هویت 2
رفتم بانک حساب باز کنم برا حقوقایی که قراره من بعد بگیرم تا با خرج معمولیم قاطی نشه فرت و فرت خرج کنم، حالیم باشه هزار تومن یعنی چی.
(البته برا این بانک به خصوص هم باید حساب میداشتم)
بعد دو ساعت صف!!! و سوالای ساده ای که از متصدی بانک پرسیدم تا اشتباهی رخ نده، میخواست اطلاعاتمو وارد کنه:
- خب خانم فلانی. فاطمه خانوم...
- :llllll
کم مونده بود بگه عمو! واجد شرایط ثبت نام هستی؟!
اما تو مشخصاتم نوشته بودم کارشناسی. و جای شغل رو خالی گذاشته بودم.
پرسید دانشویی؟ گفتم نه
گفت کار؟ گفتم نه...
یه دختری هم سن من اومد جلو باجه و درباره بازپرداخت وام ازدواج و کسری مبلغ این ماهش پرسید و رفت
میدونی. امروز همون حسی رو داشتم که 4 سال قبل.
اون موقع هم هیچی نبودم. نه درس نه کار و نه ازدواج. به هیچ جا وصل نبودم.برای همین مقبول افراد مقابلم واقع نمیشدم.انگار نبودم.
احساس کمبود کردم راستش. که هویتم با این چیزا ساخته شده. و حالا که نیستن و ندارمشون، خالی ام. نمیتونم راست و مستقیم سرمو بلند کنم...
خیلی جای کار داره زندگیم. باید تو این تعلیق چن سال دیگه تاب بخورم تا بتونم منِ واقعی وجودیمو بدون اتصال به محیط، به دیگران که نه، اول به خودم ثابت کنم
- ۹۵/۱۲/۰۱
- ۱۳۲ نمایش