مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

ریشه وجود

۲۳
آذر

پسری که همیشه تحقیر شده , تو سری خورده ,التماس تک تک آدما رو کرده تا ازش دستمال 500 تومنی بخرن و دیگران حتی حاضر نیستن سرشونو بلند کنن تا جواب رد بهش بدن, کسی که تک تک سلولای بدنش سرخوردگی و گرسنگیه, کسی که اصلا تربیت نشده,چطور میتونه تو موقعیتی که مخیّره بین دزدی و چیزی که حقش نیست,دست از دزدی برداره و پاک نفسی پیشه کنه؟

چطور انتظار دارین پسری که میخواد به دختری تجاوز کنه که داره التماس میکنه بذاره بره,دست از این کار برداره و گرسنگی شو برطرف نکنه؟ حقارت و التماس دیگری رو ببینه و لذت نبره؟

ماییم که اینا رو هار و حیوون کردیم.چطور انتظار داریم دست بکشه از چیزی که خودمون سوق دادیم به سمتش؟

چی کار میشه کرد تا اینا دست از این رفتار بردارن...؟

اینا که عقده تا عمق جونشون نفوذ کرده...

  • ۰ نظر
  • ۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
  • ۳۹۹ نمایش

تردید

۲۲
آذر

شماره مو از خانم x گرفت و زنگ زد

یه چیز بیخود گفت که میتونست فردا حضوری بگه یا حداقل پیامک بزنه.

یعنی گام اول رو برداشت....

گام بعدی مال منه.

حالا که ازم درخواست کرده گزارش بنویسم و بفرستم , میتونم سر صحبتو باز کنم و بیشتر ازش بپرسم و از خودم بگم.

بکنم یا نکنم....؟

ینی اونقد پوس کلفت شدم که اگه مثل قبلی تا یه جایی پیش برم و یه دفه بفهمم طرف ازدواج کرده و بدون گفتن کوچکترین حرفی دیگه منو نخواسته,تو خودم نَشکنَم؟

ممکنه اینم مث اون، اونقد وقیح باشه که بعد ازدواجش بیاد بگه دوست معمولی باشیم؟

اونوقت من ازش روبرگردونم و بگه چرا با من حرف نمیزنی؟ من رو رفاقت تو حساب باز کردم...؟

نه نه...کاش هیچ وقت دیگه مث اون پیدا نشه...نه برای من نه هیچ دختر دیگه...

  • ۱ نظر
  • ۲۲ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
  • ۲۰۱ نمایش

وقتی میایید خواستگاری و ذهن دختر و خانواده شو درگیر میکنید و درخواست میکنید جلسات ادامه پیدا کنه اما بعد به هرررررررر دلیلی منصرف میشید,کمترین نشانه شعور اینه که زنگ بزنید و این مساله رو اطلاع بدین.

یعنی وصلت که هیچی, حتی ارتباط اولیه با بعضی ها میزان شعور خانوادگیشونو نشون میده.

به خاطر محرم و صفر ، سه ماه ما رو معطل کردن...

  • ۰ نظر
  • ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۶
  • ۲۱۴ نمایش

اقا یه روزایی بود ما از فرط بیکاری , تیلیفونو برمیداشتیم زنگ میزدیم شماره گویاهای مختلف و با دقت گوش میدادیم چی میگه و اوقات فراغتمونو پر میکردیم!

یا وقتی خییییلی بیکاری فشار میاورد,شماره پرت میگرفتیم,بوق میخورد,طرف برمیداشت و از الو الو گفتنای پی در پی اش لذت میبردیم و اونوقت قط میکردیم!

الان که بهش فکر میکنم خنده ام میگیره. که آخه چقد بیکار؟! صدای بوق؟تلفن گویا؟

همه ی اینا از سر بیکاری بود و عدم توجه به لزوم وسیله تلفن در مواقع مورد نیاز.

ینی نبود تلفن برام درد نبوده که بفهمم چیه و واقعا به چه درد میخوره.

مث تلگرام و اینستا به رایگان و وفور دردسترسمونه و نمیدونیم به چه کاری میاد...

