آخ...این روزا که میرسه خاطرات نحس اونروزا برام زنده میشه.
همون روزا که فکر میکردم مثل همیم و آرزوهای مشترک داریم.
من و تو گردنه های سخت تر از اینو رد کرده بودیم، وقتی هیچ کس نبود و به ما اهمیتی نمیداد...
من و تو شده بودیم یاور هم، هم فکر و همراه هم...
دلیلی نداشت یک لحظه حتی وقفه بندازم به این رابطه و به "اعتماد" فکر کنم
اونقدر مطمئن بودی که نیازی نداشتم به نبودت فکر کنم...
قرار بود باقی مسیر رو هم باهم طی کنیم...
یعنی قرار بود دنیا به رسم خودش بچرخه، بر قانون خودش پیش بره...؛ اما نرفت
زد و تقدیر ما رو از هم جدا کرد.
وقتی من عقبکی پیش رفتم و تو تاختی، وقتی حتی توی انتخاب رشته هم رحم نکردی و به خواست خودت،بنا به تقدیری که پیش اومده بود، ما رو از هم جدا کردی...
دِ لامصب ، تو از پهشتی تعریف کردی، تو منو ترغیب کردی، تو پابند کردی، کجا گذاشتی رفتی...؟
هه! من دیوانه هنوز امید داشتم...هنوز امید داشتم بهم برسیم...
اما کم کم امید تبدیل شد به دلتنگی...آخ که این دلتنگی چه کرد با من...
با یاد تو قدم میزدم و میل به ایجاد هیچ رابطه و دوستی نداشتم!
من و تنهایی و دانشگاه و یاد تو!
مشاور گفت گیر بیجاست، بی دلیل تو رو مقصر میدونم، اما مشاور چه میدونه من از چی میگم.
وقتی سند جایی رو میزنی به نام کسی، سخت میتونی منتقل کنی،
باجی...سند قلب قابل انتقال نیست...
هر جا شو که زدی به نام کسی، تموم شده است...
یا باید نابودش کنی، یا با دیدن اسمش نابود بشی!

هیچ خبر داری این آهنگ مشترکمون رو چن هزار بار گوش دادم؟ چند بار تاحالا بهش سرزدی و مرورش کردی...؟
mikis theodorakis - state of siege
میدونم ، اونقدر گرفتاری داری که این چیزا دیگه برات مث قبل نیست،
و با وجود همه ی شرایطت فکر میکنی برای من و بقیه دوستات ، هنوز همون آدم قبلی، اما ....
هنوزم که هنوزه، بعد سه سال، آدم نشدم، دلتنگی سراغم میاد، سعی کردم به شرایط عادت کنم، دوست پیدا کنم اما این بغض لعنتی...
رفیق! این روزای انتخاب رشته که میرسه، دوباره هوایی میشم...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