استقلال کامل
پریشب خواب دیدم جامو برداشتم بردم پشت در دروازه ی خونه انداختم .
یه اتاقک نگهبانی هم داشتیم اما من تشک رو دقیقا چسبیده به دروازه پهن کردم.
وتو پوست خودم نمیگنجیدم از خونواده مستقل شدم .
بیرون خونه میخوابم!
فرداش (تو خواب) یه جعبه شیرینی گرفتم بردم خونه. بابا رو به سختی راضی کردم به این استقلال و شیرینی رو به بقیه تعارف میکنم و همه خوشحالیم از استقلال مالی و شغلی و زندگی من!
سحر شد. سر سفره خوابمو تعریف کردم. یه دفه بابا زد زیر گریه :/
گفت راضی نیستم. برو از جیبم صدقه بردار و همین الان بده.
همه مون کپ کردیم! گفتم خواب بوده!
ولی من تهدلم میدونستم خواب نبوده
من یه روزی تصمیم گرفته بودم برم و بیخبرشون بذارم و خوابگاه زندگی کنم.
تنها دلیل منصرف شدنم، این یارو بود که رابطه مون داشت به ازدواج ختم میشد...
تو دلم گفتم خانواده اش میخوانبیان خواستگاری و من به خونه نیاز دارم..
خدا روشکر که اون زمان خریت نکرده بودم!
ولی برام عجیب بود دیدن این خواب بعد ۳ ماه از اون تصمیم....
و عجیبتر واکنش بابا...
- ۰۱/۰۱/۲۸
- ۸۶ نمایش