میگن وقتی تلفن اختراع شده بود,طرف از اینکه صدای یکی دیگه رو از پشت گوشی شنیده,از ذوق داشته میترکیده...

یادمه وقتی واتس اپ اومده بود,فرت و فرت هر فیلم جالبی که بدستمون میرسید,تو گروههای مختلف شِیر میکردیم؛بی توجه به اینکه بابا...تو صنم خاصی با آدمای این گروه نداری...

اصن لجم میگیره چه حجمی رو برا لود و آپلود اون فیلما حروم کردم.

بنظرم سیر شدن از این کارها و رسیدن به این آگاهی,یه دوره خاصی داره.وقتی که همه ی مردم یاد بگیرن تلگرام وسیله بازی و تفریح نیست و برای استفاده ضروری باید سمتش برن؛مثل موقعیت تلفن تو اینروزهای ما.

احتمالا ده سال دیگه که به اینروزا فک میکنیم,خنده مون میگیره که یه روزایی از فرط بیکاری دستمون میرفت رو search اینستاگرام و زمانمونو تلف چه ولگردیها میکردیم...


  • ۰ نظر
  • ۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۸:۵۵
  • ۲۳۵ نمایش

تر و خشک

۱۰
آبان

این جعبه برای من ,یک جعبه شیرینی ساده نبود؛

برای من شبیه تقابل سنت و مدرنیته, به فاصله ی  سیاهی شب و روشنی روز ، پر از تضاد و تناقض بود...

ما برای خرید شیرینی,همیشه دردسر داشته و داریم.

مامان به دلیل چاقی,اولین نفری هست که به طور کلی با خرید شیرینی مخالفت میکنه و بعد از رایزنی های پی در پی برای اعیاد خاص,به خرید شیرینی زبان یا نهایتا نارگیلی رضایت میده :(

حقیقتا نمیدونم شیرینی زبان , به طور واقعی چه مزه ای میده چون هربار,با حسد و حرص به دندون کشیدمش.بدون اینکه بخوام بدونم طعم واقعیش چی هست,با پیش فرض و قضاوت سراغش رفتم

حرص و طمع ما نسبت به خوردن شیرینی تر ,نشأت گرفته از تمام منع های پی در پی مامان تو بچگی بوده و اقبال عمومی و ذائقه فردی هم مزید بر علت شده. اما باوجودی که حالا با بزرگ شدن,آزادی و اختیار برای انتخاب هرنوع شیرینی داریم,چرا از خرید شیرینی تر و خامه ای دست برنمیداریم؟!

چرا هنوز محبوبیت خاص خودشو داره باوجودی که به ضرر بیشتر و تلاش برای لاغر کردن بعد از این شیرینی واقفیم؟

نمیدونستم تا وقتی که تو جلسه ی هفته ی پیش با این جعبه روبرو شدم.این جعبه انگار کوس پایان جنگ داخلی و خارجی وجود من با خودم و خونه بود....

حالا به دور از خونه و مامان,با انتخاب خودم,بدون اینکه قضاوتگری بالاسرم و نهی کننده ای کنار گوشم از مضرات خامه ای بگه,میتونستم به اختیار خودم انتخاب کنم...

جواب,برای خودم شگفت انگیز بود!

حقیقتا به شیرینی خشک تمایل داشتم...و اولین انتخابم , شیرینی خوشمزه ای بود که به مذاقم عجیب خوش آمد!

بنا به حرص گذشته و زیاد اومدن شیرینی باتوجه به تعداد حضار,اینبار دست به شیرینی تر بردم...

وه که چه مزه ی گندی...و حتی همراه ناراحتی که این خوردن به چه می ارزید؟ چاقی همراهش؟

اینبار من بودم که تو نقش مامان فرو رفته بودم,بدون اینکه خودش حضور داشته باشه...

