پدر
جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ق.ظ
دیشب دماغ برادر کوچیکه خون اومد...
بابا تو اشپزخونه بود اما نگاهش مسیرشو دنبال میکرد
توی ذهنش واکاوی میکرد چرا این اتفاق ممکنه افتاده باشه.
مطمعنم درصدد برطرف کردنش بود
بابا نگران بود حتی برای پسری که عربده کشی اش موقع عصبانیت قطع نمیشه و خیلی چیزا ک نباید بگه میگه....
بابا نگران بود چون پسرشه بچشه...هرچقدرم اون نفهم بازی دربیاره و ادعای استقلال کنه و این دلسوزی ها رو سوسول بازی بدونه,بابا نگران بچشه
- ۹۴/۱۲/۲۸
- ۲۴۰ نمایش