دنیای کوچکِ بزرگ
سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ
تو این دوسال پیش خودم میگفتم یه روزی میرم و براش خیرات میکنم، شمع میگیرم و دورتا دور مزارشو تو تاریکی روشن میکنم، یه جوری که از دور بدرخشه.
قبرشو میشورم ، دست میکشم ، فاتحه میخونم. دختر نداشته اش میشم و درد و دل میکنم...این دفه دیگه میرم، قبل از اینکه دوباره دیر شه...
شمعا که روشن شد، احساس کردم دنیا خیییییلی بزرگه و من و شمع و دلم، بی نهایت ناچیز
اصلا این روشنی کجای خاک رو تغییر داد؟ اون آدم اونجا نیست. این فقط سنگ و عکسه و این همه راه برای این بود که دل خودم روشن و راضی بشه.
دنیا حالا کوچیک شده بود.خیلی کوچیک
همینکه تا اونجا رفتم، دلم آروم گرفت. همین کافی بود. اما انگار ازم قول گرفت تا دوباره برگردم...
- ۹۷/۱۱/۲۳
- ۳۳۲ نمایش