حق و ناحق
یه خطبه نهج البلاغه هست که امام توش از قوم قریش به خدا شکایت میبره:
خداوندا من از قریش و کسانى که آنها را یارى کردند به تو شکایت مى آورم،(خیلی علنی، امام، بالاترین مقام بعد پیامبر، که میتونه اسوه صبر باشه، به خدا شکوه میبره! چون صبرم حدی داره!)
آنها پیوند خویشاوندیم را قطع
کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند (حق کسی رو بگیری، تو صورتش تف کردی.میخواد امام باشه یا هرکس دیگه. درد داره)
و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى
که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند و گفتند: اى على! بدان پاره اى
از حقوق را باید بگیرى و پاره اى دیگر را باید از آن محروم شوى (زر مفت و قانون من دراوردی یه سری پیرپاتال احمق که قدرت دستشون بوده و زور گفتن. حقو ناحق کردن...)
اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر!! ( یا به تعبیری ؛ همینی که هست!! مشکل خودته!)
میبینی ؟
علی هم که باشی، یه جایی به درد میایی و نمیتونی تحمل کنی...
- ۰۲/۱۲/۰۷
- ۲۱ نمایش