نمیدونم چند سال باید بگذره که به حالت عادی برگردم یا اصلا برگشتی وجود داره؟

ولی میدونم اگر مامان از همون بچگی,بجای خرید یک نوع شیرینی,ما رو باهمچین جعبه ای روبرو میکرد,هیچ وقت چنین تعارضاتی بر ما عارض نمیشد...

همیشه جنگ لازم نیست,گاهی با یک تعامل ساده میشه از خیلی مشکلات جلوگیری کرد...

  • ۲ نظر
  • ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۴۹
  • ۶۹۴ نمایش

سید و سادات

۰۸
آبان

فال دستش گرفته و میگه ایشالله از جدم جواب بگیری.

انقد بهش گفتن "سید" بودنت خاصه و تو رو متفاوت کرده که واقعا باورش شده؛ حتی موقع فروختن فال!

آخه تو چه فرقی با بقیه داری ؟! مگه عهد امپراتوری و پادشاهیه که خونت رنگی تر از بقیه باشه؟

  • ۱ نظر
  • ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۲:۳۴
  • ۲۵۰ نمایش

چرا هرکی در این خونه رو میزنه, مهندسه؟!

یعنی یه علوم انسانی خونده ی خوشفکر وجود نداره سراغ منو بگیره؟

  • ۸ نظر
  • ۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴
  • ۵۳۱ نمایش

جنس حسود

۲۳
مهر

یکی از همکارا طلاق گرفته و یه بچه داره.

یکی دیگه از همکارا ده ساله ازدواج کرده و بچه دار نمیشه

این جلو اون بچه شو هی میبوسه و قربون صدقه اش میره

اون جلو این از شوهرش تعریف میکنه و میگه شوهری صبح برام لقمه گرفت,فلان کرد و بهمان کرد.

زن جماعت,با چزوندن همنوعش زنده است....!

  • ۳ نظر
  • ۲۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۵
  • ۲۸۰ نمایش

قبلنا که میگفتن فلانی اصل و نسب نداره یا خوشه چین بودن و فلان و بهمان,تو دلم میگفتم وااا این حرفا چیه تو قرن 21؟! گذشت زمانی که ارباب رعیتی بود و ارزشها با زمین و ملک و نسب مشخص میشد نه فعل و عملکرد حال خود اشخاص.

ولی حالا میگم همه چیز,حتی گذشته آدما تو عملکردِ حالشون اثر داره. چرا؟ چون کسی که تحت تربیت فردی با خصایص خوشه چین بزرگ شده,زیردست بوده و تحقیر شده و این رفتارها سلسله وارانه (از طریق محیط و نه نژاد)بهش منتقل شده. 

شاید الان شبیه آدمای پولدار و باشخصیت رفتار کنه اما درونش,کینه و حقدی از تحقیر وجود داره که نمیتونه بزرگمنشانه رفتار کنه.چون چیزی از این نوع منش و رفتار نمیدونه.

و تهران,پُره از آدمهای تازه به دوران رسیده با گذشته ی نامعلوم.

  • ۲ نظر
  • ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۶
  • ۳۳۸ نمایش

بستر

۰۳
مهر

زندگی مث موج بالا پایین میشه...

تو این جزر و مدش,تا رسیدن به ثبات, بهم نشون داد منی که ادعا میکنم یه سری چیزا خیلی برام مهمه,تو شرایط بحرانی,اگه تکیه گاهی مثل پدر نداشتم,معلوم نبود دست به چه کارهایی میزدم و فاصله ای با کسی که بهش دزد و فاحشه میگن,ندارم...

بهم ثابت شد خیلی چیزا رو من بوجود نیاوردم,شرایط زندگیم ایجاد کرد و من نقشی توش نداشتم که حالا برای داشتنش افتخار کنم؛

مث آبرو,احترام,پول و پاکی نفس

یعنی بستر فرهنگی منو به این سمت سوق داد,نه انتخاب همیشگی و درونی من.

یعنی شرایط برخلاف تصورم,از همه چیز مهمتر بوده نه انتخاب من.

میدونی فهمیدن این موضوع برای منی که کلی ادعا دارم,چقد درد داشت؟

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۶:۰۲
  • ۱۹۹ نمایش