مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

پاییز و زمستون دبستان!

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۲ ب.ظ
سوار سرویس میشدیم.
یه مینی بوس که نصف تهرانو میگشت و سه نفر مونده به آخر، منو میرسوند.
تنها چیزی که از اون روزا تو ذهنم باقی مونده، بوی دود و سردردهای همیشگیمه.
یه سیب داشتم که به سردردم غلبه کنم ؛ خیلی اثر نمیکرد. تنها کارکردش اشباع شدن من نسبت به سیب بود!
میرسیدم به مجتمع. ساعتی بود که به شمشادا آب میدادن.وقت تخیل بود و بازی...لفتش میدادم همین چند دیقه راهو...بعد اون همه دود، تصور میکردم تو یه باغ راه میرم که صدای نهر بزرگی طراوت میده به لحظه هام...لفتش میدادم...
خونه مون طبقه چهارم بود. عزا میگرفتم این طبقه ها رو...سفره وسط بود. مامان و داداش کوچیکه نصف یا همه ی غذاشونو خورده بودن که من میرسیدم.مدرسه ما به خاطر نماز دیرتر تعطیل میشد.
غذا رو که میخوردیم، کسی حال نداشت سفره رو جمع کنه! با همون خماری میخزیدیم سمت بخاری و زیر نور خورشید و گرمای بخاری میخوابیدیم و چه خواب چسبناکی...!
تا چهار پنج میخوابیدیم. همون موقع که اخبار جوانه ها شروع میشد. دفترکتابو پهن میکردم جلو تلویزیون و منتظر دیدن قطار تیتراژ میشدم...کارتونا و عمو پورنگ!
هرچقدر مشق نوشتم، نوشتم! باقیش میشد سنگ رو دوش تا موقع خواب که عملا ساعت یازده میشد.
روزا کوتاه، شب بلند و بی مصرف.
این چرخه هر روز تکرار میشد تا اون سال تحصیلی تموم بشه و عمر ما بگذره...
  • ۹۵/۰۸/۰۱
  • ۱۳۳ نمایش

نظرات (۶)

پستت منو برد به دوره دبستان خودم
خیلی اون موقع ها همه چی آروم و mellow و اینا بود
این روزا شلوغن، هدف دار ترن، جدی ترن
نمیخوام برگردم اون موقع ها اما آرامش اون موقع رو میخوام
پاسخ:
هیچ وقت.هیچ وقت دوست ندارم برگردم به اون موقع ها.هیچ وقت
هیچی از اون دوره نمیخوام.نه بیخیالی نه آرامش نه کودکی
داشتن اختیار و اجازه و عقلمندی الانمو با هیچ دوره ای عوض نمیکنم.
هیچ وقت
بنظرم الان تو قله زندگی آدمیم ایستادم.
دوست ندارم بزنمش جلو یا عقب.
هرچقدر گذشته و آینده بهتر باشن.همین یه ویژگی الان کفایت میکنه برا نگه داشتنش.
  • حامد عبدالهی
  • پاییز رو دوست داشتم
    یه زمانی!
    مربوط به دوران مدرسه میشه ...
    یادش بخیر
    پاسخ:
    پاییزو دوست نداشتم.
    به خاطر مدرسه
     از مدرسه رها شدم، میفهمم چیه.
    پاییزم میتونه قشنگ باشه
    میشه حسش کرد...
    میشه بوش کرد
  • مجتبی مطوری
  • خیلی زیبا و دلنشین نوشتی مرسی از شما😊
    پاسخ:
    :))
    یاد اخبار جوانه ها بخیر :))
    پاسخ:
    هنوزم هست!
    خیلی بخیر نیست!!
    با سرویس معلما و با مامان برمیگشتیم خونه
    مُرده ی استانبولی بودم. مامان هول هولکی یه چی درست میکرد، باهم میخوردیمو میخوابیدیم. تا مامان سفره رو جمع میکرد من کل اتاق رو تشک پهن میکردم که بتونم خرغلت بزنم بعد مامان کلی دعوا میکرد که چرا این همه رخت خواب وِلو کردم. بابا هم بعدازظهری بود شیش میومد خونه، واسه همین من اجازه داشتم باشورت بخابم که وقتی غلت زدم خنکیِ تشکارو حس کنم.
    آی حال میداد آی حال میداد
    پاسخ:
    آخ آخ...قشنگ حس کردم...رفت تو جونم این خنکی
    این سرزنش و حس حال کردن پس اش !!
    با همین چن خط منو بردی تو خونه تون...

    فقط یه سوال
    هر روز همین ماجرا بود؟
    هرروز رخت خوابا و دعوا کردنه بود؟


    گوشیم دو هفته س خرابه و در دست تعمیر
    از جمله کسایی که دوست دارم برای ارتباط باهاشون، گوشی زودتر بیاد دستم، تویی...
    وگرنه این دوهفته بی دغدغه گذشت!
  • محمود بنائی
  • چه خاطره مشترکی برای نسل ما! فکر نمیکنم الان دیگه بچه ها وقت از موبایل و تبلت و...زیاد
    بیارن
    ممنون پست خوبی بود
    پاسخ:
    همه شون اینطوری نیستن
    زمان ما کامپیوتر و بازی کامپیوتری بود
    بعضی بچه های این دوره این چیزا رم تجربه نکردن.
    تبلت هم بهترین بهانه است برای پدر و مادرها که بچه ها رو به حال خودشون رها کنن...
    هیهات از این شرایط...
    هیهات
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی