مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اورژانس

يكشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۵۷ ب.ظ

دیروز بعد افطار دردم بیشتر شد و بعد یک ساعت دیگه حتی نمیتونستم نفس بکشم‌. اعلام کردم بریم بیمارستان.

بابا و مامان به تلاطم افتادن و رفتیم‌‌ اورژانس‌.

خوابیدم و اکسیژن وصل کردن بهم و شروع کردن به رگ گرفتن‌

دهن پرستارا رو سرویس کردم. گویا بد رگ شده بودم و جمعی بدنبال خونم بودند.

البته دهن من بیشتر سرویس شد‌ و دردش از قلب رسما بیشتر بود‌.

تو گرفتن خون آخر که دست و پا میزدم، یاد خوابم افتادم که قرار شد مستقل بشم و بواسطه استقلال شیرینی دادم و بابا رو راضی کردم اما تو بیداری گفت راضی نیست.

واقعا به مرگم فکر کردم و همه اینا باعث شد از شدت درد اشکم جاری بشه.

البته دلم میخواست عر بزنم‌ از همه دردهایی که تو سینه ام بودن و همه فشارهایی که باعث شدن امشب تو بیمارستان باشم اما بابا همه این صحنه ها رو میدید و‌بخاطر اونم که شده، باز بغضمو خوردم‌.

مرخص شدیم بعد دو ساعت و بابا «یه تومن» برا اورژانس پیاده شد...!

  • ۰۱/۰۱/۲۸
  • ۱۰۵ نمایش

نظرات (۲)

به خاطرشون بعضی وقتا باید خورد

بلا به دور باشه

الآن خوبید ؟ 

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی