خانه ای در طرف دیگر شب...
خدا لعنت کند بلاگفا را. قبل تر ها که هرکس سر جای خودش بود و در خانه ی خودش، وبلاگی بود که دوستش داشتم.
سردر وبلاگش ، نوشته هایش، شعرهایش، درد و دل هایش ، حس داشت
بالای خانه اش نوشته بود : خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
یعنی خانه ی مجازی اش ، خانه ای بود با نیمچه حوض سفالی آبی که ماهی قرمز ها تویشان وول میخوردند و شنا میکردند.
گلدانها که احتمالا باید شمعدانی باشند اطرافش پراکنده اند و زیرش، روی کاشی ها، نام خانه حک شده
و شب ، تمایز ویژه ای در جمله اش داشت ؛ یعنی شب خیلی مهم است. یعنی آدمها خیالهایشان را میگذراند شبها پرو بال بدهند. جانی تازه کنند. یعنی من خانه ی مجازی ام را که در آن جان میگیرم، گذاشته ام برای شب و آنجا را با سلیقه خودم چیده ام.
اصلا خواندن این وبلاگ و حس و حال خانه اش ، به روح و روان آدم صفا میداد...
بعد از آوارگی، پی اش را گرفتم. مثل خیلی ها به بلاگ کوچ کرده و تا بهمن سال قبل هم مینوشته.
به چه دلیلی خانه اش متروک شده ، نمیدانم. شاید ....
- ۹۵/۰۳/۱۵
- ۲۶۵ نمایش