور. هر دو، هنوزم ما رو بچه میبینن. یه موجود نیازمند که توانایی حمایت از خودشو نداره و اونا باید تلاش کنن تا به ما غذا برسونن و ازمون مراقبت کنن. شاید شاهد بزرگ شدنمون باشن، اما هنوزم که هنوزه، فکر میکنن بچه ایم.
هرچقدرم داد بزنم من بزرگ شدم، میخوام از پوسته ی بچگی ام جدا بشم، گوششون بدهکار نیست که نیست.
نخواستن بفهمن مفهوم "پذیرش مسئولیت" برای من جاافتاده است؛ دور از چشم اونا، تو مدرسه و دانشگاه بزرگ شدم، اما اونا ندیدن، مشغول کار خودشون بودن. نه تقصیر منه، نه تقصیر اونا...اما فهموندن این موضوع به اونها برای من سخته، برای اونها که اینروزا سخت میخوان باور کنن با اومدن خواستگار ، دخترشون بزرگ شده و باید کم کم ازش دل بکنن...؛ مامان پشت گریه و بابا پشت خشم اش ، این موضوعو پنهان میکنن اما من خوب میفهمم که نتونستن با این موضوع کنار بیان...
منتظرن، منتظرن که یک لحظه جا بزنم و بگن : دیدی! دیدی گفتیم هنوز بچه ای! و دوباره همون ماجراهای حمایت و زیر پر و بال گرفتن از نو شروع بشه...
برای همین هروقت شکست خوردم، سکوت کردم و سمت کسایی که بهترین حامی های عمرم بودن، نرفتم.چون بیرون اومدن از زیر پروبالشون، سخت تر از تحمل تنهاییه...
روز اول دانشگاه، همین اتفاق افتاد؛ به بدترین شکل ممکن...
اگه عاقل بودم، از همین روز اول و اتفاقاتش میفهمیدم دانشگاه جای آرزوهام نیست، جای پرکشیدن نیست...
پست هادی مقدم دوست، نویسنده سریال وضعیت سفید،
درباره بازیگر نقش امیر؛ یونس غزالی
کی؟ سال 90....
میدونی، اعتقاد به آخرت این نیست که فقط بگی بعد این دنیا، یه جایی هست که میریم اونجا. چه باور داشته باشی چه نداشتی باشی، بالاخره همه منتقل میشیم به همونجا.
ایمان به این مسئله زمانی معنا پیدا میکنه که وقتی نهایت همت و تلاش و توکل ات رو روی مسئله ای قرار داده باشی، اما به نتیجه نرسی، یعنی نتیجه مطلوب تو به ثمر نرسه.
حالا به هر دلیلی، چه حکمت خدا ، چه دسیسه بشر یا هر چیز دیگه.
ایمان به آخرت یعنی مطمئن باشی خدا نتیجه هیچ کاری رو نادیده نمیگیره،یعنی مطمئن باشی زیر نظر خدایی حتی اگه دیگران نبیننت،حتی اگه نفهمنت.
یعنی مطمئن باشی اگه تو این دنیا به نتیجه نرسیدی، اگه عمرت تباه شد، درصورتی که همه مسیرو درست رفته بودی ، خدا هست و همه این لحظه های تو براش مهم بوده.
آخ که چه مزه میده!
ایمان به آخرت یعنی انّ الله لایُضیعُ اجرَ المحسنین
آسون نیست، آسون نیست عمرتو سر کاری گذاشته باشی و نتیجه شو نبینی
آسون نیست بچه بزرگ کنی بفرستی جنگ و سر هیچ و پوچ از دستش بدی
آسون نیست که خدا هرکسی رو مومن نمیدونه...
اگه ضرورت زندگی مو میدونستن، بازم انقد گیر میدادن؟
انقدر سنگ می انداختن؟
کسی همه چیزو نمیگه، دیگران باید نادیده بگیرنش؟ باید فک کنن نمیفهمه ؟
خدا که میفهمه...چرا کاری نمیکنه؟ همون که این همه قدرت داره...
چرا به "امید" تشویقم میکنه و پوچی نشونم میده و میگه پوچ نیست؟
تا کی باید سکوت کنم؟ تا کی خودمو نادیده بگیرم و عاقلانه رفتار کنم؟
یا منتهی الآمال... به دادم برس؛ دارم به فنا میرم.
خدا میبینه و میفهمه
بیشتر از همه کسایی که میبینن و نمیفهمن
همه چیو سپردم به همون شنوای بصیر دانا
باز دوباره فکر تو
باز ادامه ی غمت
این درد یه عمره با منه
ای کاش ندیده بودمت...
عاشق باشی همینه حالت
قلبت آرومه یک عذابه
حالت هم خوبه هم خرابه
وای ..
یک لحظه حس گریه داری
یک لحظه راحته خیالت
عاشق باشی همینه حالت
وای ...
آهنگ خوب احسان خواجه امیری با یه ریتم عالی
من و خیالم
همیشه به هم وفاداریم
حتی اگه مرز مشترکی با واقعیت نداشته باشه
من و خیالم؛ حرفهایی با هم داریم که کسی نمیتونه ازش باخبر بشه...
من و خیالم به جاهایی قدم گذاشتیم که به ذهن هیچ احدی هم نرسیده...
من و خیالم با همیم؛تا ابد،حتی اگه کسی نباشه.