ازدواج؟
- مگه میشه با چن جلسه خواستگاری به کسی دل داد و یه عمر زندگی تو بسپری دستش؟ مگه میشه با چن جلسه رسمی کسی رو شناخت و خوب و بدشو با روحیاتت انطباق بدی؟
- چرا نشه.این همه آدم که تو شهر زندگی میکنن. این همه زوج که با ازدواج سنتی خوشبخت شدن. چقد سخت میگیری؟
- شاید بشه.شاید برای اون آدما بشه؛ اما من آدمش نیستم.من آدم پایداری نیستم که با دو صباح رفت و آمد از کسی خوشم بیاد یا حتی اگه بیاد، دل بدم به دلش... باید آزمون پس بده، باید چن سال ببینمش، با زیر و بمش آشنا بشم.بدونم تو هر موقعیتی چه میکنه.باید یه چیزی داشته باشه تو وجودش که تمااااااام عمر دلگرممم کنه. اگه زد زیر دلم چی؟ اگه بعد یه سال دیدم هیچی نداشت چی؟
- اینطوری نیست. آدما تحت هر شرایطی وا نمیدن.با چیزای خوبش آشنا میشی، اونا نگهت میداره.بیخود غصه آینده رو میخوری.خدا خودش درست میکنه.
- همه آدما میتونن با این شرایط کنار بیان.چون همه آدما "عادت" رو کنار نذاشتن. اما من این چیز طبیعی رو تو وجودم کشتم. من تنوع طلبم. اگه امروزش مث دیروزش باشه چی؟ میتونه با من دیوونه خو کنه؟ رفتارمو ببینه مث وحشیا رم نکنه؟ من که بهش عادت نکردم. عقل و احساسم باید بپذیرش.
- یه جوری صحبت میکنی انگار تاحالا زندگی عادی نداشتی
- چرا داشتم. اما این باید فرق داشته باشه. اگه قراره عادی باشه، چرا از خونه عادی بابام بیام بیرون و با شرایط دیگه ای اخت بشم؟ چرا محل زندگیمو عوض کنم؟ همینو ادامه میدم. جام راحته، مامان و بابا هم دوسم دارن. باید یه چی باشه که تو خونه خودمون نیست. تحرک...پویایی...عشق...بخدا عشق با عادت فرق داره.
- الان چی میخوای؟پاشو برو بیرون تو خیابون دنبال فرد مورد نظرت بگرد، چن سال باهاش رفت و آمد کن، همو قبول داشتین، ورش دار بیار...
- نه....هرزه گردی نه...عزت واحترامم سر جاش، مامان و بابا و پذیرش و مقبولیتشونم باید سرجاش باشه. قول دادم تا رضایت اونا نباشه، دیگه کاری نکنم...
من عفت و عزت و احتراممو میخوام.اما مسئله انتخاب رو هم نمیتونم نادید بگیرم.بابا جان، من برای انتخاب رشته ام سه سال فکر کردم.این که ازدواجه....چرا کسی منو نمیفهمه؟ چرا نمیخوایید بفهمید من نمیخوام عادی باشم...
تمام حرفهای هر روزه من...همه گفت و گوهای درونی من...
خودم میگم و خودم جواب میدم...
اما کو جواب نهایی؟
- ۹۴/۰۳/۲۲
- ۱۳۹ نمایش